برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۳ گنج حضور بخش دوم - قسمت دوم

منتشر شده در 2023/08/19
11:48 | 3 نمایش ها

✍️ما از ‌آن‌جا‌ که دائماً در ذهن هستیم و با سبب‌سازی ذهن می‌خواهیم از آن بیرون بپریم، موفق نمی‌شویم. شما فضا را باز کنید، خودتان را رها کنید، ارزیابی نکنید که آیا بهتر شده‌ام؟ بهتر شدن را با ذهنتان نمی‌توانید بفهمید. چه‌بسا پیشرفت معنوی زیادی کرده‌اید و ذهنتان نشان نمی‌دهد، چون نمی‌تواند نشان بدهد. مولانا با وضعیت فعلی ما کاری ندارد، می‌گوید درمان تو این است که روی خودت کار کنی.

تو فعلاً من‌ذهنی داری، همانیدگی داری، زندگی را از دنیا و همانیدگی‌هایت می‌خواهی. اگر همانیدگی به مرکزت بیاید، مرکز عدمت را می‌پوشاند، از صنع و آفریدگاری خداوند غافل خواهی شد، پس آن خاصیت و جنس اولیه‌ات را به‌کار بینداز. کِی جنس اولیۀ ما کار می‌کند؟ وقتی به او توجه می‌کنیم. بنابراین بررسی کنیم که الآن چشم ما به مرکز عدم است یا به سبب‌سازی ذهن؟ احتمالاً به سبب‌سازی ذهن است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما به‌عنوان انسان تحمل دردهای همانیدگی را نداریم، چون بدن ما را خراب می‌کند، فکر ما را خراب می‌کند، گرفتارمان می‌کند؛ مثل این‌که به پای ما یک‌ وزنۀ بزرگی بسته‌اند که نمی‌توانیم حرکت کنیم. در من‌ذهنی هرچیزی به ما برمی‌خورَد. حس می‌کنیم که دانشمند هستیم، از همه جدا می‌اُفتیم، اصلاً رغبت نمی‌کنیم با مردم حرف بزنیم، چون تصور می‌کنیم آن‌ها در سطح ما نیستند. تمام این‌ها ممکن است توهم باشد. ما باید از این توهم فرار کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این‌که ما برای دیگران نقشه می‌کشیم و تکلیف تعیین می‌کنیم، آن‌ها را راهنمایی و نصیحت می‌کنیم، می‌گوییم از من بپرسید من می‌دانم، این‌ها سبب می‌شود که منقبض شویم، زندگی نداشته باشیم. آن‌هایی که می‌گویند من می‌دانم از من بپرسید، خودشان زندگی ندارند! اگر خوب دقت کنید، می‌بینید گرفتار هستند. ما نیز در این برنامه به شما روش زندگی نشان نمی‌دهیم، بلکه می‌گوییم یک انسان بزرگی این‌ مطالب را گفته، شما بخوانید ببینید از آن چه‌ می‌فهمید؟ این راه درست است. همۀ ما از یک بزرگی یاد می‌گیریم و به‌تنهایی روی خودمان اِعمال می‌کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر من بدونِ حضور خداوند، بدون مرکز عدم و فضاگشایی، درحالی‌که منقبض باشم، اندیشه کنم؛ این سبب‌سازی ذهن است و باعث می‌شود از فکرِ یک چیز همانیده به فکر چیز همانیدۀ دیگر بپرم، یعنی اگر زیاد برحسب چیزها بیندیشم، در بیرون آثار درد و تخریبش را می‌بینم و ممکن است زندگیِ درون و بیرونِ من خراب بشود که شده‌است! همۀ ما تا قبل از آشنایی با آموزه‌های مولانا اندیشۀ بدونِ حضور خداوند داشته‌ایم و‌ با خوشی‌های من‌ذهنی که دنبال تأیید، توجه و دیده شدن بوده فکر می‌کردیم، درنتیجه زندگی‌مان را با دست خودمان خراب کرده‌ایم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۵۷۸

اندیشۀ عیش بی‌حضورش

ترسم که بدو رسد، نخواهم

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️من‌ذهنی همیشه می‌خواهد و به خواستن زنده است. همانش با چیزهای آفل، جدایی و خواستن، از خصوصیات من‌ذهنی هستند. شما از این سه خاصیت پرهیز کنید. ابیات مولانا موتورِ خواستنِ من‌ذهنی را کُند و بالاخره متوقفش می‌کند. شما بگویید من فضا را باز می‌کنم و از این مرکز همانیده چیزی نمی‌خواهم، تا بالاخره خود زندگی مرا تبدیل کند و هیچ‌چیز در مرکزم نماند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی چیزی به شما برمی‌خورد، این یک پیغامی از طرف زندگی است که تو ناموس داری، این ناموس را باید صفر کنی، فضا را باز کنی. ناموس یعنی ما «می‌دانیم» و اگر غیر از این باشد به ما برمی‌خورد و بسیار مخرب است، هم برای فرد ما، هم اگر مقامی داشته باشیم، برای همۀ جهان یا مردمی که ما حاکمش هستیم.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰

کرده حق ناموس را صد من حَدید

ای بسی بسته به بندِ ناپدید

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هرکسی در افسانۀ من‌ذهنی زندگی کند حتماً پندار کمال دارد، با این‌که در درد است، خودش را دانشمند می‌داند و ناموسش اجازه نمی‌دهد قبول کند که تقصیر خودش است، شما دیگر می‌دانید که ما خودمان این جهنم افسانۀ من‌ذهنی را به‌وجود آورده‌ایم، اما یک راه علاجی هست که همان عذرخواهی واقعی است، این‌که آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد، یعنی دنیا را مهم ندانیم و خدا را مهم‌تر بدانیم، با این کار عملاً او را به مرکزمان می‌آوریم. همان‌ موقع که مرکزمان عدم می‌شود متوجه می‌شویم که یکتا و بی‌نیاز از آن چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد، هستیم، اگر این بی‌نیازی را حس نمی‌کردیم، اصلاً عدم به مرکزمان نمی‌آمد.

بلافاصله متوجه می‌شویم که تبدیل ما به صبر احتیاج دارد و به‌وسیلۀ قضا و کُن‌فَکان و خرد زندگی صورت می‌گیرد. باید صبر و شُکر داشته باشیم که بتوانیم دوباره مرکزمان را عدم کنیم. خاصیت اصلی این عدم در مرکز ما پرهیز از همانیدگیِ بیشتر است و عذرخواهی از همانیدگی‌های قبلی؛ اگر این کار را ادامه بدهیم، متوجه می‌شویم که این لحظه را با پذیرش شروع می‌کنیم و یواش‌یواش شادی بی‌سبب از اعماق وجود ما می‌جوشد بالا می‌‌آید، و دوباره ما به صنع و آفرینندگی دست می‌زنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ شما بگویید خداوند بی‌نیاز است، من هم بی‌نیاز هستم. اگر من‌ذهنی‌تان مزاحم شد گفت که فلان‌ چیز چه؟ بگویید فلان‌ چیز را که به‌نظرِ شما خیلی چیز مهمی است، حالا هرچه هست، من آن را نیاز دارم، ولی می‌خواهم این نیازم را زیر ادارۀ خردِ زندگی بگذارم. بله آن را می‌خواهم، ولی می‌خواهم اندازه‌اش را زندگی بسنجد. ممکن است من‌ذهنی بگوید اگر زندگی نیاز شما را بسنجد، ممکن است کم برسد، مردم را نگاه کن این‌همه می‌خورند، تو محروم می‌شوی، و می‌رود به مقایسه، ولی شما خودتان را مقایسه نکنید. تمرکزتان را روی خودتان نگه دارید.

ما تنها به او زنده می‌شویم و به دیگران کاری نداریم. اگر ما به یکتای بی‌نیاز زنده نشویم، نمی‌توانیم زندگی کنیم. نگذارید من‌ذهنی شما را متقاعد کند که ما بسیار نیازمندیم، حتی گدا هستیم. شما نگاه کنید چقدر ما گدای تأیید، مقام این دنیا و گدای به‌دست آوردن بعضی چیزها هستیم که برای رسیدن به آن‌ها واقعاً حیثیتِ اصلی‌مان را زیر پا می‌گذاریم و لِه می‌کنیم، درحالی‌که وقتی آن‌ چیزها به مرکز ما می‌آیند، ما را می‌سوزانند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️درست است که ما انسان‌ها از نظر ظاهر، فکر و من‌ذهنی با هم متفاوت هستیم، اما همۀ ما نماد یک بی‌نهایتِ بی‌نیاز هستیم که در این لحظه ساکن است. اکنون که ما به خداوند زنده شدیم، صلاح است بینش من‌ذهنی را که براساس جدایی‌‌ است، از دست بدهیم و همه را به‌صورت یکتایی ببینیم. این نشان می‌دهد که ما وقتی به انسان‌های دیگر نگاه می‌کنیم، باید آن‌ها را از جنس خودمان ببینیم، درواقع خودمان را در دیگران ببینیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------