برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۴ گنج حضور بخش چهارم - قسمت اول

منتشر شده در 2023/08/19
14:04 | 3 نمایش ها

✍️اگر چیزی در مرکز ما باشد و برحسب آن فکر کنیم، آن چیز اختیار ما را به‌عنوان هشیاری یا امتداد خدا در دست می‌گیرد، دچار شهوت یا حرص آن می‌شویم، می‌خواهیم زیادترش کنیم و نیروی عظیمی برای به‌دست آوردن آن به ما وارد می‌شود؛ این اسمش هواست یعنی هوای نفس. وقتی بزرگ می‌شویم، واردِ یک زندان می‌شویم که زندانِ همانیدگی با دنیاست. دردهای من‌ذهنی زندان هستند، اگر دردهایی مثل رنجش، خشم، کینه و حسادت داریم، این‌ها ما را به ذهن یا دنیا میخ‌کوب می‌کنند، بنابراین باید همۀ این‌ها را از ریشه بکنیم و بیندازیم؛ زیرا اگر بمانند، مسئله، مانع، دشمن و بالاخره دردِ بیشتر ایجاد می‌کنند. دردِ بیشتر هم برای این است که ما بفهمیم این طرز زندگی درست نیست. طرح زندگی این نیست که در من‌ذهنی بمانیم و برحسب همانیدگی‌ها و دردها زندگی کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هرچه از جهان غیب و از طرف زندگی به مرکز و دل ما می‌آید، همانندِ مهمان است، باید با فضا‌گشایی از این مهمان یا این اتفاقی که در این لحظه ذهن نشان می‌دهد پذیرایی کنیم تا پیغامش را بگیریم. زندگی می‌خواهد به گوش ما یک چیزی بگوید، اگر فضا را باز نکنیم، حرف‌های من‌ذهنی و ناله‌ و شکایت خودمان را می‌شنویم و واکنش نشان می‌دهیم، بنابراین پیغام را نمی‌گیریم، و به زندگی هم زنده نمی‌شویم.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

هست مهمانخانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ نو آید دوان

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۵

هین مگو کین مانْد اندر گردنم

که هم‌‌اکنون باز پَرَّد در عَدم

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۶

هر چه آید از جهانِ غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش

ضَیف: مهمان

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️فرقی نمی‌کند چه اتفاق بد، چه اتفاق خوب، ما عاشق صنع خداوند هستیم، پس در این لحظه باشکوه می‌شویم و برکت ایزدی پیدا می‌کنیم، درصورتی‌که اگر عاشق ذهن و جسم و آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد باشیم، کافر می‌شویم. کافر و گبر هردو من‌ذهنی هستند.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر؟

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۱

عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بُوَد

عاشقِ مصنوعِ او کافر بُوَد

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مولانا می‌گوید این تعجب‌آور است که انسان‌ها در زندان هستند و کلید قفل زندان در دستشان هست، ولی آن را باز نمی‌کنند و بیرون نمی‌روند، یعنی فضاگشایی نمی‌کنند تا جانِ پاکشان را ببینند؛ این کارِ زندگی یا خداوند است. شما هم باید همین کار را انجام دهید، ابتدا باید خود را از زندان من‌ذهنی آزاد کرده و روان خود را شاد کنید و اگر می‌توانید به دیگران هم کمک کنید.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۵۰۲

ز زندان خلق را آزاد کردم

روانِ عاشقان را شاد کردم

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️بیشتر اوقات زندگی پیغام‌ها را از راه بی‌مرادی می‌دهد. بی‌مرادی یعنی یک چیزی را که من‌ذهنی مراد می‌داند یا ما برحسب همانیدگی‌ها مراد می‌دانیم، به آن نرسیم. در روز خیلی اتفاق می‌افتد تا زندگی به ما پیغام برساند که این چیز به تو مراد نمی‌دهد؛ این همان چیزی است که ذهنت نشان می‌دهد، این را به مرکزت نیاور، این مراد نیست، مراد من هستم.

همۀ ما بی‌مراد می‌شویم تا بفهمیم این مراد نیست و از بی‌مرادکننده آگاه شویم، ولی متأسفانه بیشتر مردم با من‌ذهنی واکنش نشان می‌دهند، تلخ می‌شوند. وقتی بی‌مراد می‌شویم، عقل و خردِ زندگی ایجاب می‌کند، که فضا را باز کنیم، خوش‌اخلاق شویم، ببینیم که این مهمانِ بی‌مرادی به ما چه می‌گوید؟ پیغامش مشخص است، از من جدا شو! من را به مرکزت نیاور!

