برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۴ گنج حضور بخش اول - قسمت دوم

منتشر شده در 2023/08/19
11:45 | 5 نمایش ها

✍️یک عده‌ای در ذهن با همانیدگی‌ها و دردها زندگی می‌کنند که این کافری است، برای این‌که ‌آن‌ها روی زندگی را پوشانده‌اند. اما اگر ما پی ببریم که زندگی یعنی قائم شدن به ذات خود و ما تا در ذهن هستیم نمی‌توانیم درست زندگی کنیم. بنابراین درک خواهیم کرد که فضای ذهن و زندگی با همانیدگی‌ها و دردسازی زندان است و ما باید با فضا‌گشایی از زندان ذهن بیرون بیایم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما مثل باز یا عقابی هستیم که پایمان بسته شده و نمی‌توانیم پرواز کنیم، برای این‌که من‌ذهنی شبیه یک وزنۀ سنگینی است که بر پای هشیاری ما بسته شده‌ و فقط باید با دست خودمان این گره را باز کنیم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ٢٨۴٠

تو چو بازِ پای‌‌ بسته، تَنِ تو چو کُنده بَرپا

تو به چنگِ خویش باید که گِرِه ز پا گشایی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این مطلب خیلی مهم است، شاید نصف مردمی که روی خود کار می کنند دائماً می‌خواهند وابسته باشند، دنبال کمک می‌گردند، می‌گویند خودمان به‌تنهایی نمی‌توانیم از زندان ذهن آزاد شویم، چون شما می‌گویید نمی‌توانم، پس نمی‌توانید. مگر شما امتداد خدا نیستید؟ مگر شما خود زندگی نیستید؟ پس اگر با من‌ذهنی عمل نکنید، اگر ساده بگیرید، اگر شناسایی کنید آن چیزی که ذهنتان نشان می‌دهد مهم نیست، یواش‌یواش جان پاک خودش را به شما نشان می‌دهد، می‌بینید که این جان پاک دارد شناسایی می‌کند، زیرا شناسنده است. شما باید با قدرت شناسایی خودتان، خودتان را آزاد کنید. این‌ور و آن‌ور دنبال کمک نگردید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر هر انسانی هشیارانه روی خودش کار نکرده باشد آلوده به همانیدگی‌ها و دردهاست، شما هم درحالی‌که تمرکزتان روی خودتان است، از توانایی خود و از جان پاک خودتان با فضاگشایی استفاده کنید تا از آلودگی‌ همانیدگی و از دردهایتان، آزاد شوید.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۹۱

«بیرون شدم ز آلودگی»

شما از خودتان بپرسید آیا من دارم خودم را از آلودگیِ دردها پاک می‌کنم؟ یا دست روی دست گذاشته‌‌ام و منتظرم که چه کسی به کمک من می‌آید؟ هیچ‌کس نمی‌تواند به شما کمک کند. شما خودتان می‌توانید معجزۀ زندگی خودتان باشید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مهم‌ترین آلودگی ما درد است. شما آدم‌ها را بدون این‌که قضاوت کنید زیرنظر بگیرید، می‌بینید که آن‌ها مرتب از رنجش‌هایشان حرف می‌زنند، مرتب این و آن را ملامت می‌کنند، این نشانِ آلودگی است. اصلاً انعکاس این آلودگی را در بیرون ببینید. وقتی شما به شهرها و ممالک مختلف مسافرت می‌کنید، خواهید دید  بعضی جاها پُر از آلودگی است، انعکاس مرکزشان است. هرچیزی که در مرکز ما باشد خودش را در بیرون منعکس می‌کند، همه‌چیز از درون به بیرون است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما با مطالعۀ مولانا از این تَوهم خارج می‌شوید که منتظر بشوید یکی بیاید دست شما را بگیرد و به شما کمک کند، یا برای شما دعا کند یا بروید یک مکانی را زیارت کنید، که از زندان ذهن آزاد بشوید. شما خودتان باید چاره‌ای برای این کار بیندیشید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما چون آلوده به درد هستیم نمی‌توانیم از کنار کسی ساده رد شویم، ممکن است او را به واکنش واداریم، چرا؟ چون انرژی بد حمل می‌کنیم، به زندگی ارتعاش نمی‌کنیم، اگر به زندگی ارتعاش می‌کردیم قدرت پالودن داشتیم. خداوند باید درون ما را از دردها پاک و تصفیه کند، اصلاً دست ما نیست. همین‌که می‌گوییم من می‌خواهم این کار را انجام بدهم، از من‌ذهنی‌مان است. لحظه‌به‌لحظه می‌گوییم هم می‌توانم، هم نمی‌توانم. به‌‌لحاظ من‌ذهنی نمی‌توانم، به‌لحاظ زندگی می‌توانم، پس باید تسلیم باشیم، هر لحظه باید من‌ذهنی‌مان صفر باشد و ذره باشیم، یعنی هیچ‌چیز نباشیم، آن‌ موقع می‌توانیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️چه موقع ما با خداوند قرین هستیم؟

 وقتی مرکز ما عدم است، ما با خداوند قرین هستیم، یعنی خواسته‌های ما مقرون ایزدی است که برعکسش شیطانی یعنی من‌ذهنی است. آیا شما می‌دانستید ورد‌ها یا دعاهای شما تا به حال شیطانی بوده‌؟ اگر جانِ پاک یعنی خداوند، خودش را به شما نشان بدهد، به‌تدریج با قوّت پالودگیِ زندگی از آلودگی خارج بشوید، وردهای شما عوض می‌شود، دیگر اوراد من‌ذهنی نیست، خداوند برای شما دعا می‌کند، یعنی شما دیگر حرف نمی‌زنید، از خودتان بپرسید آیا وردهای شما مقرونِ سبحانی هست؟ اگر نیست، پس درست کار نمی‌کنید، فایده ندارد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۹۱

بیرون شدم زآلودگی با قوَّتِ پالودگی

اورادِ خود را بعد ازین مقرونِ سبحانی کنم

پالودن: صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️«نیزه به دستم داد شه، تا نیزه‌بازی‌ها کنم»

نیزه همان مرکز عدم، فضای گشوده‌شده و توجه تیز شماست، درواقع شناسایی، پذیرش و قدرت عمل است، آیا من‌های ذهنیِ بیرون برای شما درد ایجاد می‌کنند؟ یا مسئله به‌وجود می‌آورند؟ چون احتیاج به درد و مسئله‌سازی دارند، دارند چکار می‌کنند؟ از شما به‌عنوان چوگان استفاده می‌کنند، از خودتان سؤال کنید آیا من‌ذهنی از من چوگان ساخته تا به هدف دردساز خودش برسد؟ چون هدف من‌ذهنی دردسازی است، آیا من‌های ذهنی‌ِ اطرافم از من سوءاستفاده می‌کنند و من هم تن می‌دهم؟ نیزه‌بازی یعنی دشمن را از پای درآوردن، دشمن شما همانیدگی‌ها و دردها هستند، نیزه‌بازی یعنی اگر می‌بینید یک من‌ذهنی می‌آید و می‌خواهد برای شما مسئله ایجاد کند، نگذارید، می‌توانید با شناسایی از پهلویش رد شوید.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۹۱

نیزه به دستم داد شه، تا نیزه‌بازی‌ها کنم

تا کَی به دست هر خسی من رَسمِ چوگانی کنم؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی هشیاری تیز یعنی خِرد زندگی در شما دارد کار می‌کند، کسی نمی‌تواند برای شما کارافزایی، مسئله‌سازی یا مانع‌سازی کند. آیا اگر کسی یک چیزی بگوید باید به شما بربخورد و آن شخص مانع زندگیِ شما بشود؟ نه. چون خداوند به شما جان پاک داده‌است، که همان فضای گشوده‌شده و مرکز عدم است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند زوال‌ناپذیر و جاودانه است، نمی‌میرد، «پادشاه لَم‌ْ‌یَزَل» یعنی خداوند مُردنی نیست، معنی‌اش این است که ما هم مردنی نیستیم، چون ما هم از جنس او هستیم. شما از خودتان بپرسید، آیا من این لحظه از مردن می‌ترسم؟ چون ریشۀ تمام ترس‌ها درواقع ترس از مرگ است. از خودتان بپرسید و جواب بدهید، این لحظه من از جنس نامیرایی و زوال‌ناپذیری هستم؟

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۹۱

آن پادشاه لَمْ‌یَزَل، داده‌ست مُلکِ بی‌خَلَل

مُلک بی‌خلل همان فضای یکتایی است، چنین مُلکی به تباهی نمی‌رود، عیب ندارد، اما شما می‌دانید ذهن پر از عیب و همانیدگی است. همۀ این‌ها زوال‌پذیرند و از بین می‌روند، فاسد و تباه می‌شوند، پس این‌جایی که من زندگی می‌کنم، ذهنِ پر از درد، مُلک با خلل است، اگر چنین است پس با «پادشاه لَمْ‌‌یَزَل» هیچ تماسی ندارم. جنسیت خودم را اقرار نمی‌کنم، جنسیت اصلی من که اَلَست است موقعی به اقرار درمی‌آید که نترسم.

------------------------------------------------------------------------------------------------