✍️طبق گفتۀ مولانا با استمرار بخشیدن به عدم کردنِ مرکز و شناسایی اینکه ذهنم نباید به مرکزم بیاید، مرکزم نباید جسم بشود. اگر این حالت ادامه پیدا کند، پس من دارم به سمت «استکمالِ تعظیم» پیش میروم. توجه کنید اگر شناسایی کنید که ذهنتان به مرکزتان نیاید، «تعظیم» است، ادامه دادن آن میشود «استکمال تعظیم».
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند لطیف و درعینحال جبّار است، یعنی قوانین خودش را اجرا میکند. میگویید خدا مهربان است، بروم از ارتفاع صد متری خودم را بیندازم پایین، خب مهربان است دیگر، مرا حفظ میکند. میگوید نه! از صد متری خودت را بیندازی پایین، چون قانون جاذبه را من ایجاد کردم، میمیری، استخوانهایت میشکند، نکن این کار را. پس هم لطیف است، هم قوانین خودش را اجرا میکند.
قانون این است که اگر ذهنت که جسم است بیاید مرکزت، این اسمش «نسیان» است، یعنی شما فراموش کردی خدا را به مرکزت بیاوری، پس حتماً لطمه خواهی خورد. در ابتدا این لطمهها کوچک است، یواشیواش تبدیل به «رَیبالْمَنون» میشود، تبدیل به امراضی میشود که دیگر غیرقابل علاج است. حتی ممکن است دستاوردهای مادیمان را از دست بدهیم، روابطمان خراب شود. اینها بهخاطر نسیان و لطمههای آوردنِ جسم به مرکزمان است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰
خواب چون درمیرمد از بیمِ دلق
خوابِ نسیان کی بُوَد با بیمِ حَلْق؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۱
لاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه
که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۲
زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد
ورنه نسیان درنیاوردی نبرد
این سه بیت مهم است؛ مولانا میگوید در منذهنی که آدمها با چیزهایشان همانیدهاند، شب نمیخوابند که کسی نیاید چیزهایشان را بدزدد. تعجبآور نیست اجسامی که برای زندگی کردن میخواهیم داشته باشیم را شب تا صبح نگهبانی میدهیم که دزد نبرد، اما کل زندگی را دیو منذهنی ببَرد، عین خیالمان نیست و در خواب ذهن بهسر میبریم؟
«خواب چون درمیرمد از بیمِ دلق»، «دلق» نماد آن چیزی است که ما در خانه داریم. دراینصورت «خوابِ نسیان کی بُوَد با بیمِ حَلْق؟» یک کسی مثلاً میآید گردنش را بِبُرد، جانش را بگیرد. یعنی لحظهبهلحظه ما غافل هستیم از اینکه چیزی که ذهنمان نشان میدهد خودش را هُل میدهد به مرکز ما و ما را میکُشد، جان ما را میدزدد، زندگی ما را میدزدد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️«لاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه»، میگوید این آیه گواه بر این است که اگر مرکز ما جسم باشد، این گناه است و هزینه میدهیم. اگر انسان به تیز بودن و هشیار و ناظر بودن که چیز ذهنی نیاید مرکزش ادامه ندهد، در تعظیم خدا تکامل پیدا نمیکند. بیت اول میگوید من باید تمام امورم را در دست زندگی و خرد او قرار بدهم. اگر سی درصدش را قرار بدهم نمیشود، هی باید ادامه بدهیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اِشکال بعضی از ما هم همین است، میگوییم ما دیگر اینها را یاد گرفتیم، پس تکاملِ تعظیمِ خدا یعنی روزبهروز شما باید جلو بروید تا تمام امورتان، فکرتان و عملتان از فضای گشوده شده بیاید و درصد کمی از منذهنیتان بیاید و حتی بهتر است آن درصد کم هم نباشد. بنابراین هرموقع از منذهنیتان میآید، حتماً یک چیزی آمده به مرکزتان و این نسیان است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸
بازگَرد از هست، سویِ نیستی
طالبِ رَبّی و ربّانیستی
اگر چیزی که ذهنتان نشان میدهد بیاید به مرکزتان «هست» میشوید. تو نگذار بیاید، تا از هست بودن، از منذهنی داشتن و حسِ وجود در ذهن داشتن به فضای گشودهشده برگردی، سویِ نیستی برگردی که این نیستی معادل زندگی است؛ برای اینکه دراصل ما از جنس زندگی هستیم و طالب خدا هستیم و جنس خدایی داریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره۲۸۹۰
هرکه او عاشق جسم است، ز جان محروم است
تلخ آید شِکَر اندر دهنِ صفرایی
میگوید: «هر که او عاشق جسم است». شما فوراً به خودتان نگاه کنید بگویید، آیا من عاشق جسم هستم؟ آیا از این آگاه هستم؟ اگر عاشق جسم باشید جان خداگونهتان زنده نخواهد شد. شِکر یعنی شادی بیسبب، برای کسی که منذهنی و درد دارد شیرین نمیآید، گوارا نیست، چون دنبال شادی باسبب است.
گاهی سببهای شاد بودنش بسیار منفی هستند؛ مثلاً آدمی که از خراب شدن وضع انسانهای دیگر و به درد افتادنشان لذت میبرد، خوشیاش این است که زندگی یکی دیگر خراب بشود، ورشکست بشود، گرفتار بشود، به مسئله بیفتد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مرکز هر انسانی یک آنتن است. بدون اینکه ما بفهمیم، آنتن مرکز ما برکت یا نفرین را هرچه هست میگیرد. اگر بد است، بد را میگیرد، اگر خوب است، خوب را میگیرد. بنابراین شما ببینید که این ورد یا انرژی و هشیاریای که شما الآن از مرکزتان پخش میکنید انرژیِ تخریبکننده یا خداگونه و سازنده است؟ آیا هر لحظه خرد زندگی به فکر و عملتان میریزد؟ شفای زندگی در شما جاری است؟ یا نه، یک انرژی مخرب از آنتنِ شما پخش میشود و در اولین قدم خودتان را دارد خراب میکند، پس باید از آلودگی با قوَّتِ پالودگیِ زندگی که از فضاگشایی میآید، بیرون شوید تا بتوانید انرژی مقرون سبحانی و سازنده و شفادهنده ساطع کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۹۱
بیرون شدم زآلودگی با قوَّتِ پالودگی
اورادِ خود را بعد ازین مقرونِ سبحانی کنم