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هر چیزی را که به مرکزمان بیاوریم، ما را بی‌مراد می‌کند تا یاد بگیریم هیچ‌چیز و هیچ‌کس را به مرکزمان‌ نیاوریم و برحسب آن نیندیشیم، بنابراین علاقه‌مندان به یکی شدن با زندگی و عاشقان از بی‌مرادی‌های خود از مولای خودشان یعنی خداوند باخبر شدند، اگر ناله و شکایت کنیم بی‌خبرتر می‌شویم و آن چیزی که می‌خواست ما را بیدار کند، سبب خوابِ بیشتر می‌شود.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش

بی‌مرادی یعنی چه؟ مثلاً شما می‌خواستید با یکی ازدواج کنید، عاشق شده بودید، در ذهنتان نقشه کشیده بودید، یا جایی را می‌خواستید بخرید، به یک پستی برسید، یک کاری قرار بود به شما بدهند، در امتحان قبول شوید، و هیچ‌کدام نشد. این‌ها همه بی‌مرادی هستند. زندگی به شما می‌گوید که من نمی‌گذارم با چیزی همانیده شوی و به‌جای من آن را به مرکزت بیاوری، پس همین بی‌مرادی راهنمای بهشت است. بهشت چیست؟ بهشت این فضای گشوده‌شده است. بهشت یعنی در مرکزمان هیچ همانیدگی و دردی نماند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️نگاه به جبر دو جور است. یکی از دید مرکز عدم و هشیاری‌ست، که من نمی‌توانم در ذهن بمانم، باید فضا را باز کنم، پَر درآورم و از روی همانیدگی‌ها بپرم. یک جبر دیگر از دید من‌ذهنی و جبر کاهلان است که با پندارِ کمالش می‌‌گوید خداوند می‌خواسته من درد بکشم. من «می‌دانم» این قسمت من بوده، پس کاری نمی‌توانم بکنم، اگر خداوند می‌خواست زندگی من را یک جور دیگر می‌کرد. دوتا بینشِ متفاوت است. یکی پَر درمی‌آورد و هرچه زودتر از ذهن بیرون می‌پرد، دیگری می‌‌گوید نه، جای من این‌جاست، قسمت من این‌جا بوده.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۲

جبر، باشد پَرّ و بالِ کاملان

جبر، هم زندان و بندِ کاهلان

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ادب به ظاهر و به رفتارِ مورد قبولِ من‌ذهنی نیست. فضاگشایی و عدم کردن مرکز ابتدای ادب است. آن ‌چیزی که می‌گوییم حضور، زنده شدن به خدا و عشق، فقط با ادب می‌توانیم به آن برسیم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۶۲۰

ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی

زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی

ادب به‌صورت‌های مختلف در ما می‌تواند ظاهر شود؛ شادیِ بی‌سبب، آرامشِ بی‌سبب، استفاده از خِرد زندگی، هدایت زندگی، همۀ این‌ها جزوِ ادب است. بی‌ادب کسی است که مرکزش را جسم‌ می‌کند و هشیاری جسمی دارد، همه را از جنس جسم‌ می‌بیند، بنابراین آتش به آفاق می‌زند و از لطف خداوند محروم می‌شود، درست مثل این‌که یک خِردِ کُل می‌خواهد فکر کند، اما من با عقل کوچکم که عقل مخربی هم هست به‌جای آن فکر می‌کنم؛ این ادب نیست.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۸

از خدا جوییم توفیقِ ادب

بی‌‌ادب محروم گشت از لطفِ رب‌‌

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۹

بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق زد

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️من‌های ذهنی اگر ظاهر را حفظ کنند و بگویند طبق جامعۀ ما، ادب این است که شما این کار را بکنید، آن کار را نکنید، این ادب نیست. ادب به جنس مرکز است؛ برای همین پیشِ اهل دل، یعنی از نظر انسان‌هایی مثل مولانا و زندگی، ادب بر باطن است. اگر مرکز شما در مقابل خداوند عدم است، پس مؤدب هستید ولی اگر جسم است، هر کاری بکنید بی‌ادب هستید. بی‌ادبی را با من‌ذهنی تفسیر نکنیم. شما می‌گویید، بی‌ادب هستم؟ پس مؤدب می‌شوم، وقتی مولانا می‌خوانم بلند می‌شوم خبردار می‌ایستم یا عبادت می‌کنم، این‌که دیگر مؤدب بودن است! نه، ادب بر باطن است؛ یعنی در این ‌لحظه در مرکزت غیر از خدا چیزی نباشد.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۹

پیشِ اهل تن، ادب بر ظاهرست

که خدا زیشان، نهان را ساتِرست

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۰

پیشِ اهلِ دل، ادب بر باطن است

زآنکه دلْشان بر سَرایر، فاطِن است‏

ساتِر: پوشاننده، پنهان کننده

سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

فاطِن: دانا و زیرک

------------------------------------------------------------------------------------------------