✍️ما در حبس یا زندان این جهان هستیم. سنگِ این زندان از همانیدگیها و فکرها ساخته شده و سیمانش هم از دردهاست. ما میتوانیم در خودمان بازبینی کنیم، اگر من هشیارانه تا به حال روی خودم کار نکردم که از حبسِ جهان خارج شوم پس حتماً در حبس این جهان یا در حبس همانیدگی با چیزهای این جهان هستم. یکی از مهمترین چیزهایی که ما با آن همانیده میشویم، درد است، البته ما با هرچیزی که همانیده شویم و به مرکز ما بیاید، بالاخره منجربه درد میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️قبل از ورود به این جهان ما از جنس هشیاریِ عدم یا از جنس هشیاریِ نظر و بیفرمی بودیم. وقتی وارد این جهان شدیم با چیزهایی که پدر و مادر و جامعه مهم میدانند مانند پول، آدمها و باورها همانیده شدیم.
ما شکل فکری آنها را تجسم کرده، به آنها حس هویت تزریق کردیم، به این ترتیب صورت فکری آنها به مرکز ما آمدند. وقتی ما با چیزی همانیده میشویم، به زندان آن میافتیم. این زندان همان ذهن ماست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همانیدن یعنی حس وجود بخشیدن به شکلِ فکری چیزها که بهموجب آن، چیزها عینک دید ما میشوند، پس مرکز ما از عدم، تبدیل به جسم میشود و هشیاری جسمی پیدا میکنیم، یعنی دیگر جهان، خداوند یا خودمان را برحسب اجسام میبینیم و چهار برکت شامل عقل، حس امنیت هدایت و قدرت را که برای زندگی لازم داریم از این اجسام میگیریم، درحالیکه باید آنها را مستقیماً از خداوند بگیریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️«تا کی به حبسِ این جهان من خویش زندانی کنم؟»
با این یک مصرع از غزل مولانا، ما چند نکتۀ مهم را متوجه میشویم:
۱) اینکه در زندان فکرها هستیم.
۲) این زندان بهوسیلۀ چیزهای اینجهانی و فکرها ساخته شدهاست.
۳) این سؤال برای هرکدام از ما پیش میآید که «تا کِی باید در زندان بمانم؟» و هرکسی فقط خودش میتواند به این سؤال پاسخ بدهد.
همۀ ما این توانایی و اختیار را داریم که از زندان ذهن بیرون بیاییم، منتها آن را بهکار نمیبریم؛ درکِ این موضوع خیلی مهم است که ما باید از این زندان بیرون بیاییم و زندان جای زندگی نیست. بعضی از ما زندگی در ذهن را که زندان، محدودیت و درد است، زندگیِ عادی گرفتهایم و دچار این سوءتفاهم شدهایم که اگر تعداد همانیدگیها را زیاد کنیم، به ما زندگی میدهند و زندگیمان را زیادتر میکنند، درحالیکه اگر تعداد همانیدگیها زیادتر شود، زندانمان محکمتر خواهد شد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۹۱
وقت است جان پاک را تا میرِ میدانی کنم
من همین لحظه باید شروع کنم به فضاگشایی در اطراف اتفاقات تا مرکزم عدم شود، جان پاکم که از جنس خداست خودش را به من نشان دهد و میر میدان شده و من از زندانِ ذهن بیرون بیایم. خیلیها میخواهند به زور و با ترفندهای منذهنی فضاگشایی کنند و به حضور برسند، اما بعد از ده سال متوجه میشوند که داشتند با خودشان میجنگیدند. وقتی ما با منذهنی کار میکنیم، منذهنی قویتر میشود، علت شکست ما در کار معنوی همین است، چون با منذهنی میخواهیم از آلودگی و درد خارج شویم و به خودمان فشار میآوریم، اما نتیجه نمیگیریم و روز به روز آلودهتر میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی مرکزمان انباشته از همانیدگیها و دردها است، در زندان هستیم، و باید همین الآن تصمیم بگیریم که از