برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۴ گنج حضور بخش سوم - قسمت دوم

منتشر شده در 2023/08/19
08:21 | 5 نمایش ها

✍️منذهنیِ مسکین در ظاهر پر از هنر و زینت است، ولی در باطن مثل درختِ ساخته‌شده از موم یا پلاستیک است که هیچ میوهای نمیدهد، چون ریشه ندارد و به خداوند وصل نیست. ما در من‌ذهنی اصلمان را به مردم نشان نمیدهیم، نمیگوییم که مرکز ما پر از درد و همانیدگی و گرفتاری‌ است، بلکه میگوییم هیچ مسئله و مانعی نداریم، خیلی خوشبخت هستیم، زندگی خوبی در خانواده داریم و همیشه با همسرمان میگوییم و میخندیم، اگر ما در روابطمان مخصوصاً در خانواده این‌گونه منافق باشیم و راست نگوییم، نمیتوانیم یک رابطۀ درست ایجاد کنیم و گرمای عشق را تجربه نمی‌کنیم.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۹

طبعِ مسکینت مُجَصَّص از هنر

همچو نخلِ موم، بی‌برگ و ثمر

مُجَصَّص: گچ‌اندوده، گچ‌کاری ‌شده

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️منذهنی همه‌چیز را برعکس نشان میدهد و به کسی که اصلاً زندگی ندارد میگوید این شخص خیلی زندگی دارد، ای کاش من بهجای او بودم! درحالی‌که بعضی وقتها میبینیم این آدمها خودکشی می‌کنند، یعنی همه میخواهند بهجای او باشند، ولی او خودش را میکُشد چراکه من‌ذهنی زندگی را غیرقابل‌ تحمل می‌کند،یعنی تا زمانی که همانیدگی‌ها را نداریم، می‌گوییم باید همانیدگی‌ها زیاد شوند تا به زندگی برسیم، اما وقتی پول زیاد، خانۀ بزرگ، چندتا ماشین آخرین مدل و همین‌طور تشویق مردم را به‌دست آوردیم و از همۀ آن‌ها به‌اندازۀ کافی شیره کشیدیم، دیگر بعد از آن ما را ارضا نمی‌کنند و این دنیا به ما زندگی نمی‌دهد. حواسمان نیست که این دنیا زندگی ندارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این مطلب بسیار مهم است که ما بدانیم اگر چیزها را جمع کرده‌ایم و با آن‌ها همانیده هستیم، مالک آن‌ها نیستیم و نمی‌توانیم از آن‌ها استفاده کنیم؛ درحقیقت کسی می‌تواند از چیزهای این جهان استفاده کند که با آن‌ها همانیده نباشد، ولی من‌ذهنی برعکس می‌بیند، یعنی درحالی‌که ما اسیر این جهان هستیم، فکر می‌کنیم امیر این جهان هستیم.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۵۱

بازگونه، ای اسیرِ این جهان

نامِ خود کردی امیرِ این جهان

بازگونه: واژگونه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️«صمد» و بی‌نیاز بودن خیلی مهم است. هرچه ما بی‌نیازتر می‌شویم، معنی‌اش این است که به آن‌ چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد احتیاج نداریم و نیازمند نیستیم، بنابراین چون نیازمند نیستیم نمی‌تواند به مرکز ما بیاید ما در بیرون به یک چیزهایی احتیاج داریم، ولی لزومی ندارد که با آن‌ها هم‌هویت شویم و به مرکزمان بیاوریم، مثلاً پول درمی‌آوریم و همه‌چیز می‌خریم، اما پول را به مرکزمان نمی‌آوریم یا مثلاً می‌گوییم سی‌ سالم است و باید ازدواج کنم و خانواده تشکیل بدهم، ولی لزومی ندارد که با همسرم هم‌هویت شوم؛ آیا اگر او نباشد ما نمی‌توانیم به‌عنوان زندگی روی پای خودمان بایستیم؟ آیا باید حتماً یکی باشد که ما متکی به او باشیم و نگذارد ما از جنس خدا شویم؟

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما برای باز کردنِ فضا، به خودتان فشار نیاورید که «من باید فضا باز کنم»! وقتی می‌گویید سعی کردم، اما نشد و نتوانستم و دیگر ناامید می‌شوید، آن موقع می‌بینید فضا خودش باز می‌شود. علت این‌که نمی‌توانید فضا را بگشایید این است که شما می‌خواهید خودتان و از طریق فکر و عمل با من‌ذهنی‌تان فضا باز کنید و نمی‌گذارید زندگی باز کند. درحالی‌که با من‌ذهنی هیچ‌وقت نمی‌توانید فضا باز کنید. اصلاً وجود من‌ذهنی به فضابندی است، پس نمی‌شود که شما هر لحظه منقبض شوید و فضابندی کنید، بعد بگویید دارم فضا باز می‌کنم. شما باید خودتان را از عقل من‌ذهنی رها کنید. من‌ذهنی تهدید می‌کند می‌گوید بدبخت می‌شوی، باید فکری بکنی، از این فکر به آن فکر بپری، باید واکنش نشان بدهی، باید این کار را بکنی، ولی شما به تهدیدهایش گوش ندهید و خودتان را رها کنید و راحت زندگی کنید؛ یک‌دفعه می‌بینید که جان ‌پاک درونتان خودش را نشان داد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما فکر نکنید که برای باز شدن فضا باید بیشتر یاد بگیرید و حفظ کنید، چون شما به‌اندازۀ کافی می‌دانید، بنابراین سخت نگیرید، خودتان را و فکرهایتان را جدی نگیرید، هیچ‌چیز را جدی نگیرید. تنها چیز جدی در این جهان فضای گشوده‌شده است که دارای دانایی ایزدی و خرد زندگی است، وگرنه چیزهایی که ذهن نشان می‌دهد، اصلاً مهم نیستند، چون این‌ فکرها فرّارترین چیزها هستند و می‌گذرند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی شما فضا را باز می‌کنید، عشق یک دسته‌کلید بزرگ دارد که قفل هر همانیدگی را باز کرده و شما را آزاد می‌کند. این دسته‌کلید از «قضا و کُن‌فَکان» می‌آید، بنابراین شما نگویید که این دسته‌کلید کجاست، چون حرفِ ذهن است، اگر فضا را باز کنید و بگویید نمی‌‌دانم، می‌بینید که درها باز می‌شوند.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۳۳۶

یک دسته کلید است به زیرِ بغل عشق

از بهرِ گشاییدن ابواب رسیده

ابواب: درها

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️حضرت رسول فرموده‌است اگر می‌خواهی خداوند بهشت را به تو بدهد، یعنی این فضا آن‌قدر گشوده شود تا من‌ذهنی صفر شود، پس آن چیزی را که ذهنت نشان می‌دهد از کسی نخواه، چون اگر بخواهی، به مرکزت می‌آید و برحسب آن می‌بینی و به سبب‌سازی می‌افتی؛ دراین‌صورت دیگر نمی‌توانی به بهشت برسی.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

گفت پیغمبر که جنّت از اله

گر همی ‌خواهی، ز کَس چیزی مخواه

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴

چون نخواهی، من کفیلم مر تو را

جَنَّتُ‌الْـمَأوى و دیدارِ خدا

جَنَّتُ‌الْـمَأوى: يکی از بهشت‌های هشتگانه

------------------------------------------------------------------------------------------------