✍️با درک این موضوع که ما از جنس اَلَست، از جنس خدا هستیم، با فضاگشایی در اطراف اتفاقات از محدویت ذهن گذر میکنیم، فضای درونمان باز و بینهایت میشود، درنتیجه تمام آن چیزهایی را که ذهنمان نشان میدهد، اجسام و وضعیتها مطیعمان شده، زیر کنترل و ادارۀ ما قرار میگیرند، درصورتیکه اگر منذهنی داشته باشیم، اجسام بیرونی روی ما مسلّط میشوند.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۳۳
جان چو افزون شد، گذشت از انتها
شد مُطیعش جانِ جملۀ چیزها
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مرغ یا پرندهای را در نظر بگیرید که مفتونِ دانه شده و همۀ حواسش به دانه است، مرغ هرچند بال و پَرش بسته نیست و روی بام نشسته و ظاهراً اسیر نشده، اما درواقع در اسارت دانه است و آشوب و فتنۀ آن به جانش افتادهاست. ما هم در این لحظه مرغی هستیم که باید عمیقاً و بهطور جامع درک کنیم هرچیزی که ذهنمان نشان میدهد دانه است، نباید ما را بکِشد، هرچه میخواهد باشد، اما اگر ما قبلاً همانیده شدهایم و به آن چیز طمع داریم، آن چیز ما را به دام خودش خواهد انداخت.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۰
مرغِ فتنۀ دانه بر بام است او
پَر گُشاده بستۀ دام است او
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️چطور میتوان منذهنی را پست یا صفر کرد؟
وقتی منذهنی این لحظه یک چیزی را میخواهد به مرکز ما هُل بدهد و دوباره شروع به ساختن خودش کند، ما بهعنوان حضور ناظر اجازه نمیدهیم و نمیگذاریم منذهنی با سببسازی بالا بیاید و اختیار ما را بهدست گیرد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️نشانههای پست و صفر نشدن منذهنی
هرچیزی که به مرکز ما میآید اگر سابقۀ درد داشته باشد، میتواند درد را در این لحظه در ما زنده کند. همانیدگی توأم با درد، هشیاری ما را پایین میآورد، دیگر ما از نظر منذهنی پست و صفر نیستیم یعنی این لحظه بهعنوان منذهنی بالا میآییم.
اگر هنوز خشم، ترس، خودنمایی، توقع، رنجش و بسیاری دیگر از دردهای منذهنی در ما وجود دارد، پس خصوصیات منذهنی بر ما مسلّط است و منذهنی صفر نشدهاست، درنتیجه ما حول محور خداوند نمیگردیم، بلکه گرد خودمان میگردیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر در این لحظه نگذاریم ذهنمان به مرکزمان بیاید، فضا باز میشود، بر عشق گذر میکنیم و با خدا یکی میشویم، منذهنی قربان میشود، این لحظه عیدمان فرامیرسد، چون بهمحض عدم شدن مرکز و گشوده شدن فضا، نیروی زندۀ زندگی وارد وجودمان میشود و از خوابِ ذهن بیدار میشویم. آیا ما منذهنی و یا آن چیزی را که ذهن نشان میدهد، قربانی کنیم و این عید بزرگ را بگیریم، واقعاً ارزش ندارد؟! بله، خیلی ارزش دارد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۶۰۷
بر عشق گذشتم من، قربانِ تو گشتم من
آن عید بدین قربان، یعنی بنمیارزد
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️قربان کردن عقل منذهنی به چه معناست؟
وقتی این لحظه برحسب ذهنتان نمیبینید، برحسب فضای گشودهشده یا مرکز عدم میبینید، نمیگذارید ذهن مداخله کند، هیچ چیز خارجی به مرکزتان نیامد، پس ذهن یا منذهنی را قربانی کردهاید؛ شما واقعاً میگویید نمیدانم، وقتی بگویید نمیدانم، بنابراین هر باور همانیده که در ذهنتان دارید، دیگر به مرکزتان نمیآید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️با فضاگشایی، عقل منذهنی را در پیشگاه نور و هشیاری برگزیده، قربان کن؛ یعنی از آن عقل استفاده نکن، باید خرد زندگی را بهکار بگیری، اگر متقاعد شدی که باید این کار را انجام بدهی، آن چیزی که الآن ذهنت نشان میدهد نباید برایت مهم باشد، پس ذهنت را به مرکزت نیاور و بگو خداوند برای من کافی است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸
عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی
حَسبِیَالله گُو که اللهام کَفی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما با عبادات و کارهای نیک خود همانیده میشویم و میخواهیم برای خدا هدیه درست کنیم و به او تقدیم کنیم. خداوند میگوید، من از شما چیزی نمیخواهم، فقط شما این لحظه ذهنتان را به مرکزتان نیاورید، فضا را باز کنید و من را در مرکزتان بگذارید، تا لایق دریافت هدیۀ من شوید.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
من نمیگویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر مرکزمان را عدم کنیم و به چیزی که ذهن نشان میدهد توجه نکنیم و لحظهبهلحظه فضا گشوده شود، دائماً زندگی یا خداوند از ما بهعنوان قلم استفاده میکند و زندگی ما را مینویسد، یعنی خرد کل ما را اداره میکند و ما از احوال ذهن که دنیا را نشان میدهد، بیخبر هستیم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٩٣
خُفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجۀ تَقلیبِ رب
تَقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن