✍️به خودتان نگاه کنید، ببینید آیا شما براساسِ دانشی که از همانیدگیها میگیرید، پندار کمال درست کردهاید یا نه؟ کسانی که دانش همانیدگیها را دانش میدانند، اینها به مرضِ «میدانم» دچار میشوند. انسان وقتی مجذوب ذهن شود، منذهنی درست میکند و بهنظرِ خودش میداند.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال
ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
یعنی مرضی بدتر از پندار کمال براساسِ میدانم و تصورِ کامل بودن، در جان انسان نیست و ذُودَلال یعنی پُر از فریب و ناز و بینیازی! یکی از مشخصاتِ منذهنی داشتن توهم پندار کمال، کامل بودن و عدم نیاز به زندگی است. توجه کنید که این خیلی خطرناک است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️کسی که پندار کمال دارد، میگوید من کامل هستم، میدانم، هیچ احتیاجی به زندگی ندارم، به هیچکس نیاز ندارم، همه باید به حرف من گوش بدهند، این آدمی است که چیزها به او برمیخورد، برای اینکه با دانشش، با باورهایش همانیده است. همانیدگی درست مثل یک عُقده است، یک چیزی که اگر در بیرون غیر از این باشد، به او برمیخورد و به آن واکنش نشان میدهد. به این حالت میگوییم حیثیتِ بدلی، درحالیکه حیثیتِ اصلی انسان این است که ما به جانِ پاکِ خودمان زنده شویم. هرچقدر بیشتر از منذهنی آزاد و به زندگی زنده شویم، منذهنی کوچکتر شده، ما آبرودارتر میشویم، اما ما در منذهنی اسم این بیآبرویی و بیحیثیتی را ناموس گذاشتهایم.
ناموس چیز خطرناکی است، ولی معیار خوبی است. اینها معیارهایی است که زندگی گذاشتهاست؛ وقتی چیزی به ما برمیخورد، منقبض میشویم، منذهنی واکنش نشان میدهد، یا میترسد، یا خشمگین میشود، یا میرنجد، صدایش را بلند میکند، در اینحالت ما ناموس داریم. بگویید اگر مانعسازی، دشمنسازی، مسئلهسازی میکنم، کارافزایی میکنم، درد ایجاد و پخش میکنم، همین ناموس است، والسلام. همینکه یک چیزی به شما بربخورد بقیهاش هم میآید.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
کرده حق ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️درد:
درد یک آلودگی مهم و بدترین آلودگی است، برای اینکه هشیاری را پایین میآورد. راهحل خلاصی از آن چیست؟ اینکه بگویید من بهجایِ انقباض منبسط میشوم، آخر این چیزی نیست، این را ذهنم نشان میدهد، چرا ناراحت شوم؟! مدام تلقین میکنم آن چیزی که ذهنم نشان میدهد مهم نیست، مهم نیست، میبینم فضا باز و بازتر میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️صبر:
صبر در ما یک بینش است که میدانیم این تغییر و تحول در من یک روند و سرعتی دارد که دست من نیست، دست زندگی است. چون مرکزمان عدم است، این موضوع را با مرکزِ عدم و با دانایی ایزدی متوجه میشویم، بنابراین عجله نمیکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شکر:
«شُکر» حالت رضایت و قدرشناسی است از اینکه این امکان وجود دارد که ما بتوانیم دوباره مرکزمان را عدم کنیم، یعنی پس از اینهمه خرابکاری، دوباره میتوانیم زندگی را به مرکزمان بیاوریم که به ما کمک کند، چراکه تنها کمککننده خود زندگی است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما از زندگی عذرخواهی کنید که تابهحال مرکز را عدم نکرده بلکه جسم کردهاید و با صبر و شکر و پرهیز عمل کنید، یواشیواش میبینید این لحظه را با فضاگشایی و پذیرش تحویل میگیرید، هرچه پیش بیاید، شما فضا را باز میکنید و آن اتفاق نمیتواند به مرکزتان بیاید و پس از مدتی شادی بیسبب در شما بهوجود میآید.
شادی بیسبب یعنی شادیای که با سببسازی ذهن ایجاد نمیشود، یعنی شما برای شاد بودن فکر نمیکنید، شادیتان اصلاً سبب ندارد، ذهن فعال نیست، بدون دلیل شاد هستید و ذوق آفرینندگی زندگی در شما زنده میشود و آن را بهکار میبرید. متوجه میشوید که مرتب فکرهای جدید خلق میکنید و برای هر موردی که پیش میآید یک فکر جدید در شما از طرف زندگی با مرکز عدم نمایان میشود، درواقع خلاق میشوید و فکرهای قدیمی که با آن همانیده بودید و در مرکزتان بود را دور میاندازید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️عنایت و جذبه خداوند دو خاصیت مهم زندگی است؛ یعنی دائماً خداوند میخواهد یک لطفی، یک کمکی به ما بکند، اما چون مرکز ما عدم نیست نمیتواند، زیرا مرکز ما دائماً جنس خودش را جذب میکند. وقتی مرکز ما عدم میشود، مورد عنایت ایزدی قرار میگیریم، مرکز عدم رحمت الهی را جذب میکند، اما اگر در مرکز ما همانیدگی باشد، مثل یک عایق برای جذب رحمت الهی عمل میکند، ما اجازه نمیدهیم زندگی به ما کمک کند.
بیشتر مردم این مسئله را دارند؛ به زبانشان از خداوند کمک میخواهند، ولی دردها و همانیدگیها در مرکزشان است، این افراد منافق هستند، درواقع مرکزشان نمیخواهد، ولی زبانشان میخواهد، این قبول نیست، برای همین موفق نمیشوند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما بگویید آن چیزی را که ذهنم نشان میدهد به من کمک نمیکند، کارهای من را درست نمیکند، من احتیاجی به آن ندارم، چون از جنس بینیازی خداوند هستم، من میخواهم مرکزم عدم بشود، حالا امتحان کنید. این معنیاش این نیست که شما مثلاً پول درنیاورید، معنیاش این است که شما آن چیز را نمیگذارید به مرکزتان بیاید، برای شما فضایِ گشودهشده مهم است، نه چیزهایی که ذهن نشان میدهد. آیا کسانی که فضاگشایی میکنند کار نمیکنند؟ پول درنمیآورند؟ اتفاقاً آنها بهتر پول درمیآورند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هرکسی بتواند به کارهای منذهنی خودش بخندد، مقدار زیادی به حضور زنده شدهاست، مثلاً وقتی عصبانی شد، بعدش قاهقاه بزند زیر خنده! این نشان میدهد که یک هشیاری دیگری در او هست که تشخیص داده این کارِ غلط کارِ منذهنی است. منذهنی سعی میکرده یک چیزی را به مرکزش بیاورد، اما موفق نشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------