✍️فضای گشودهشده در این لحظه گنج است، برای اینکه ما را به زندگی زنده و هشیاری ما را از جنس حضور ناظر میکند، درواقع ما به مقصود آمدنمان به این جهان زنده میشویم و پس از مدت کوتاهی که در ذهن اقامت میکنیم، به بینهایت و ابدیت او زنده خواهیم شد. درحقیقت ما نمیدانیم که بر سر گنج هستیم، اما چون این چیزها به مرکزمان میآیند، گدای جهان میشویم؛ چرا به مرکزمان میآیند؟ چون خودمان میخواهیم. چه میخواهیم؟ زندگی را از آن چیزی که ذهن نشان میدهد، میخواهیم.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۲۳
بر سر گنج، از گدایی مُردهام
زآنکه اندر غفلت و در پَردهام
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️به منذهنیتان بگویید، ای منذهنی گدا دنبال چه میگردی؟! مگر نمیبینی من در فضای گشودهشده چقدر حالم خوب است و چقدر شادی اصیل و بیسبب و آرامش دارم! در بیرون چه میخواهی و دنبال چه میگردی؟
به گفتۀ مولانا تمام اجسام مطیع شما میشوند؛ مثلاً شما از اضافه شدن پولتان کمی خوشی میگیرید، ولی وقتی فضا گشوده میشود، مقدار زیادی شادی اصیل میآید، اگر این شادی اصیل را با آن خوشی ناچیز مقایسه کنید، کار گدای منذهنی که دنبال آن خوشی ناچیز است، برایتان خندهدار میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ابیات مولانا بهعنوان ابزاری مؤثر برای ماست، باید مرتب آنها را تکرار کنیم. تکرار ابیات اجازه نمیدهد عقل منذهنی شما را متقاعد کند که من این را یک بار خواندهام، دیگر فهمیدم، معنای این ابیات با تکرار باز میشود. روشن شدن معنا موقعی است که در این لحظه چیزی که ذهنمان نشان میدهد، به مرکزمان نیاید، بنابراین رفتارهای خودمان و کارهای این گدای منذهنی برایمان خندهدار میشود، درحالیکه ما حالمان خوب است و آرامش داریم، این گدا هنوز چیزی از کسی میخواهد و میرنجد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️فرض کنید ما منقبض هستیم و مرکزمان جسم است، اکنون این درس را از مولانا میشنویم و مرتب تکرار میکنیم آن چیزی که ذهنمان نشان میدهد مهم نیست، پس یک مقدار فضا باز میشود و مرکز عدم میشود، این اسمش تعظیمِ خداست، یعنی میگوییم خداوند و خِرَدش مهمتر و مؤثرتر از عقل منذهنی ماست. هرچه فضای درون ما وسیعتر میشود، بهتر زیر نفوذ زندگی یا خداوند قرار میگیریم، این حالت باید بینهایت بشود و هیچ جسمی در زندگی ما وجود نداشته باشد که جرئت کند یا این نیرو را داشته باشد که بیاید به مرکزمان، دراینصورت موفق میشویم. قدرت ما بهعنوان زندگی به گدای منذهنی میچربد، باید به او بگوییم گدایی نکن! من دیگر به گدایی تو احتیاج ندارم، تو دیگر سَرور من نیستی، تو بنده هستی، باید خوار و خاکی شوی؛ این معنی تعظیم خداست.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸
چیست تعظیمِ خدا افراشتن؟
خویشتن را خوار و خاکی داشتن
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️زندگی یا خداوند زنده است، زندۀ جاوید است. خداوند نمیمیرد، ما هم از جنس او هستیم. ما با درست کردنِ منذهنی بهسوی مُردگی پیش میرویم، زیرا منذهنی مُرده است و طوری برنامهریزی شده که دائماً به خودش لطمه میزند. زندگی طوری منذهنی را طراحی کرده که اگر بعد از دهدوازده سال بماند، شروع به لطمه زدن به خودش میکند، پس بیجهت نیست که زندگی ما خراب میشود، چون ما خودمان منذهنی را نگه میداریم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نَفْسِ زنده سوی مرگی میتند
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️یومِ دین یعنی روزِ رستاخیز، روز جزا، روز قیامت که این لحظه است، زیرا فقط در این لحظه است که ما میتوانیم به خداوند زنده شویم. جانِ همۀ علمها و مهمترین دانش این است که در یومِ دین، یعنی در این لحظه بدانیم چه کسی هستیم؟ آیا از جنس خدا هستیم، یا از جنس جسم؟ اگر میگوییم ما از جنس خدا و از جنس اَلَست هستیم، پس نباید اجسام را به مرکزمان بیاوریم و اجازه دهیم فضا باز و مرکزمان عدم شود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۴
جانِ جمله علمها این است، این
که بدانی من کیام در یومِ دین
یومِ دین: روز جزا، روز رستاخیز
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خرد زندگی دارای توازن است؛ مثلاً یک آشپز خوب وقتی غذایی میپزد، میداند ادویه، نمک و غیره را چقدر بریزد، اما آشپز نابلد نمیداند. زندگی آشپز خوبی است، اگر مرکز را عدم نگه داریم، در زندگیمان توازن بهوجود میآورد.
