✍️تعظیم خداوند همان رعایت ادب است که در این لحظه میگوییم عقل منذهنی من بسیار کوچک است، ولی عقل خداوند که همۀ کائنات را اداره میکند بسیار مقتدر و توانا است. باید آگاه باشیم که منظور از آمدن ما به این جهان این است که آن خردی که همۀ جهان و کائنات را اداره میکند، من را هم اداره میکند، بنابراین در این لحظه آن چیزی که ذهن نشان میدهد را به مرکزمان نمیآوریم، بلکه فضا را باز و از طریق فضای گشودهشده و مرکز عدم، خرد زندگی را به فکر و عملمان میریزیم، اگر این کار را نکنیم، به خداوند زنده نمیشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی ما با منذهنی از یک فکر به فکر دیگر میپریم، یقین نداریم، بنابراین دین و ایمان هم نداریم. هرکسی یقین ندارد، مرکزش جسم است، به این ترتیب ایمان ندارد. یقین پیدا کردن برای ما موقعی پیش میآید که فضا را باز و مرکز را عدم کنیم و عیناً به خداوند زنده شویم.هرموقع حس بینیازی نسبتبه جهان کردیم، حتماً به اینکه از جنس زندگی و شادی هستیم، یقین پیدا میکنیم، شادی از ما میجوشد و دیگر نیازی نیست چیزی از بیرون به ما شادی بدهد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️یک نکتۀ بسیار مهم این است که ما در این لحظه قدرت انتخاب داریم، اگر درد انباشته کردهایم، اگر مرکزمان را عدم نکردهایم، مسئولیتش با ما بوده، ما اشتباه کردهایم و قبول این اشتباه ما را به کارگاه خداوند تبدیل میکند، یعنی داریم نقص خودمان را میشناسیم که ما مسئولیت قبول نکردیم، پس ما در عدم کردن مرکز مختار هستیم؛ نباید این اختیار را از دست بدهیم و بگوییم که کار خداست و خداوند هر بلایی بخواهد سر آدم میآورد! چنین چیزی نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همۀ عالم، همۀ انسانها به این علت راه را گم کردهاند که از مرکز عدم و فضاگشایی میترسند، درحالیکه تنها راه و پناه ما همین مرکز عدم است.
مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲
جمله عالَم زین غلط کردند راه
کز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️لحظهبهلحظه شما از خودتان بپرسید این چیزی که الآن اصرار دارد به مرکز من بیاید و من زیر تلقین هستم که به این احتیاج دارم و اگر نباشد نمیتوانم زندگی کنم، به من چه میدهد؟ چرا به آن نیاز دارم؟ چرا نتوانم بدون آن زندگی کنم؟ توجه کنید شاید بیشتر از نود درصد چیزهایی که ما الآن برایشان ناراحت هستیم، اصلاً به آنها احتیاج نداریم! و اگر آنها را نداشته باشیم برایمان بهتر است، ولی ما داریم غصه میخوریم که اینها را نداریم، یا کم داریم! هرکسی باید به خودش بگوید، آخر این به چه درد من میخورد؟! حالا این زیاد شود، چه اتفاقی میافتد!
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ابراز بینیازی از خداوند از سببسازی ذهن میآید، شما میگویید من میتوانم مشکلاتم را با این منذهنی و فکرهایش حل کنم و احتیاجی به عدم کردن مرکز و کمک خداوند ندارم! این کار را نکنید. مهمترین چیز این است که نشانههایی که زندگی برای شما میفرستد را ببینید، خداوند نشانه میفرستد که تو به من نیاز داری، الآن مرکزت را عدم کن، و هر لحظه این کار را انجام بده، ولی ما این نشانهها را نمیگیریم، چون جذب ذهن شده و در ذهن گردنکش و دردمند هستیم و باز هم بهصورت ناله و شکایت و درد بالا میآییم، اگر با مرکز عدم نگاه میکردیم میفهمیدیم چطور داریم بهوسیلۀ خداوند خوار میشویم؛ هرچه خوارتر میشویم، بیشتر ناله میکنیم. اگر خوار و پست و بیمراد شدید، نباید به درد بیفتید و اعتراض کنید، بلکه باید نیازمندیتان را به مرکز عدم و زندگی اعتراف کنید و بگویید من واقعاً اشتباه کردم، از حالا به بعد فضا را باز و مرکزم را عدم میکنم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی میخواهیم به احد بینیاز زنده شویم، نباید وسط راه بگوییم بهاندازۀ کافی زنده شدهام یا کِی زنده میشوم؟ چقدر زنده شدهام؟ دارید زنده میشوید. تا کِی؟ تا الیالابد! شما اصلاً سؤال نکنید چقدر زنده شدم؟ شما باید فضا را باز کنید، لحظهبهلحظه مواظب باشید چیزی به مرکزتان نیاید و بگویید این راه بینهایت است و صدر من راه است، همیشه این راه را میروم و ادامه میدهم. بیشتر مردم در اینجا به تله میافتند. میگویند چرا زنده نمیشویم؟ ارزیابی و قضاوت مال ذهن است. شما همینطور پیش بروید، تنها حواستان به خودتان باشد، به دیگران کاری نداشته باشید، فقط مواظب باشید آن چیزی که ذهنتان نشان میدهد به مرکزتان نیاید، همین.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما توجه کنید چگونه منذهنی دستاوردهای معنوی شما را غصب کرده، براساس آنها من درست میکند. هرکسی میگوید که چرا حالم خراب شد؟ چرا دیروز عصبانی شدم؟ به من نمیآید، چرا این بلا سر من آمد؟ بلا سرت آمد برای اینکه من داری، برای اینکه خودت را خیلی زیبا میدانی. ایجاد درد نباید شما را به پندار کمال بِکِشاند، و بگویید من دیگر کامل شده بودم، این اتفاق چه بود که برای من پیش آمد؟ چرا من دیروز یک جا اینقدر خشمگین شدم؟ یک کسی یک چیزی گفته، به شما برخورده، زندگی دارد نشان میدهد که هنوز ناموس دارید، همانیدگی دارید، درحالیکه میگفتیم ما حیثیت بدلی نداریم و دیگر به خداوند زنده شدهایم.
خیلیها فکر میکنند باید حالشان همیشه خوب باشد، پس زندگی آن همانیدگیها و دردهای قدیمی و قسمتهای ناخالص شما را چطوری نشان بدهد؟ باید آنها را بالا بیاورد تا شما ببینید؛ وقتی بالا آورد تعجب نکنید، نگویید ده سال است دارم روی خودم کار میکنم، پس چه شد؟ درواقع زندگی آرامآرام انبوه دردهای انباشتهشده را به ما نشان میدهد. اگر نشان ندهد، چگونه دردها را شناسایی کنیم و بیندازیم؟ بنابراین باید برای این کمک زندگی که دردها و همانیدگیهایمان را نشان میدهد، خوشحال و شکرگزار باشیم.