✍️چرا ما در منذهنی محبوسِ خشم، حرص و خرسندی هستیم؟
ما باشندهای هستیم که پس از آمدن به این جهان باید هشیار به خودمان باشیم، اما چون همانیده شدیم، به «امر اِهْبِطُوا» به ذهن افتادیم و هشیاری جدیدی بهنام هشیاری جسمی در ذهن درست کردیم. این هشیاری جدید، حبسِ خشم، حرص و خرسندی شدهاست. خرسندی یعنی خوشحال شدن با سببسازی ذهن. حرص یعنی ما با منذهنی دائماً بهدنبال هرچه بیشتر بهتر هستیم، از همانیدگیها زندگی میخواهیم. درحقیقت منذهنی براساس خواستنِ زیاد، همانیدن و جدایی تشکیل شده و مرتب میخواهد. خشم هم یکی از اساسیترین هیجانهای منذهنی است و چون ما همانیدگیها را میخواهیم، وقتی خواستۀ ما برآورده نمیشود، مرتب بیمراد میشویم، درنتیجه خشمگین شده و میرنجیم، بنابراین همۀ ما در منذهنی محبوسِ خشم، حرص و خرسندی هستیم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، ابیات ۹۲۶
چون به امرِ اِهْبِطُوا بندی شدند
حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند
اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.
بندی: اسیر، به بند درآمده.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️نَفْسِ مطمئنّه چیست؟
نفْسِ مطمئنّه از جنس چیز نیست، بلکه آن لحظهای است که میگوییم آن چیزی که ذهنمان نشان میدهد مهم نیست و نمیتواند به مرکز ما بیاید و فضا را باز میکنیم. فضای گشودهشده، نفسِ مطمئنه، اصلِ ما و خداوند است. در نفْسِ مطمئنّه هشیاری روی هشیاری قائم میشود، ناظر و منظور یکی میشوند. وقتی نظارتکننده و نظارتشونده با هم ترکیب بشوند، انسان یکدفعه ریشه پیدا میکند، روی ذاتش قائم شده و از جهان جدا میشود. اصلاً فضاگشایی یعنی از جهان جدا شدن. انسان با جدا شدن از جهان مست خدا یا مست خودش میشود؛ لزومی ندارد که از چیزی در بیرون انرژی، مستی، شادی یا تأیید و توجه بگیرد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما اصلاً متوجه نیستیم مقاومت در مقابل چیزی که درواقع اقرار به اَلَست است، چقدر به ما ضرر میزند.
شما تا حالا فکر کردهاید اینهمه سال که واکنش نشان میدادید، درواقع زندگیتان تلف میشده؟ یعنی زندگی نمیکردید، چون یا تبدیل به درد میشده یا مسئله؛ بنابراین شما باید این مسئله را حل کنید ببینید این لحظه از جنس چه چیزی هستید؟ آیا از جنس بیریشگی هستید؟ یا واقعاً فضا را باز میکنید، مرکز را عدم کرده، صبر و شکر میکنید و مرتب عذرخواه هستید؟ آیا خِرد زندگی را به فکرها و اعمالتان میریزید؟ روی خودتان کار میکنید؟ مواظب قرینها و هشیاریِ بهوجودآمده هستید؟ و نمیگذارید منهای ذهنی به شما لطمه بزنند؟ اگر بهاینصورت عمل میکنید در حال پیشرفت هستید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما با سببسازی ذهن و فکر کردن برحسب همانیدگیها و تلف کردن زندگیتان مرتب مسئله میسازید و مسئله را حل میکنید، باز هم هیچچیزی درست نمیشود؛ بهطور مثال میبینید که ما چقدر برای دیده شدن، گرفتن تأیید و توجه به جنگ میپردازیم، هم فرداً با یک عدهای درمیافتیم، هم جمعاً جنگ بهراه میاندازیم تا بتوانیم مسائلمان را حل کنیم؛ اینها را منذهنی ایجاد میکند، درحالیکه ما هر لحظه میتوانیم سببسازی ذهن را کنار بگذاریم و فضا را باز کنیم، بگوییم ما اکنون میخواهیم به خدا زنده بشویم، صُنع و آفرینندگی داشته باشیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️کسانی که فضا را باز نکردهاند، هنوز بیریشگی و مسئلهسازی را ادامه میدهند، از کسانی که فضا را باز میکنند و شادی بیسبب دارند، خوششان نمیآید. آنها دوست دارند آدمها شادی باسبب داشته باشند. میگویند آقا شما برای چه خوشحال هستید؟ پولتان زیاد شده؟ خانۀ بزرگتری خریدید؟ همسر بهتری پیدا کردید؟ چه چیزی سبب شده خوشحال باشید؟ از نظر آنها شادی بیسبب احمقانه است، حتماً باید یک چیزی سبب شده باشد تا کسی خوشحال باشد. یا دائماً میپرسند برای چه این کار را میکنم؟ جواب باید یک همانیدگی باشد، مثلاً برای اینکه پولم زیاد بشود، مِلکی بخرم، یا به آن مقام برسم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در ذهن و هشیاری جسمی، به هر صورت از منذهنی که باشیم، براساس هر همانیدگی که بالا بیاییم بگوییم من کسی هستم که این خانه را دارم، این هیکل یا این قیافه را دارم، این مقام را دارم، و با تصویر ذهنی خودمان را ارائه کنیم، باید آگاه باشیم که ذهن و هشیاری جسمی پایدار نیست، گذراست و از بین میرود. انسانِ دارای منذهنی یک لحظه هم نمیتواند تنها بماند، حتماً باید با مَردم باشد، چون به آنها وابسته است، به هیاهوی آنها احتیاج دارد، نمیتواند تنها بماند، بهمحض اینکه تنها میشود به غم و اندیشههای پر از درد فرومیرود، درحالیکه انسان وقتی تنها میماند باید بیشتر از همیشه خوشحال باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنی دائماً مسئله ایجاد میکند، هشیاری و خلاقیت ما که صنع خداوند یا استفاده از خرد کل است را کنار میگذارد و میخواهد مسائلش را با منذهنی و همانیدگیهایش حل کند که درنتیجه چندین مسئله از درون آن یک مسئله بیرون میآید! بعد هم فکر نمیکند که اصلاً چرا این مسئلهها ایجاد شد! مثلاً آدمها با هم دعوا میکنند، وقتی آشتی میکنند نمیتوانند بررسی کنند که چرا دعوا کردند و چه عاملی این اختلاف را بهوجود آورد؟ چرا؟ برای اینکه منذهنی اجازه نمیدهد. میگویند آشتی کردیم، تمام شد. مسئله این است که منذهنی چون پندار کمال دارد نمیتواند و یا نمیخواهد اشتباه خود را قبول کند، بنابراین مرتب درد و مسئله ایجاد میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در هشیاری جسمی ما میخواهیم همه با هم بهسوی یکتایی برویم، اما وقتی فضا را باز میکنیم، متوجه میشویم که فقط خودمان بهتنهایی باید برویم نه با مردم. درست است که در این مرحله هنوز منذهنی داریم، به دیگران وابسته هستیم، و دردها به ما حمله میکنند، اما وقتی فضا را باز میکنیم باید تنها برویم. ما تنها و بدون دخالت مردم و آوردنِ آنها به زندگیمان باید به خداوند زنده شویم، اگر بخواهیم همسر، فرزند یا افراد دیگر را بیاوریم، نمیشود به خدا زنده شد و این کار به تعویق میافتد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️درست است که خداوند در این جسم با ما همنشین میشود یعنی ما به بینهایت و ابدیت او زنده میشویم، ولی نباید پُررویی کنیم و بیادبانه بنشینیم. بیادبانه نشستن یعنی اینکه بگوییم ما هم هستیم و بعضی وقتها با سببسازی ذهنمان تعیین کنیم چه بشود، یا چه نشود. باید بدانیم که ما منذهنی نیستیم، بلکه آن فضای گشودهشده هستیم که با مرکز عدم زندگی و فکر و عمل میکنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱
گرچه با تو، شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و، نیکوتر نشین
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️کسی که به سببسازی ذهن و چیزی که بیریشه است متکی شده باشد، خداوند او را ادب میکند، پس زندگی ما را ادب میکند. ادب کردنش هم خسارتی است که ما میدهیم. هر سببسازیِ همانیدۀ ذهنی همان تلف شدن انرژی و زندگی ماست؛ اینجاست که ما داریم خسارت میدهیم. باید به خودمان نگاه کنیم، ببینیم ما برای چه خوشحال، خوشبخت و آرام نیستیم؟ شما فکر کنید! ممکن است بگویید من که بهاندازۀ کافی دارم، چرا خوشبخت و خوشحال نیستم؟ چرا آرامش ندارم؟ زیرا خداوند دارد شما را ادب میکند، برای اینکه شما به سببسازی ذهن که بیریشه است، متکی هستید.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۳
پس ادب کردَش بدین جُرم اوستاد
که مَساز از چوبِ پوسیده عِماد
عِماد: ستون، تکیهگاه
------------------------------------------------------------------------------------------------