برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۸ گنج‌‌ حضور بخش چهارم

منتشر شده در 2023/08/19
10:56 | 13 نمایش ها

✍️هر فکر همانیده یک شهوت است، به‌طور مثال کسی که با درس دادن همانیده‌ شده و شهوت یاد دادن به دیگران را دارد، این کار در راه رسیدن به خدا مانند بت است، یعنی ما را بت‌پرست می‌کند. معلم شدنِ من‌ذهنی برایش خیلی طبیعی است، چون پندار کمال و می‌دانم دارد. من‌ذهنی می‌گوید، مردم فکر کردن و زندگی کردن را بلد نیستند، پس بهتر است به آن‌ها یاد بدهم.

✍️ما براساس شرطی‌شدگی در ذهن‌، به یاوه‌گویی و حرف زدن به‌عنوان پندار کمال و می‌دانم، عادت کرده‌ایم که همین امر باعث می‌شود چیزی یاد نگیریم. در من‌ذهنی ما به‌هیچ‌وجه انتظار نداریم که چیزی یاد بگیریم، همواره می‌خواهیم به دیگران یاد بدهیم! از آن‌جایی که ما هشیاری جسمی داریم و این هشیاری جسمی سبب سرگردانی ما می‌شود، و اصلاً نمی‌توانیم راهِ درست را پیدا کنیم، بنابراین آگاهانه تصمیم می‌گیریم که فضا را باز و اَنصتوا را رعایت کنیم، ببینیم آیا زندگی به گوش ما چیزی می‌گوید؟

✍️شما فضا را در اطراف اتفاق این لحظه که ذهن نشان می‌دهد باز کنید و بگویید که این جدی نیست، مهم نیست تا فضا باز بشود. این فضا‌گشایی همان گریه و لطیف شدن است. پس گریۀ من‌ذهنی به‌خاطر آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد نیست، بلکه لطیف شدن است. مردم اگر گریان و نالان هستند، برای از دست دادن یا به‌دست نیاوردن همانیدگی‌هاست. گریه کردن به‌خاطر همانیدگی‌ها کار من‌ذهنی است.

✍️اصرار به نگه داشتن من‌ذهنی، سبب می‌شود که ما از آدم‌هایی مثل مولانا یک چیزی یاد بگیریم، ولی اگر به آن عمل نکنیم، یا فکر کنیم که می‌توانیم من‌ذهنی را نگه داریم، بدون این‌که فضا و آسمان درونمان را باز کنیم، حتی اگر در ظاهر آدم معنوی هم بشویم و فکر کنیم که از جنس زندگی شدیم، هرگز به مقصود آمدنمان نخواهیم رسید!

✍️مردم می‌گویند یک‌ چیزی را زود به ما بگویید که عمل کنیم، تا زودتر به حضور برسیم، ما حوصله نداریم! شما اگر قانون جبران را انجام بدهید و این ابیات را تکرار کنید و بفهمید، در درون راهتان را پیدا می‌کنید. این کار خیلی مشکل نیست، ولی آن‌قدر هم راحت نیست. به روشی که شما می‌خواهید، نمی‌شود هشیاری جسمی را از بین برد. اگر شما تأمل نکنید، کار درست نمی‌شود، اگر حواس و تمرکزتان را روی خودتان نگذارید کار درست نمی‌شود. این‌طور نیست که شما با عجله یک‌ چیزی بگویید یا یک دعایی بکنید، زندگی‌تان درست بشود! باید زحمت بکشید، این ابیات را بخوانید، همیشه تمرکز روی خودتان باشد و دائم روی خودتان کار‌ کنید.

✍️متأسفانه ما به‌عنوان من‌ذهنی خائن هستیم، برای این‌که دائماً به زندگی خیانت می‌کنیم. ما در هشیاری اصلی‌ با نگه داشتنِ هشیاریِ جسمی منافق شده‌ایم. ادعا می‌کنیم که مثلاً معنوی هستیم، درحالی‌که مرکزمان پر از همانیدگی است، هشیاریِ جسمی داریم ادعا می‌کنیم هشیاری حضور داریم، پس خائن هستیم.

✍️اگر مراقب باشیم با چیزها همانیده نشویم، همۀ نعمت‌های این جهان متعلق به ما است، اما اگر همانیده باشیم، سبب ضرر و زیان‌ می‌شود.

✍️این‌که انسانی مثل مولانا سبب شود مردم به حضور هشیار شوند و از طریق حضور خودشان را بیان کنند، این رحمت است. ما هم داریم سعی می‌کنیم در این زمینه گروهی به‌وجود بیاید که همه فضا‌گشا باشند و خودشان را در معرض زندگی قرار دهند، تا زندگی از طریق آن‌ها صحبت کند که مجموع این کار رحمت است.