این زندان ذهن بیرون بیایم. مولانا راه بیرون رفتن از زندان ذهن را به ما نشان میدهد؛ میگوید شما باید فضا را در اطراف اتفاقات و وضعیتهایی که ذهن نشان میدهد باز کنید، به جان پاک، خداییتان که از همانیدگیها آزاد میشود دست یابید، تا از زندان ذهن آزاد شوید، اگر با منذهنی عمل کنید موفق نمیشوید. خیلیها در همین مرحله شکست میخورند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️من شناسایی میکنم هرچیزی را که ذهنم در این لحظه نشان میدهد مربوط به دنیا و گذراست، مهم نیست، من آن را در مرکزم نمیگذارم، بلکه فضا را در اطرافش باز میکنم، با فضاگشایی مرکزم عدم شده و ذهنم خاموش میشود و جانِ پاک خودش را نشان میدهد. این «جان پاک»، زندگی و خود اصلی ماست؛ مثلاً وقتی ما بیمراد میشویم، بهجای اینکه عصبانی شویم، واکنش نشان دهیم، فضا را باز میکنیم، همانیدگی یا عیب خودمان را میشناسیم، درواقع شناساییِ همانیدگی یک نوع مبارزۀ درونی و غلبه بر نفس یا منذهنی است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی ما آگاه میشویم و اقرار میکنیم که دردها و گرفتاریهای زندگیمان را خودمان ایجاد کردهایم و این ما بودیم که همانیده شدیم، دیگر هیچکس حتی پدر و مادر، اطرافیان و جامعه را مقصر نمیدانیم، بلکه وضعیت فعلی زندگی خودمان را میپذیریم؛ اقرار به این موضوع و درک آن، پهلوانی است. بهجای پندار کمال که من میدانم، اشتباه نمیکنم و هر بلایی سرم میآید دیگران میکنند. ما روش مولانا را در پیش میگیریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️من میدانم که با منذهنیام نمیتوانم کارِ سازنده انجام دهم، بنابراین لحظهبهلحظه فضای گشودهشده را مهمتر از آن چیزی میدانم که ذهنم نشان میدهد. تصمیم میگیرم عیبهای خودم را بشناسم، میدانم که عیب دارم و میخواهم عیبهای خودم را برطرف کنم، بنابراین فضا خودبهخود باز میشود و این جان پاک و هشیاری آزاد شده، مرا از زندان ذهن آزاد میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️جان ما در زندان همانیدگیهاست و کلید زندان هم دست ماست، کلید زندان هشیاری حضور و فضای گشودهشده است و یک شناسایی مهم این است که بپذیرم روشِ فعلی زندگیام غلط است، چون براساس ایجاد درد و پخش آن، مسئلهسازی، مانعسازی، دشمنسازی، کارافزایی و پندارکمال و میدانم بنا شده است. این موضوع را هم مرتب به خودم یادآوری میکنم که این اشتباه من بود که همیشه جذب ذهنم بودم، یعنی نمیتوانستم ذهنم را تماشا کنم و این منذهنی و ذهنِ بدون ناظر هر کاری دلش میخواست میکرد. این بلاها دراثر دیدن برحسب همانیدگیها بر سر من آمده و من اشتباه کردم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴
این عجب که جان به زندان اندر است
وآنگهی مفتاحِ زندانش به دست
مفتاحِ: کلید
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️این جهان زندان است، چراکه ما پس از ورود به این جهان با چیزها همانیده میشویم، به زندان همانیدگیها میرویم و زندانی ذهن هستیم. ما باید با کلنگ حضور، مرکز عدم یا فضای گشودهشده، زندان را بکَنیم و هشیاری خودمان را آزاد کنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٩٨٢
این جهان زندان و ما زندانیان
حُفره کن زندان و خود را وارهان
------------------------------------------------------------------------------------------------