برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۲ گنج حضور بخش دوم - قسمت دوم

منتشر شده در 2023/08/19
11:45 | 3 نمایش ها

✍️شما می‌توانید با آموزش‌های مولانا در کوچک کردن من‌ذهنی با خدا مشارکت کنید، برای این کار به‌اندازۀ کافی ابزار دارید، اگر این‌ درس‌ها را به خودتان یادآوری کنید و حواستان به خودتان باشد، خواهید فهمید که چه موقع «قضا و کُن‌فَکان» یا خداوند می‌خواهد من‌ذهنیِ شما را به‌وسیلۀ حوادث کوچک کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️حوادثی به‌وجود خواهد آمد که شما خودتان را کوچک کنید، بنابراین اگر حواستان جمع باشد، متوجه می‌شوید که وضعیت‌ها به ما چه می‌گویند؟ تمام وضعیت‌ها برای کوچک کردن من‌ذهنی ماست؛ چرا؟ برای این‌که هیچ همانیدگی در مرکز ما باقی نماند، و آفتاب زندگی از دلِ ما به‌صورت بی‌نهایت و ابدیت طلوع کند و به این لحظۀ ابدی بیاییم، ساکن و جاودانه شویم، و به مقصود آمدنمان برسیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر شما زندگی را سخت بگیرید، لحظه‌به‌لحظه خودتان را زیر خشم، ترس، رنجش و استرس قرار بدهید، بدنتان خراب می‌شود. قانون زندگی می‌گوید اگر بدن را زیر استرس بگذارید خراب می‌شود. خداوند لطیف است و از ابتدا جبّار. جبّاریِ خداوند یعنی این‌که قوانینش را دائماً اِعمال می‌کند. درست است که لطیف است، ولی قوانین زندگی لحظه‌به‌لحظه اجرا می‌شود. خداوند در اجرای قوانین زندگی فرق نمی‌گذارد، یعنی درست است که خداوند فضاگشاست، اما هرجور که شما فکر می‌کنید او فضا باز می‌کند، یعنی به هر شکلی که من‌ذهنی‌تان را درمی‌آورید، او فضا باز می‌کند. شما می‌گویید یعنی این‌قدر زندگی انعطاف‌پذیر است؟! هر فکری می‌کنم هیچ اشکالی ندارد؟ درست است، اما اگر برحسب من‌ذهنی فکر و سبب‌سازی می‌کنید، خداوند را امتحان می‌کنید، و وفا نمی‌کنید، این‌ها سبب حوادث بد و رَیب‌ُالمنون می‌شود.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند نهان و از جنس سکوت است، پس تعجب دارد که چرا خداوند در این غوغاست، برای این‌که ما او را به این غوغا کشاندیم. ما اکنون شناسایی می‌کنیم که غوغا نکنیم، سروصدا راه نیندازیم، خودمان را نشان ندهیم، هم‌چنین می‌فهمیم تا حالا با من‌ذهنی و با سبب‌سازیِ ذهن اشتباه فکر و عمل کرده‌ایم، درنتیجه به خودمان ضرر زده‌ایم، ولی تصور می‌کردیم این به‌نفع ماست، درصورتی‌که اگر فضا را باز کنیم و مرکز ما عدم شود، زندگی با هماهنگی و خِرد خودش ما را اداره می‌کند.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۹۰

