برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۴ گنج حضور بخش سوم - قسمت اول

منتشر شده در 2023/08/19
07:40 | 2 نمایش ها

✍️قصۀ «چهار مرغ ابراهیم» از دفتر پنجم مثنوی است. یکی از این مرغ‌ها طاووس است که نماد جاه‌پرستی، میل به دیده‌ شدن و قدرت در ماست. این خاصیتِ انسان به طاووس تشبیه شده‌است زیرا برای ناموس و آبرو و حیثیت بدلی و همین‌طور دیده شدن خودش را جلوه می‌دهد. ما هم برای این‌که حیثیتمان بالا برود، مرتب مردم را شکار می‌کنیم و می‌خواهیم به ما علاقه‌مند شوند و ما را قبول داشته باشند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️چون مرکز ما از جنس جسم است ناخوشبختی و مسئله‌سازی را ایجاب می‌کند، ولی زبان ما می‌گوید نه، می‌خواهیم خوشبخت شویم و خوب زندگی کنیم. در این‌جاست که می‌توانیم دو رنگی و منافق بودن من‌ذهنی‌مان را به‌طور کامل مشاهده کنیم. درحقیقت ما همیشه به‌سوی چیزی که مرکزمان ایجاب می‌کند می‌رویم، نه چیزی که زبانمان می‌گوید، یعنی مرکز ماست که ما را هدایت می‌کند و در بیرون منعکس می‌شود. بنابراین انسانی که مرکزش همانیده است، مانند طاووسِ دو رنگ است که زبانش یک چیز می‌گوید اما مرکزش از یک جنس دیگری‌ است.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۵

آمدیم اکنون به طاوسِ دو رَنگ

کو کند جلوه برای نام و ننگ

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️کار ما از زمان تولد این بوده که با آدم‌ها همانیده شویم و آن‌ها را شکار کنیم. ما مردم را به دام محبت خودمان می‌اندازیم که ما را دوست داشته باشند و با من‌ذهنی‌مان زحمت زیادی برای جلب‌توجه و صید کردن آن‌ها می‌کشیم تا بتوانیم یک تصویر ذهنی عالی در ذهنشان درست کنیم که شکار ما شوند؛ این نوع ارتباط با عشق فرق دارد.

آیا این کار زندگی بوده که ما مدام سعی کردیم تأیید و توجه مردم را جلب کنیم و شکارشان کنیم؟ آیا ما به این‌جور دوستی‌ها احتیاج داریم؟ آیا باید حتماً چند نفر را در زندگی‌مان داشته باشیم که با آن‌ها همانیده شویم و نمی‌توانیم تنها بمانیم؟ آیا ما اعضای خانواده‌مان را در زندان ذهنمان انداختیم و آن‌ها را کنترل کرده و نمی‌گذاریم تکان بخورند؟ آیا اکنون حاضریم خودمان و دیگران را از زندانمان آزاد کنیم؟

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۹

ای برادر دوستان افراشتی

با دو صد دلداری و، بگْذاشتی

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۰

کارت این بوده‌ست از وقتِ وِلاد

صیدِ مردم کردن از دامِ وِداد

وِلاد: زاییدن، ‌زاییده شدن و تولد.

وِداد: دوستی.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️همانیده شدن با اشخاص خیلی خطرناک است و درد زیادی به آن‌ها‌ و همین‌طور به شما وارد می‌کند. وقتی آن شخص شروع به حرکت می‌کند، شما نگران می‌شوید و نمی‌توانید آزاد شوید و نتیجۀ این کار غیر از درد و وابستگی و زنجیر چیز دیگری نیست. ما فکر می‌کردیم با همانیده شدن درحقیقت صید می‌کنیم، ولی درواقع خود حقیقی‌مان را صید کردیم، پس ما به‌عنوان هشیاری ایزدی نباید با یک‌ نفر همانیده شویم.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶

پس تو خود را صید می‌کردی به دام

که شدی محبوس و محرومی ز کام

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی یک آدم را به‌صورت همانیدگی شکار می‌کنیم، نمی‌توانیم از مصاحبت با او لذت ببریم و زندگی خوبی با او داشته باشیم؛ همین‌طور اگر با چیزی هم همانیده شویم، نمی‌توانیم از آن استفاده کنیم؛ مثلاً نمی‌توانیم از پول استفاده کنیم و یا حتی غذایی را هم که می‌خوریم به ما نمی‌چسبد، چون دائماً با من‌ذهنی‌ زندگی می‌کنیم. این اتفاق تقریباً برای همۀ ما افتاده؛ برای همین است که زندگی ما این‌قدر خراب است و در رابطه‌ها درد وجود دارد، ولی جالب است که اگر از ما بپرسند مثلاً با همسر یا بچه‌ات همانیده‌ هستی، چون پندار کمال داریم می‌گوییم نه نیستیم و انکار می‌کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️آن چیزی که ارزش صید کردن دارد عشق است. اما ما با من‌ذهنی نمی‌توانیم عشق را شکار کنیم، بلکه الآن به‌صورت هشیاری این را درک می‌کنیم که ما نباید چیزهای ذهنی را به مرکزمان بیاوریم، بلکه باید فضا را باز کنیم و صید خداوند شویم.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹

آنکه ارزد صید را، عشق است و بس

لیک او کَی گنجد اندر دامِ کس؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر بخواهید حرف عشق را بشنوید، باید ذهن را ساکت کنید، برحسب ذهن و همانیدگی‌ها فکر نکنید، دراین‌صورت می‌توانید صدای زندگی را بشنوید که به شما می‌گوید به‌عنوان صیاد بلند نشو، بلکه خودت را صفر کن و صید باش.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۱

عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست

صید بودن خوشتر از صیّادی است

پست‌پست: آهسته‌آهسته

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️یک عده‌ای تصویر ذهنی بسیار زیبا و عالی در ذهن مردم ایجاد می‌کنند و می‌گویند من این‌طوری هستم، آن‌طوری هستم، ولی در مرکزشان قهر خداست. قهر، درد، عذاب، محدودیت و گرفتاری خدا موقعی است که مرکز ما جسم است. قهر خدا همین زندگی ما در من‌ذهنی است. زندگی را به مانع، دشمن و درد تبدیل می‌کنیم، یعنی درون ما پر از درد است، ولی در بیرون یک‌‌جور دیگر نشان می‌دهیم.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۷

همچو گورِ کافران، بیرون حُلَل

اندرون، قهرِ خدا عَزَّوَجَلّ

حُلَل: زیور‌ها، پیرایه‌ها، جمع حُلّه

عَزَّوَجَلّ: گرامی و بزرگ است، از صفات خداوند

------------------------------------------------------------------------------------------------