هرموقع چیزی که ذهن نشان میدهد، به مرکزمان بیاید، نیروی زندگی را به آن جهت میبریم، مثلاً انرژیمان را صرف این میکنیم که پولمان را چهجوری زیاد کنیم، اگر با آن همانیده نبودیم، هیچ اشکالی نداشت، با خرد زندگی هم پولمان زیادتر میشد، هم اندازهاش را میفهمیدیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️حرص منذهنی آنقدر زیاد است که میگوید اگر مرکزم را عدم کنم، ممکن است چیزهایی را که میخواهم به من ندهند و سرم کلاه برود! مخصوصاً به مردم نگاه میکنیم و از آنها تقلید میکنیم. میگوییم نکند به خدا زنده شوم غذایم کم شود یا خانهام کوچک شود، اموالم، رفاهم، شادیام و لذتم از زندگی کم شود! برای چه باید ریسک کنم؟ بهتر است خودم کارها را انجام بدهم! اما این فکرها غلط است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هرچیزی را به مرکزت بیاوری، در آن جهت رفته، به بنبست و درد میرسی، درحالیکه با مرکز عدم خرد زندگی به جهتها میریزد و باعث موفقیت میشود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره۳۶۸
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️بهمحض اینکه مرکزمان عدم شود، چشمی پیدا میکنیم که سببسازی ذهن را هرزه و بیهوده میبیند و آن را سوراخ میکند. وقتی فضا را باز میکنیم، مسبب را میبینیم. صنع و صانع که خداوند است را با هم میبینیم، یعنی میبینیم که از یک جنس هستیم، بنابراین وحدت ایجاد میشود.
ما یک چشمی میخواهیم که سبب را سوراخ کند، یعنی همینکه شروع کردیم به سببسازی ذهن فوراً بفهمیم، عقب بکشیم و تماشا کنیم، اگر شروع به خواستن کردیم، بهصورت ناظر منذهنی خود را ببینیم و بگوییم من این منذهنی نیستم، من اصلِ شادی هستم و با فضای گشودهشده، به منبع شادی وصل شدهام.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲
دیدهای باید، سبب سوراخکُن
تا حُجُب را بَرکَنَد از بیخ و بُن
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️کوششها، کسبها و دکان منذهنی واقعاً هرزه و بیفایده است، هرچه با ذهنمان انجام میدهیم به نتیجه نخواهد رسید. ما باید فضا را باز کنیم و مسبب یعنی خدا و زندگی را به زندگیمان بیاوریم. منظور مولانا این نیست که ما نباید با جدیت کار کنیم! ما میتوانیم روزی شانزده ساعت کار کنیم، ولی با منذهنی کار نکنیم، چون وقتی منذهنی کار میکند، مسئله، دشمن و درد و مانع ایجاد میکند و حجاب را بیشتر میکند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۵۳
تا مسبِّب بیند اندر لامکان
هرزه داند جهد و اَکساب و دکان
اَکساب: کسبها
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خیر و شری که ذهن تجسم میکند، براساس زیاد و کم شدن همانیدگیهاست. در سببسازی ذهن ما فکر میکنیم دشمنان ما هستند که زندگی ما را خراب میکنند، مولانا میگوید دشمنان نیستند شما خودتان هستید یا مسبب است. آن چیزهایی که در ذهنتان تصور میکنید علت بدبختی و علت شکست هستند اینها نیستند، علتش این است که مرکزتان را عدم نمیکنید، فضاگشایی نمیکنید، از خرد زندگی استفاده نمیکنید.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۵۴
از مسبِّب میرسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر