برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۴ گنج حضور بخش دوم - قسمت دوم

منتشر شده در 2023/08/19
12:49 | 3 نمایش ها

✍️مولانا می‌گوید ما داد و نظم عقل کل را به‌کار نمی‌بریم، برای همین روزگار را به‌آسانی سپری نمی‌کنیم. آیا شما هم‌اکنون دوران را به‌آسانی سپری می‌کنید؟ یا دشواری می‌بینید؟ اگر دشواری، سختی و مسائل می‌بینید برای این‌ است که همانیده هستید. همانیدن با یک باور سبب می‌شود وقتی کسی بر ضد آن باورِ شما حرف بزند، واکنش نشان بدهید؛ چون ناموس دارید، بر همین اساس با دید من‌ذهنی دشواری می‌بینید.

مردم حرف‌هایی می‌زنند که اصلاً ما به آن‌ها معتقد نیستیم. آیا هرکسی هر حرفی می‌زند باید به ما بربخورد؟! همانیدگی‌ها و شرطی‌شدگی‌های ذهنی باعث می‌شود به ناموسِ من‌ذهنی بر‌بخورد و به ما بگوید دعوا کن، اگر دعوا نکنی آبرویم می‌رود! این‌همه مشکل‌سازی، جنگ، آوارگی، این‌همه عذابی که به یکدیگر می‌دهیم، همه ریشه در من‌ذهنی دارد و جزء طرح خداوند نیست.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️آیا موانع ذهنی شما زیر و رو شده؟ شخم زده شده؟ یا نه؟ نکند با من‌ذهنی عمل می‌کنید؟! و با نظم عقل کل و جان پاکتان عمل نمی‌کنید؟! شما از خودتان بپرسید، چقدر مانع ذهنی دارید که نمی‌توانید زندگی کنید؛ ازدواج نکردیم، مدرک نگرفتیم، خانه نخریدیم، بچه‌دار نشدیم، فلان کار را نکردیم؛ این‌ها موانع ذهنی است. وقتی شما با چیزی همانیده ‌شوید آن چیز به مرکزتان می‌آید، مقاومت و قضاوت هم ایجاد می‌شود. چیز آفل، مقاومت و قضاوت، این سه‌ به پندار کمال، ناموس و درد منجر می‌شوند و درنهایت مانع‌سازی، مسئله‌سازی و دشمن‌سازی ایجادشده و قدم‌به‌قدم درد بیشتر شده و کار دشوار می‌شود.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️بعضی افراد گوشه‌ای نشسته‌اند تا یکی بیاید زندگی‌شان را درست کند. می‌گوییم این برنامه را گوش کنید. می‌گویند نمی‌توانم گوش بدهم، نه! بگو نمی‌خواهم از زندان بیرون بروم، نمی‌خواهم با قدرت پالودن آلودگی‌ام را پاک کنم، نمی‌خواهم زندگی‌ام را درست کنم! مولانا می‌گوید تو میرِ میدانی هستی. هم قدرت تشخیص داری هم قدرت عمل و پالودن داری.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۹۱

تا کَی به حبسِ این جهان من خویش زندانی کنم؟

وقت است جان پاک را تا میرِ میدانی کنم

بیرون شدم زآلودگی با قوَّتِ پالودگی

اورادِ خود را بعد از این مقرونِ سبحانی کنم

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هیچ نیازی نیست ما به دیگران کمک کنیم، همین‌که به خودمان کمک کنیم، داریم به دیگران هم کمک می‌کنیم. اگر شما بتوانید مرکزتان را عدم نگه دارید، مطمئن باشید دارید به همه کمک می‌کنید ولی اگر مرکزتان جسم باشد و بگویید وظیفۀ من است که بشریت را نجات دهم، قادر نخواهیدبود.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما به خودتان نگاه کنید بگویید آیا من هم الان از جنس خداوند بی‌نیاز و یکتا هستم؟ به نظر شما خداوند به این جهان احتیاج دارد؟ مثلاً واقعاً پول لازم دارد و باید چیزی بخرد؟ نه، صمد است. خداوند به چیزی که ذهن نشان می‌دهد احتیاج ندارد، ما هم نداریم.

آیا این صمد بودنِ خداوند در مورد شما الآن مصداق دارد؟ یکتایی خداوند چه؟ شما یکتا هستید یا هر لحظه با ذهن می‌بینید. وقتی ما خودمان از جنس یکتای بی‌نیاز هستیم، یکتایی و بی‌نیازی خداوند را در انسانها باید ببینیم، ولی همین‌که به ذهن بر‌می‌گردیم، می‌گوییم این یک آدم است، من هم یک آدم هستم، ما جدا هستیم، فرق زیادی داریم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۹۱

در حضرتِ فردِ صمد، دل کَی رَود سویِ عدد؟

در خوانِ سلطانِ ابد، چون غیرِ سرخوانی کنم؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما سرِ سفرۀ این لحظۀ ابدی نشسته‌ایم، اما دائماً از گذشته و آینده می‌خوریم. همین‌که چیزی که ذهنمان نشان داد و برایمان مهم شد، به مرکزمان می‌آید و به زمان مجازی گذشته و آینده می‌رویم، دراین‌صورت از سفرۀ دنیا خورده‌ایم. توجه کنید به حافظه رفتن و از تجربیات گذشته استفاده کردن، همانیدگی نیست، این زمانِ مجازی نیست، شما می‌توانید در این لحظه باشید و در گذشته از حافظه‌تان چیزی بر‌دارید و در این لحظه استفاده ‌کنید، یا برای پیش‌بینی به آینده سر بزنید، ولی چون آن‌جا نمی‌مانید همانیده نشده‌اید. منظور از نماندن در گذشته و آینده این نیست که شما به گذشته و آینده سَر نزنید، طرح نریزید، برنامه‌ریزی برای آینده نکنید، نظم نداشته باشید، هدف نگذارید، مثلا من می‌خواهم در فلان رشته مدرک بگیرم و تحصیلات دانشگاهی داشته باشم، این تصمیم‌گیری و هدف‌گذاری است، همانیدن نیست.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی شما در گذشته بمانید به سبب‌سازی ذهن می‌افتید، می‌گویید این اتفاق‌ها افتاده، این یکی هم افتاده، بعد این اتفاق‌ها را به‌هم وصل می‌کنید، یک داستان می‌شود، مثل این‌ است‌ که این داستان هم‌اکنون جان دارد. داستان همۀ ما یک داستان عدم رضایت و ناخوشبختی است؛ داستان به ثمر نرسیدگی و بی‌مرادی است. می‌گوییم این زندگی بود؟! ما که زندگی نکردیم. چرا؟ برای این‌که ما لحظات را گم کردیم، می‌گوییم یک نفر این لحظات را از ما دزدیده‌، مولانا می‌گوید تقصیر خودتان است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️همانش با چیزهای آفل در مرکز ما ایجاد مقاومت و قضاوت می‌کند. مقاومت خاصیتی در من‌ذهنی است که وقتی اتفاق این لحظه برای ما مهم شود و به مرکز ما بیاید ایجاد می‌شود. پس مقاومت دربرابر اتفاق این لحظه، آن را می‌آورد به مرکز ما و ما قربانی‌اش می‌شویم و اتفاق می‌افتیم. قضاوت یعنی دائماً ما به‌عنوان من‌ذهنی می‌خواهیم ببینیم که اتفاق این لحظه خوب یا بد است. شما با این تعاریف و نگاه کردن به خودتان می‌توانید قضاوت و مقاومت را کم کنید، چون شما می‌خواهید بالاخره به جایی برسید که بگویید، اتفاق این لحظه خوب یا بد، برای من مهم نیست، مهم فضاگشایی است. ما واکنش نشان می‌دهیم، منقبض می‌شویم و چیزها به مرکز ما می‌آید و اتفاق می‌افتیم، درحالی‌که از جنس اتفاق نیستیم. این فضای گشوده‌شده سکون است، آرامش است، خداست، زندگی است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در زیر ظاهر آرام من‌ذهنی درد وجود دارد، ولی نشان داده نمی‌شود، وقتی که اتفاقات مخصوصاً بی‌مرادی پیش می‌آید، دردها خودشان را نشان می‌دهند. هرکس پندار کمال دارد، درد هم دارد. به ظاهرِ آرام او نگاه نکنید و به ظاهرِ آرام خودتان هم نگاه نکنید، ببینید زیر این ظاهر آرام درد دارید یا نه؟ وقتی شروع می‌کنید به کار یا زندگیِ روزانه دردها را خواهید دید، که آیا خشمگین می‌شوید، می‌رنجید، می‌ترسید، تعصب دارید، حسادت می‌کنید؟ این‌ها دردهایی هستند که به‌ ظاهرِ آرام ما نمی‌خورد، ولی ما زیرِ ظاهر آرام خود داریم. همین‌که انقباض پیش می‌آید، بی‌مراد می‌شویم، این‌ها خودشان را نشان می‌دهند. بی‌مرادی این جوی صاف را به‌هم می‌زند و از آن زیر این کثافات بالا می‌آید.

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

در تگِ جو هست سِرگین ای فَتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را

فَتی: جوان، جوانمرد

------------------------------------------------------------------------------------------------