چه لطیفی، و ز آغاز چنان جبّاری

چه نهانی و عجب این‌ که در این غوغایی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️من‌ذهنی اشتباه می‌کند. من‌ذهنی می‌گوید خداوند جبار است یک چماق برمی‌دارد و انسان‌های کافر را تنبیه می‌کند. می‌گوید بهتر است برای این‌که درست کار کنم، من هم یار خداوند باشم! یعنی من هم با من‌ذهنی‌ و سبب‌سازی ذهنم یک چماق بگیرم،‌ و با آن علت و معلولی که با شناسایی‌های ذهنم انجام می‌دهم، هرکه را کافر بود تنبیه کنم، زیرا من هم می‌خواهم جبّار باشم. این‌که جبّاری خداوند نیست! این زورگویی و حماقت من‌ذهنی است. ایجاد تخریب است. شما با من‌ذهنی‌تان نمی‌توانید جبّاری خداوند را بفهمید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما اگر‌ من‌ذهنی را ادامه بدهید درد به‌وجود خواهد آمد، زیرا من‌ذهنی توهم است. شما توهم را به‌جای خودتان نگیرید، فهم این مطلب مشکل است؟ یک تصویر ذهنی را که از تندتند فکر کردن به‌وجود می‌آید، به‌جای خداوند یا خودمان گرفته‌ و عقل من‌ذهنی را نیز به‌جای صنع و آفریدگاری او گذاشته‌ایم. در عوض خداوند راه‌حل و فکر این لحظه را از خزانه‌اش در ما با فضاگشایی، وقتی که مرکزمان جسم نیست، خلق می‌کند. درحقیقت خلاقیت ما هم جبّاری او است. ما باید خلّاق باشیم، نمی‌توانیم در من‌ذهنی فکرهای پوسیده را پشت‌سرهم ردیف کنیم و بگوییم من عاقل هستم و می‌خواهم مشکلات را حل کنم. شما می‌بینید اکنون جهان چقدر مشکل دارد. شما چقدر مشکل دارید. مشکلاتِ شما را همین عقل من‌ذهنی به‌وجود آورده‌است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هرموقع دیدیم گرفتار شدیم، بی‌مراد شدیم، به درد افتادیم، اگر فضا را باز کنیم، آن فضای گشوده‌شده بختِ نوی ماست.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️توجه کنید اگر یک لحظه دست از سَر خودمان برداریم و با من‌ذهنی‌ برای خودمان ‌تکلیف تعیین نکنیم، تسلیم شویم، و آن چیزی را که ذهنمان نشان می‌دهد مهم نبینیم، می‌بینیم که فضا باز می‌شود. فضا که باز می‌شود، متوجه می‌شویم ما سایۀ خداوند هستیم، و درواقع او دارد ما را اداره می‌کند. یک لحظه ما را به ذهن می‌برد تا ببینیم که زشت هستیم، اما اگر دوباره با ذهن دخالت نکنیم، فضا باز می‌شود، و او ما را با خِرد، عشق، و شیرینیِ‌ خودش زیبا می‌کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما نگویید که چرا من بارها به ذهن می‌روم و برمی‌گردم دوباره فضا را باز می‌کنم؛ به ذهن می‌روید که بفهمید هنوز همانیدگی دارید، اگر خداوند شما را زشت می‌کند، برای این ‌است که متوجه شوید همانیدگی دارید. وقتی فضا را باز می‌کنیم و ذهنمان را نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم آن‌جا چه الگوهایی هست که وقتی فعال می‌شوند زندگیِ ما را می‌دزدند و وقتی آن‌ چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد به مرکزمان می‌آید، آن الگوها دوباره فعال می‌شوند، و ما زشتی را ادامه می‌دهیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️«اَلَسْت» یعنی ما او را دیده‌ایم ولی یادمان رفته، درواقع مولانا دارد این پدیده را به ما یادآوری می‌کند که اگر او را در خواب دیده باشیم، نه‌ به این‌ معنا که خوابیدیم او را خواب دیده‌ایم، بلکه توجه کنید تا زمانی که ما در این بدن هستیم هر تجربه‌‌ای می‌کنیم خواب است. وقتی این بدن بیفتد، باز هم ما زنده به او هستیم، ولی ممکن است یک‌‌جور دیگر باشد، خواب نباشد. ما الآن در جسم هستیم، بنابراین زنده شدن به او درحالی‌که جسم داریم، آن هم یک‌جور خواب است. دیدن برحسب همانیدگی‌ها خواب سنگینی است، دیدن برحسب حضور آن هم خواب است، ولی این خواب نشانش یک چیز است، آدم دیگر در جهان نمی‌گنجد؛ یعنی چه؟ یعنی شخص به باورهایش نگاه می‌کند می‌خندد، به کارهای من‌ذهنی‌اش نگاه می‌کند می‌خندد، می‌گوید این‌ها به من نمی‌آید، این‌ کارها چه هستند که من انجام می‌دادم! جهان و آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد از ارزش می‌افتد، بنابراین می‌گوییم این آدم در جهان نمی‌گنجد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی شما حس می‌کنید که در جهان نمی‌گنجید، دیگر باید از ذهن بیرون بروید، زیرا در ذهن نمی‌گنجید. پس اگر تمرین کنید، به این‌ درک می‌رسید که در این جهان دیگر جا نمی‌شوید، برای شما گنجایش نیست، چرا؟ چون دارید از جنس بی‌نهایت خدا می‌شوید. فضا‌گشایی کردید، یک‌دفعه متوجه شدید این کارهایی که مردم می‌کنند، این هیاهوی مردم، هیاهوی شما که قبلاً سَرِ چه چیزهایی خودتان را ناراحت کردید، دردهایی که ایجاد کردید، اگر آن‌ها خنده‌دار به‌نظر می‌آید، یعنی دیگر عقل من‌ذهنی و الگوهایش برای شما ارزش ندارند، پس شما در این جهان نمی‌گنجید؛ باید با الگوهای «قضا و کُن‌فَکان» کار کنید و به بی‌نهایت او زنده شده‌اید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️بیشتر مردم در منزل ذهن خوابیده‌اند، فکر می‌کنند این منزل، این ذهن، آخرین ایستگاه ماست. مولانا می‌گوید نه، این منزلِ فرود آمدن ما نیست. از اول که شروع کردیم جماد، نبات، حیوان، و این منزل بعدی که ذهن بوده، از این‌جا هم باید حرکت کنیم. هر مانعی که الآن جلوی ما را گرفته، می‌خواهد قرین‌ها، رفتار مردم یا فکرهای خودمان باشد، این‌ها نمی‌توانند جلوی ما را بگیرند، برای این‌که این‌جا منزل نهایی نیست. ما هم منتظر کسی نمی‌شویم. هرکسی خودش می‌رود. نمی‌توانیم بگوییم همسرم، پدر و مادرم، بچه‌هایم هم بیایند با هم برویم، چه فایده دارد من به حضور برسم، ولی آن‌ها نرسند! نه، شما مسئول خودتان هستید. باید به‌تنهایی این راه را بروید، همه تنها می‌روند. باید همه بفهمند که این‌جا آخرین منزل نیست.

------------------------------------------------------------------------------------------------