✍️وظیفۀ هر انسانی این است که به حضور زنده شود و تا آن‌جا که مقدور است این برکت را در جهان پخش کند و مصلحت این است. مولانا هم همین کار را می‌کند.

✍️خداوند به ما می‌گوید، اگر هشیاری حضور در تو زیاد باشد، من می‌توانم بیشتر به تو کمک کنم، اما اگر فضا را خیلی کم باز کنی و تعظیم خداوند را کم به زندگی‌ات بیاوری؛ دیگر نمی‌توانم به تو کمک کنم.

✍️اکنون روح و هشیاری خداگونۀ ما در جسم است، بنابراین معنی‌اش این نیست که این تن ارزشش به‌اندازۀ روحمان است. این‌که می‌گوییم ما جسم هستیم به‌علاوۀ انکار جسم، معنی‌اش این نیست که جسم مساوی روحمان است.

✍️هرکسی در رکاب خداوند باشد، یعنی مدام فضا را باز کند و واقعاً شب و روز به حرف خداوند گوش بدهد، همه‌چیز در زندگی‌اش میسّر می‌شود، هیچ‌چیزش کم نمی‌آید، و در هیچ کاری نمی‌ماند، همۀ امورش به‌آسانی پیش می‌رود.

✍️ما انسان‌ها باید در این لحظه به‌صورت حضور ناظر مراقب دلمان باشیم که در محضر خداوند یا مولانا اندیشۀ بد نکنیم، یعنی به‌وسیلۀ همانیدگی‌ها نیندیشیم. خداوند می‌فهمد و می‌داند در اندیشه‌های ما چه می‌گذرد، ولی به‌روی ما نمی‌آورد و خودش را به ندیدن می‌زند. مولانا می‌خواهد توضیح بدهد که شکوفا شدن بر‌اساس یک همانیدگی که ما خیلی خوشمان می‌آید، بسیار خطرناک است.

✍️ما گرفتار مسائل هستیم، مثلاً میل ما به فکر کردن از طریق همانیدگی‌ها و پریدن از یک همانیدگی به همانیدگی دیگر است، چون این همانیدگی‌ها به‌جای خداوند در مرکزمان هستند. ما از جهان فرم و از آن چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد زندگی می‌خواهیم. وقتی خداوند این موضوع را می‌بیند، هیچ‌چیز نمی‌گوید، فعلاً احترام ما را نگه‌ می‌دارد، ولی به خودش می‌گوید ای تنگ‌نظران من سزایتان را خواهم داد.

✍️ما فراوانی خدا را با محدودیت من‌ذهنی‌مان ارزیابی می‌کنیم. خداوند می‌گوید آیا زنده شدن به من، فکر من از طریق فضاگشایی برای شما کافی نیست؟ آیا من برای شما کافی نیستم؟ آیا فکرهایتان در مورد بی‌نهایت فراوانی من این است؟

✍️آنان‌ که از طریق فکر کردن با خدا ارتباط برقرار می‌کنند‌، یک خدای ذهنی خلق می‌کنند و با من‌ذهنی‌شان با آن حرف می‌زنند. بنابراین خدا را آن‌طور که باید نمی‌بینند. برای دیدن خدا باید به او زنده شد. هرکسی که با فکر بخواهد با خدا ارتباط برقرار کند‌، منافق است‌. چرا؟ برای این‌که مرکزش درحالی‌که باید خدا باشد، جسم است‌ و آن‌ چیزی که زبانش می‌گوید با مرکزش یکی نیست.

✍️ما در من‌ذهنی وقتی به‌وسیلۀ همانیدگی‌ها شکوفا می‌شویم، بسیار خوشمان می‌آید‌، مست و مغرور می‌شویم؛ این مورد در شاهان، رئیس‌جمهورها و آدم‌های قدرتمند به‌خوبی مشهود است که چیزهای این دنیا چطور آن‌ها را مست، مغرور و پوسیده کرده‌است.

✍️آیا شما می‌توانید این را قبول کنید که اگر براساس فرزند‌، زیبایی‌، ثروت، قدرت‌ و علم‌تان شکوفا می‌شوید و مردم شما را قبول دارند‌، برایتان دست می‌زنند، از شما تعریف می‌کنند، در حالِ افتادن هستید؟ آیا می‌توانید بپذیرید که درد هشیارانه برای پاک‌ کردن مرکزتان، به صَلاح شما است‌؟