برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۳ گنج حضور بخش اول - قسمت اول

منتشر شده در 2023/08/19
10:59 | 18 نمایش ها

✍️مولانا سه‌ معنای مهم زندگی را به ما یادآوری می‌کند و منظورش این است که ما باید به این سه‌ خاصیت عملاً و عیناً زنده شویم:

۱- خداوند یکتاست. ما‌ هم از جنس او یکتا و یگانه هستیم.

۲- خداوند بی‌نیاز است. این خاصیت در ما هم وجود دارد.

۳- خداوند از جنس بی‌نهایت و ابدیت است. ما هم باید به این لحظۀ ابدی بیاییم، از گذشته و آینده جدا شده و در این لحظه ساکن شویم.

این صحبت با آن چیزی که ما در من‌ذهنی هستیم مغایرت دارد. چرا‌که ما الآن فقط جسم هستیم و با آن چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد همانیده شده‌ایم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مولانا می‌گوید، ما باید به این لحظۀ ابدی بیاییم و در آن‌جا ساکن شویم، در این حالت ما زوال‌ناپذیر و نامیرا هستیم. نامیرایی اشاره به اصلِ ما دارد. چون اصل ما از جنس زندگی یا خداوند است. گاهی اوقات با اصطلاحِ «اَلَست» این موضوع را بیان می‌کنیم که ما از جنس زندگی و نامیرا هستیم و این نامیرایی را باید عملاً در این لحظه تجربه کنیم، نه این‌که ذهناً به‌صورت یک واژه قید کنیم یا به‌صورت باور دربیاوریم و در من‌ذهنی از باوری به باور دیگر برویم. 

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️زندگی یا خداوند به مخلوقات یا به آن چیزی که ذهن ما نشان می‌دهد وابسته نیست، پس ما هم به آن چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد وابسته نیستیم، چون هر خاصیتی که خداوند دارد ما هم داریم، چرا‌که ما هم از جنس او هستیم. گاهی اوقات می‌گوییم خداوند از جنس بی‌نهایت است، پس ما هم از جنس بی‌نهایت هستیم و باید به آن زنده شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️انسان در ذهنش، با من‌ذهنی در زمان مجازی گذشته و آینده زندگی می‌کند، این‌جور زندگی برای خداوند و انسان‌های زنده‌شده به خدا قابل‌قبول نیست، اگر این‌گونه باشد، درواقع ما غلط زندگی می‌کنیم و هزینه‌اش را هم می‌پردازیم. هزینه‌اش دردهایی است که در من‌ذهنی می‌کشیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند بی‌نیاز است و ما باید بی‌نیازی او را تجربه کنیم. اگر قرار باشد به او زنده شویم، باید بی‌نیاز از دنیا شده و یا از چیزهایی که ذهنمان نشان می‌دهد‌ زندگی نخواهیم و به‌ آن‌ها توجه نکنیم. البته این بدان معنا نیست که ما نباید غذا بخوریم یا مَسکن نداشته باشیم، این‌ها نیازهای حقیقی هستند. ما نباید به نیازهای مجازی یا روان‌شناختی خود توجه کنیم و آن‌ها را مهم بدانیم. به بیان دیگر اگر ما با چیزها همانیده شویم و آن‌ها به مرکز ما بیایند، به‌نظر می‌آید که ما به آن‌ها نیاز داریم، درحالی‌که چنین نیست. مردم در‌حقیقت ناراحتِ نیازهای مجازی خود هستند و معمولاً نیازهای مجازی آن‌ها را رها نمی‌کنند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️نیازهای مجازی چیست؟

نیازهایی مثل خشم، نگرانی، اضطراب، ترس، افسوس خوردن، غیبت و بدگویی، تحقیر دیگران، این‌ها نیازهای مجازی هستند. این‌که ما می‌خواهیم دیده شویم یا گاهی اوقات شهوتِ یاد دادن به مردم و استاد شدن را داریم، این‌‌ها نیازهای واقعی ما نیستند. لزومی ندارد وقتی ما وارد مجلسی می‌شویم حتماً دیده شویم، این دیده شدن نیاز مجازی است. یا این‌که ما خودمان را با دیگران مقایسه کنیم. با این کارها مرکز ما تبدیل به جسم می‌شود.

