برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۵ گنج‌‌ حضور بخش چهارم - قسمت سوم

منتشر شده در 2023/07/27
06:10 | 5 نمایش ها

✍️اگر ذهنمان ساکت شده، به هشیاری حضور زنده شده‌ایم و دیگر می‌توانیم ذهنمان را تماشا کنیم، از حالا به بعد فقط از ساقی، از زندگی و خداوند مدد خواهیم خواست، درصورتی‌که وقتی جسم یا یک انسانی را به مرکزمان راه بدهیم، به این معناست که داریم از او کمک می‌خواهیم. هرچیزی که در مرکزمان باشد، برحسب آن فکر می‌کنیم و از آن کمک می‌خواهیم و آن را ستایش می‌کنیم، بنابراین با توجه به آموزش‌های مولانا ما باید این موضوع را تشخیص بدهیم که خداوند را ستایش می‌کنیم یا انسان‌ها و چیزهای این‌‌جهانی را؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️من‌های ذهنی با به نمایش گذاشتن چیزها در انظار مردم و همانیدگی با آن‌ها ارزش و منزلت را از جهان بیرون قرض می‌کنند و می‌گویند این ساعت و گردن‌بندم طلا است، این اتومبیلم قیمتش این‌قدر است، این خانه‌ام است، اگر ما با این‌ها همانیده باشیم، خودمان را براساس این‌ها که عاریه است نشان می‌دهیم.

مولانا می‌خواهد به ما بگوید آیا اهمیت و ارزشمان را از خداوند و از فضای گشوده‌شده می‌گیریم که در ماهیتمان است؟ یا این ماهیت را از دست می‌دهیم، می‌رویم من‌ذهنی‌ می‌سازیم و اهمیت‌، جلال و شکوه را از بیرون قرض می‌گیریم؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️امت و بندۀ خوب بودن یعنی نگذاری که ذهنت به تو دستور بدهد. هرچیزی که ذهنمان نشان می‌دهد از جهان قرض می‌کنیم و آن جای خدا را می‌گیرد، پس ما را از بندگی خدا محروم می‌کند.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۸

صد دریغ و درد کین عاریّتی

اُمّتان را دور کرد از اُمّتی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خواجه یا خداوند گوش‌هایش تیز است، همۀ حرف‌های ذهنی ما را می‌شنود و هشیاری حضور را مجانی به کسی نمی‌دهد. بخواهی ستیزه کنی، ستیزه می‌کند. گران‌فروش است؛ یعنی همۀ همانیدگی‌ها را باید بدهی، ذرّه شوی، تا به‌صورت آفتاب از سینۀ تو بالا ‌بیاید.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۸۰

آن خواجه اگرچه تیزگوش است

استیزه‌کُن و گران‌فروش است

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند نیزۀ حضور را به‌ دست ما داده تا هشیار باشیم و نیزه‌بازی کنیم. نیزه‌بازی یعنی هشیاری‌مان را تیز به‌روی همانیدگی می‌تابانیم، شناسایی‌ می‌کنیم، سوراخش می‌کنیم و خودمان را از داخل آن درمی‌آوریم. نمی‌گذاریم هر خسی، یعنی هر من‌ذهنی بیاید چوگان و گوی خودش را بزند و ما را به این طرف و آن طرف براند، تا به اهداف خودش برسد، یعنی نمی‌گذاریم من‌های ذهنی از ما سوءاستفاده کنند. نیزه در اختیار ماست و به ما قدرت می‌دهد، این هشیاری، این دانش، این شعور، این قدرت عمل از طرف خداوند در اختیار ماست.

«نیزه» همین هشیاری تیز ماست، خرد کل است، توجه تیز ماست که در فکرها گم نشده، قدرت پرهیز، شکر، صبر و عدم مقاومت ماست، توانایی عذرخواهی و حس مسئولیت ماست و شناسایی این‌که همۀ دردسرها را خودم با من‌ذهنی خودم به‌وجود آورده‌ام.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۹۱

نیزه به دستم داد شه، تا نیزه‌بازی‌ها کنم

تا کی به دست هر خسی من رَسمِ چوگانی کنم؟

------------------------------------------------------------------------------------------------