✍️از آموزشهای مولانا یاد میگیریم چیزهایی که ذهنمان نشان میدهد، مهم نیستند. وقتی از این موضوع آگاه شویم، در این لحظه دیگر ذهن یا وضعیت این لحظه به مرکزمان نمیآید، بنابراین فضا در اطراف اتفاق این لحظه خودبهخود گشوده میشود. این استعداد فضاگشایی شبیه استعداد فکر کردن و راه رفتن است که در انسان وجود دارد، اما انسان دراثر انقباض، مرکزش را دوباره تبدیل به جسم میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر به ما یاد میدادند اتفاقات بهوسیلۀ «قضا و کُنفَکان» یعنی با عقل خدا میافتند و ما همیشه زیر نفوذ خداوند هستیم، اتفاقات بهوجود میآیند تا ما از خواب ذهن بیدار شویم، اتفاقات برای خوشبخت کردن و بدبخت کردن ما نمیافتند، بنابراین ما هم یاد میگرفتیم که اتفاقات مهم نیستند و لازم نیست به مرکز ما بیایند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مکانیسمهایی که در بدن انسان انجام میشود مثل گردش خون، هضم غذا و تنفس، بهوسیلۀ هشیاری اداره میشود، اما منذهنی به خودش نسبت میدهد. دراصل ما بهعنوان منذهنی هیچ کنترلی بر بدنمان نداریم. درواقع اثری که ما با منذهنی روی بدنمان میگذاریم منفی است، بنابراین بدنمان را فلج میکنیم و نمیگذاریم درست کار کند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی که در حال فضاگشایی شناسایی میکنی وضعیتهایی که ذهنم نشان میدهد مهم نیستند، ذهن میایستد، مرکز عدم میشود، شراب یا انرژی مستکنندهای از طرف زندگی میآید، اما تو هنوز کاملاً بیدار نیستی، نیممستی، نیممست از شراب زندگی؛ در این حالت شما بهعنوان هشیاری، امتداد خدا بلند شدهاید ولی کار تمام نشده، باید ادامه دهید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اِشکال بیشتر مردم این است که پس از اولین تجربۀ مستی یا بیدار شدن از خواب ذهن، دوباره یک چیزی را به مرکزشان میآورند، دور آن میگردند و به سببسازی ذهن میافتند، در این حالت باید صبر کنیم، تیز و هشیار باشیم. حواس ما باید روی خودمان باشد که این لحظه مرکزمان عدم بماند و هشیار به زندگی باشیم، پس فقط باید دور ساقی خودمان بگردیم و از ساقی خودمان که همان مرکز عدم، زندگی یا خداوند است، کمک بگیریم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۷۳۶
چو نیم مست من از خواب برجهم به صبوح
به گردِ ساقیِ خود طالبِ مدد گردم
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️چرا مولانا میگوید: «به گردِ ساقیِ خود طالبِ مدد گردم»؟ برای اینکه حتی با یک بار بیدار شدن از خواب ذهن و هشیاری را تجربه کردن، ذهن فوراً یک چیز دیگر را به مرکز ما هُل میدهد، میگوید مدد را از این بگیر. حالا شما از خودتان بپرسید: مدد و کمک را این لحظه از مردم و از چیزها میگیرید یا از زندگی؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️زمانی که یوسف در زندان بود از یک زندانی که داشت آزاد میشد کمک خواست، چون خدا را فراموش کرده بود، به همین خاطر چند سالِ دیگر در زندان ماند. با اینکه یوسف میدانست خداوند به او کمک میکند، با این حال اشتباه کرد و از یک چیز ذهنی که آن شخص بود، کمک خواست؛ درنتیجه خداوند به او گفت: من کِی به تو کمک نکرده بودم که رفتی از یک جسم، از آن چیزی که ذهنت نشان میداد، کمک خواستی؟! پس باید چند سال بیشتر در زندان بمانی.
یوسف ما هستیم، همان سؤالی را که زندگی از یوسف پرسید در این لحظه از ما میپرسد که من کمک کردم فضا را باز کردی، دیدی که زندگیات دارد درست میشود، چرا دوباره اجسام را به مرکزت میآوری؟ ما در این لحظه باید به این سؤال جواب بدهیم، اگر دوباره از جسم کمک بخواهیم، پس باید بیشتر در زندان ذهن بمانیم.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶
پس جزایِ آنکه دید او را مُعین
ماند یوسف حبس در بِضْعَ سِنین
مُعین: یار، یاریکننده
بِضْعَ سِنین: چند سال
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هرچیزی که ذهن نشان میدهد قابل شمارش است و ما بهوسیلۀ حسهایمان آن را شناسایی میکنیم، میتوانیم فرق خشم با ترس، رنجش و غصه را تشخیص دهیم، همچنین حس تأسف، استرس و نگرانی را میتوانیم از هم تمییز بدهیم، اینها همه جسم هستند، مردم حول اینها میگردند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۷۳۶
به گرد لقمۀ معدود خلق گردانند
آیا شما هم گِرد لقمههای معدود میگردید؟ الآن گِرد پول میگردید، یعنی پول در مرکزتان است، همسر و فرزند، پدر و مادر، دوستان، مقام، سواد یا شکل ظاهریتان؟ آیا اینها در مرکز شما هستند؟ همۀ ما باید بدانیم که اینها لقمههای معدود هستند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️آیا شما از مردم تقلید میکنید یا به حرف مولانا گوش میدهید؟ آیا شما در این لحظه فضا را باز میکنید، تمرکزتان روی خودتان است و گردِ نقد بیعدد که همان هشیاری حضور، مرکز عدم که غیرِ قابل اندازهگیری است، میگردید؟ هشیاری حضور در مقابل زندگیِ ذهنی و پلاستیکیِ منذهنی قرار دارد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۷۳۶
به گِردِ لقمۀ معدود خلق گردانند
به گِردِ خالق و بر نقدِ بیعدد گَردم
معدود: شمرده، مجازاً اندک و محدود
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی برای اولین بار مرکز ما دراثر فضاگشایی عدم میشود، به یک هشیاری و حالی دست پیدا میکنیم که بهوسیلۀ ذهن قابل شناسایی نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️با منذهنی ما خودمان را کامل میدانیم، درنتیجه دچار پندار کمال میشویم، ناموس و حیثیت بدلی پیدا میکنیم و آبرویی براساس «میدانم» که من خیلی دانا هستم، میسازیم. یکی از خاصیتهای بد منذهنی «میدانم» است که با این کار برای خودش و دیگران درد ایجاد میکند. اینها سبب میشوند که نیروی زندگی را به مسئله، مانع، دشمن و بالاخره درد تبدیل کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر در این لحظه اجازه دهیم آن چیزی که ذهنمان نشان میدهد، به مرکزمان بیاید، درواقع ما بهعنوان امتداد خدا به آن جسم تعظیم و سجده میکنیم. عدل و لطف خدا اصلاً نمیپسندد انسانی که مانند گُل است در برابر منذهنی که مانند خار است خم شود و سجده کند.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۳۲
کِی پسندد عدل و، لطفِ کردگار
که گُلی سَجده کُند در پیشِ خار؟