✍️منذهنی یک اجباری را به ما تحمیل میکند که این وضعیتی که ما الآن داریم و منذهنی برای ما ایجاد کرده، قابل تغییر نیست؛ مثلاً میگوید، اصلاً ژن ما اینطوری است. پدرم اینطوری بوده، مادرم اینطوری بوده، خانوادگی اینطوری هستیم، یا من قربانی پدر و مادرم هستم یا سرِ کار، وضعیت یک جوری است که من را ناراحت میکند، کارم را هم نمیتوانم عوض کنم! اینها چیست؟ اینها جبر منذهنی است. ماندن در ذهن و گرفتار و زندانی شدن، جبر منذهنی است. جبر منذهنی جبر تنبلان است. بیرون آمدن از ذهن، جبر خداست.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۸
ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان
تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان
مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همینکه منذهنی چیزی را که برای ما مهم است به مرکزمان بیاورد، کاهل و بیشُکر و بیصبر میشویم.
وقتی ما بیشُکر میشویم یعنی از این امکان بزرگ که دوباره بتوانیم فضا را باز کنیم، خداوند را به مرکزمان بیاوریم، بینصیب میشویم، برای این شکر نمیکنیم که میتوانیم به خداوند زنده شویم، از خرد زندگی استفاده کنیم و از جبر منذهنی رها شویم. برای داشتن و زیاد شدن همانیدگیها شکر میکنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸
هرکه ماند از کاهلی بی شُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جَبر
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️یک جبر دیگر لحظهبهلحظه به ما میگوید دور من بگرد، ذهنت را به مرکزت نیاور، بلکه زندگی را بیاور، کارگاه زندگی شو تا او تو را بیرون بکشد؛ کسی که این جبر را نمیشناسد، در عوض در تسخیر جبر منذهنی است، هر لحظه مرکزش جسم است، این شخص مریض و رنجور است و همین مریضی، او را بهصورت هشیاری مرده در ذهنش دفن کردهاست.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۹
هرکه جبر آورد، خود رنجور کرد
تا همان رنجوریاش، در گور کرد
رنجور: بیمار
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️حضرت رسول فرمود، شما امتداد خدا هستید، خود را به مریضی نزنید. شما هیچچیزتان نیست. رفتن به منذهنی و مریض شدن در آنجا، بیهوده درد میآورد، آنقدر درد میآورد که شما مثل چراغ خاموش میشوید.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۷۰
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️درویش کسی است که در مرکزش هیچچیز ندارد. عزت و بزرگی درویش از قطعِ سبب میآید. کسی که درد و همانیدگی را به مرکزش میآورد، ابولَهَب است، یعنی پدر درد؛ او هلاک میشود و از بین میرود. درویش یعنی فضای گشودهشده. ابولهب یعنی وجود جسم در مرکز؛ شما کدامیک هستید؟ درویش یا ابولهب؟ اگر دقت کنیم، متوجه میشویم که قرآن به دنبال این است که ما از سببسازیِ ذهنی براساسِ همانیدگیها بیرون بیاییم. آیا ما این کار را میکنیم؟ ما حتی برای تفسیر قرآن هم به سببسازی میرویم، یعنی قرآن را هم با هشیاریِ جسمی تفسیر میکنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰
جمله قرآن هست در قطعِ سبب
عِزِّ درویش و، هلاکِ بولهب
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی در ذهن هستید، گذشتۀ شما آیندهتان را میسازد، وقتی فضا را باز میکنید، کارگاه زندگی میشوید و فضای گشودهشده مبنای ساخت آیندهتان میشود. این همان خاصیت اَلَست است. اگر شما در این لحظه تشخیص بدهید چیزی که ذهنم نشان میدهد مهمتر از خدا نیست، یکدفعه میبینید خدا با صُنعش آیندهتان را میسازد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اشتباه ما این است که قصۀ منذهنی که یک قصۀ تمامنشده، نارضایتی، رنجوری و قصۀ جبر است، دارد خودش خودش را ادامه میدهد. ما یک جایی باید این داستان را قطع کنیم، بگوییم من دیگر از این جبر خارج میشوم، میخواهم زندگیام را تغییر بدهم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما خودمان اجازه دادیم که ذهنمان به مرکزمان بیاید، ما با سببسازی ذهن مرتب مسئله ساختیم و مسئله حل کردیم و در این راه پیر کاردان شدیم. مولانا میگوید این کار را رها کن، فایده ندارد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۱
در گشادِ عُقدهها گشتی تو پیر
عقدۀ چندی دگر بگشاده گیر
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️گره بستن و باز کردنِ منذهنی را بسیار دیدهایم؛ مثلاً ما از کسی رنجیدهایم، میرویم آشتی میکنیم، فردا دوباره برای یک چیز دیگر میرنجیم؛ چه فایده دارد؟ ما باید خودمان را اصلاح کنیم که نرنجیم. برای اینکه نرنجیم باید بفهمیم که چیزی نخواهیم، انتظار نداشته باشیم، برای اینکه از کسی یا چیزی انتظار نداشته باشیم، آن چیز نباید به مرکزمان بیاید.
------------------------------------------------------------------------------------------------