✍️اگر ما یواشتر یا کندتر فکر کنیم که درواقع مقصود مراقبه یا مدیتیشن نیز همین است، یک جایی این تسلسل فکری منفصل و پاره میشود، همینکه پاره شود دیگر منذهنی وجود ندارد، فقط «او» یعنی خداوند وجود دارد، و راهحل چالش این لحظه را به ما نشان میدهد، پس از زندگی عذرخواهی میکنیم که منذهنی درست کردیم و با منذهنی با خداوند ارتباط برقرار کردیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند میگوید منی وجود ندارد. وقتی «من» درست میشود این «من» فکری است، یعنی از فکر ساخته شده و ذهنی است و در واقعیت منذهنی وجود ندارد. درست است که این منذهنی مبنای ارتباطات ما در این جهان است، ولی از نظر خداوند و ارتباط با زندگی و بهلحاظ پیمودن راه معنوی، نباید آن را مبنا قرار بدهیم، زیرا غلط میبیند. منذهنی یک عقل مادی برای بقا دارد؛ مثلاً با عقلش یاد گرفته که باید غذا بخورد تا از گرسنگی نمیرد، یا پول دربیاورد. اینها بهدرد زندگی، معنویت و ارتباط با خدا نمیخورد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️جان اصلی ما نمیتواند در جهتهای مادی باشد. در هر جهتی که برویم به ما بلا میدهد تا برگردیم و بیجهت شویم، و با ریشۀ بینهایت در این لحظه ساکن شویم، بنابراین چنین مرکزی دیگر در جهتهای مادیِ فکری و همانیده نمیرود. اگر مرکز ما در جهتهای همانیده برود و همانیدگیها را به مرکزش بیاورد، آن چیز مادی مرکز ما میشود و برحسب آن میبینیم، بنابراین از زندگی بیخبر میشویم و جنس اصلیمان را از دست میدهیم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۶8
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت
بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️چرا میگوییم چیزی را که ذهن نشان میدهد، به مرکزت نیاور؟
برای اینکه بلافاصله وارد ذهن میشوی، و ذهن هم جهان مادی را با هشیاری جسمی نشان میدهد، اما جانِ اصلی ما در جهتهای فکری نیست؛ درواقع جهتهایی را که ذهن نشان میدهد، به درد جان اصلی ما نمیخورد، زیرا اگر دل ما مادی شود، مسئلهساز و دردساز میشود، یعنی زندگی را تلف کرده، تبدیل به درد میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی شما ابیات مولانا را تکرار میکنید، ناظر ذهنتان هستید، و روی خداوند را در این جهان میبینید، دراینصورت دل و جان و مرکزتان مست است، برای اینکه او در دلتان است و عقل و خردتان هم که قبلاً مال ذهن بود، اکنون دیگر در اختیار زندگی قرار گرفتهاست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️از خودتان سؤال کنید آیا من این لحظه ظرفیت پذیرش شادیِ بیسببِ زندگی را دارم؟
اگر شما منذهنی دارید، منذهنیتان تمایل به ایجاد و پخش درد دارد و خودتان زیر درد هستید، خواهید دید که یک چیزی در درونتان مقاومت میکند، و میگوید نه، پذیرش ندارم. مولانا میگوید زندگی به شما شِکر میدهد، اما سیستم منذهنی شما این شِکر را به تلخی تبدیل میکند، علتش این است که در مرکزتان جسم است. جسم از کجا میآید؟ از ذهنتان، پس شما باید چارهای بیندیشید و متعهدانه روی خودتان کار کنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنی شادی را پس میزند، درواقع شادی بیسبب برایش منطقی نیست، برای اینکه دائماً باید برای شادی دلیل بیاورد و میگوید برای چه شاد هستی؟ پولت زیاد شده؟ خانهات بزرگ شده؟ به مقامی رسیدهای؟ چیزی نصیبت شده؟ چرا اینقدر خوشحال هستی؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مستی یعنی شما از اتفاقات بیخبر هستید؛ نه اینکه اتفاقات را نمیبینید، بلکه اتفاقاتِ ذهن به مرکزتان نمیآید، دراينصورت روی اتفاقات بهترین اثر را میگذاریم نسبتبه موقعی که منذهنی داریم. وقتی منذهنی داریم، اتفاقات را آلوده و خراب میکنیم، و جهان را هم آلودهتر و خرابتر؛ برعکس وقتی که صنع داریم، و مست و شاد هستیم، جهان را آباد میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️انقباض نمیگذارد ما فضاگشایی کنیم. درواقع انقباض، جمع شدن، واکنش نشان دادن، رنجیدن و خشمگین شدن، از خصوصیات منذهنی است و ما را از کَرَم زندگی محروم میکند. انقباض سبب دعوا و اعتراض میشود، و اگر جمعی باشد، تبدیل به جنگ میشود، پس وقتی منقبض میشویم چارهاش فضاگشایی است. هر لحظه باید یادمان باشد که اگر میخواهیم با خدا صحبت کنیم، فقط از طریق انبساط امکانپذیر است، و تا نظم و ساماندهی و صنع خداوند نباشد، نمیتوانیم زندگیمان را اداره کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر انسانی که عاشق جسم است، در این لحظه اجازه میدهد آن چیزی که ذهن نشان میدهد و از جنس جسم و فکر است، به مرکزش بیاید، چنین آدمی از جان زندگی محروم است، این یک قانون است، پس اگر شما با چیزهای اینجهانی همانیدهاید، از جان اصلیتان محروم هستید و جان منذهنی دارید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️آیا من در این لحظه همانیدگی و درد را تجربه میکنم؟ پس دراینصورت به هیجانات منفی و درد ساختن میل میکنم. توجه کنید که حتی هیجانات مثبت منذهنی هم از جنس درد هستند. بعضیها میگویند برای چیزهای مثبت مثلاً بهدست آوردن موفقیتها که با آن همانیده هستیم، باید خوشحال شویم؛ نه، این قطب دیگر آن چیز منفی است. شما باید این سیستمِ دویی را رها کنید، فضا را باز کرده و به عقل و خرد زندگی دست پیدا کنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر لحظه تجربۀ زندگی شما، احوالتان را به شما نشان میدهد که تلخ هستید یا خوش؟ همانطور که گفتیم شما هر لحظه خودتان را تجربه میکنید نه چیز دیگر را؛ زیرا غیر از شما چیز دیگری نیست، حتی دیگران هم آینۀ شما هستند، اگر نسبتبه آنها تلخ هستید، کسی شما را عصبانی میکند، درواقع بهصورت آینه عمل میکند یعنی میگوید شما این عیب را دارید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خدا یا زندگی آفتابی است که از هر ذره طلوع میکند. «ذره» انسانی است که منذهنی نداشته باشد. وقتی تمام همانیدگیها از درون ما پاک بشود، یعنی اگر هیچ جسمی در مرکزمان نباشد یا نتواند که به مرکزمان بیاید، ما ذره میشویم. «ذره» یعنی انسانی که هویت جسمی ندارد. بنابراین خدا کوههای ذهن یعنی منهای ذهنی را برای «ذرّه شدن» میساید، پس میبینید که کار خداوند ساییدنِ منذهنی ما است؛ درواقع تمام بیمرادیها برای کوچک کردن یا ساییدن منذهنی ما هستند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۹۰
آفتابی، که ز هر ذره طلوعی داری
کوهها را جهتِ ذرّه شدن میسایی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما حتی دینمان را نباید دست منذهنی بسپاریم. منذهنی با باورهای دینی یا مذهبی همانیده میشود و باورپرست میشود؛ ما فکر میکنیم دیندار هستیم، حضور داریم، زنده به خدا هستیم، درصورتیکه منذهنی هستیم و چون حضور نداریم، عبادتمان هم بهدرد نمیخورد، عبادت ما زمانی موردقبول خداوند قرار میگیرد که منذهنیمان صفر شود.
------------------------------------------------------------------------------------------------