وقتی خودمان را مقایسه می‌کنیم حتماً باید از دیگران برتر دربیاییم، اگر غیر از این باشد حسادت می‌کنیم، آرزو می‌کنیم مثلاً یکی وضعش خراب شود ما بالاتر برویم، در‌حالی‌که لزومی به این کار‌ها نیست. حقیقتاً لزومی ندارد من کسی را راهنمایی کنم که چطور زندگی کند و اگر آن‌طور که من می‌گویم زندگی نکند، من ناراحت شوم! این‌ها نیاز‌های مجازی هستند، نه نیازِ حقیقی. خداوند نیاز مجازی ندارد، البته نیاز حقیقی هم ندارد. ما هم باید آن‌گونه باشیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما باید لامپ‌های روشن‌شده براساس «می‌دانم» را در ذهن خود خاموش کنیم، تمرکزمان فقط باید روی خودمان باشد، می‌توانیم فقط یک لامپ را در ذهن خود روشن نگه داریم که من چه کسی هستم؟ من یکتاییِ خداوند هستم که بی‌نهایت ریشه‌دار است. من بی‌نیازی خداوند هستم، به چیزی که ذهنم نشان می‌دهد نیاز ندارم. نباید چیزی به مرکزم بیاید، اگر این‌طور باشد، دیگر در زمان مجازی نیستم، بلکه به این لحظۀ ابدی می‌آیم و خداوند مالک این لحظۀ ابدی است. من هم چون از جنس او هستم، پس در این لحظه، جاودانه و نامیرا هستم و باید در این جهان آن‌ جاودانگی را تجربه کنم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۵۷۸

من جز احدِ صمد نخواهم

من جز مَلِکِ ابد نخواهم

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هرچیزی که به مرکز ما بیاید، ما آن را می‌پرستیم. قبل از ورود به این جهان مرکز ما عدم بود، ما هم خودِ زندگی یا خدا را می‌پرستیدیم، الآن در‌اثر همانیده شدن با چیزهای مختلف مرکز ما جسم شده و ما اجسام را می‌پرستیم. مثلاً ما باورپرست می‌شویم، باورهای مختلفی وجود دارد مانند باورهای مذهبی، سیاسی، شخصی و اجتماعی. ما این‌ باورها را در مرکزمان گذاشته‌ایم و فکر می‌کنیم این‌ها حقیقت را نشان می‌دهند، درحالی‌که باورها جسم هستند، درنتیجه مرکز ما جسم شده و هشیاری جسمی پیدا کرد‌ه‌ایم، به همین دلیل خودمان و همچنین خداوند را به‌صورت جسم و یک تصویر ذهنی می‌بینیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️تسلیم یعنی پذیرش بی‌قیدو‌شرط اتفاق این لحظه، یعنی ما باید قبل از رفتن به ذهن، بدون استدلال ذهنی، چیزی را که ذهن به‌صورت اتفاق این لحظه نشان می‌دهد بپذیریم. تسلیم مرکزمان را دوباره عدم می‌کند و ما تبدیل به جنس اولیۀ خود می‌شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️من‌ذهنی چگونه تشکیل می‌شود؟

من‌ذهنی از تغییر سریع فکرهایمان یعنی پریدن از یک باور به باور دیگر، از فکری به فکر دیگر ساخته می‌شود، در زمان مجازی کار می‌کند و نیازهای مجازی دارد؛ در‌واقع وقتی مرکز ما پُر از انباشتگی است، با رفتن از فکری به فکر دیگر یک تصویر ذهنی پویا می‌سازیم که اسمش من‌ذهنی است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ مرکز ما این لحظه با بی‌اهمیت کردن آن‌چه را که ذهن نشان می‌دهد، عدم می‌شود یعنی مقداری از وجود اصلی ما که با زندگی یکی است، از جذب شدن به ذهن آزاد می‌شود، این کار فضاگشایی یا فضای گشوده‌شده نام دارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی که مرکز شما با بی‌اهمیت کردن آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد عدم شود، شما متوجه می‌شوید ذهنتان ساکت شده و از جنس یکتایی شُدید. مثلاً شما در خودتان زندگی را تجربه می‌کنید که از جنس خدا، از جنس «اَلَست» هستید. در آن لحظه متوجه می‌شوید به چیزی که ذهنتان نشان می‌دهد بی‌نیاز هستید. چون اگر شما این بی‌نیازی را حس نمی‌کردید، فضای درونتان باز نمی‌شد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اشکال ما این است که فکر می‌کنیم به هرچیزی که ذهن نشان می‌دهد نیازمند هستیم، اگر آن چیز نباشد، نمی‌توانیم زندگی کنیم، پس ما ذهناً با آن ‌چیز کار داریم، این یک نوع مقاومت درونی است. همین کار سبب جذب شدن ما به ذهن می‌شود و من‌ذهنی را به‌وجود می‌آورد، به این کار مقاومت کردن می‌گوییم.

------------------------------------------------------------------------------------------------