برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۸ گنج‌‌ حضور بخش دوم

منتشر شده در 2023/08/19
14:48 | 13 نمایش ها

✍️مولانا در مثنوی قصۀ حضرت رسول و کاتب وحی را می‌آورد که پس از گذشت مدتی، حالتی در کاتب وحی ایجاد شد و فکر می‌کرد همۀ نوشته‌ها از خودش است. ما هم وقتی با من‌ذهنی ابیات مولانا را می‌خوانیم، یا از طریق خداوند فضای درونمان را باز می‌کنیم، یک خردمندی در ما ایجاد می‌شود، باید این‌کار را ادامه دهیم و نگوییم به بی‌نهایت زندگی وصل شدیم و تمام شد. کاتب وحی اجازه داد من‌ذهنی بر او غالب شود، می‌دانم، یعنی پندارِکمال و ناموس پیدا کرد و به‌دنبالش درد حاصل شد.

✍️مولانا به انسانی‌ که با وجود من‌ذهنی‌اش ادعا می‌کند به بی‌نهایت خدا زنده شدم و در مرکزم چیزی نمانده‌است می‌گوید، پس چطور هنوز سیاه هستی؟ هشیاری جسمی و درد داری؟ از این صحبت مولانا معلوم می‌شود که اگر ما به چشمۀ الهی وصل شویم و فضا باز شود؛ دیگر درد، واکنش و لجبازی نخواهیم داشت.

✍️ما در‌حالی‌که در همانیدگی‌ها، درد و جدایی می‌سوزیم، واقعاً پشیمان هستیم، ولی نمی‌توانیم معذرت بخواهیم. چون خاصیت مقاومت و قضاوت هنوز در ما وجود دارد، بنابراین باید با ابیات مولانا صفات بد من‌ذهنی را بشناسیم، همان‌طور که می‌دانیم شناسایی مساوی آزادی است. نگوییم من اشکالی ندارم، این پندار کمال ماست که دائماً می‌گوید تو کامل هستی، هیچ ایرادی نداری! اگر چنین پیغامی از درون گرفتید بدانید که پیغام من‌ذهنی است.

✍️من‌ذهنی در مقابل انسان‌های بینایی مثل مولانا و بقیۀ بزرگان و همین‌طور نزد خداوند، بی‌ادب و گستاخ است. هرچیزی که به مرکز ما می‌آید با آن همانیده‌ شده، و حرصِ زیاد کردنش را داریم. شب و روز کار می‌کنیم، و براساس هرچه بیشتر بهتر، عمل می‌کنیم، درنتیجه زندگی‌مان تلف می‌شود. وقتی فضا را باز می‌کنیم، زندگی ما را هدایت می‌کند. وقتی فضا را می‌بندیم، آن نور هدایت‌کننده از بین می‌رود و من‌ذهنی ما را هدایت می‌کند و از آن‌جا که من‌ذهنی ذهنِ بی‌ناظر است، درنتیجه هدایت ما دست خشم، ترس و هیجاناتِ مخرب می‌افتد، زیرا دیگر دانایی و نور هدایت خداوند را نداریم.

✍️آیا شما می‌توانید در کائنات باشنده‌ای پیدا کنید که هشیاری خدایی دارد، ولی نگاه می‌کند ببیند چه چیزی خوب است آن را به مرکزش بیاورد، خودش را شکار کند و به دام بیندازد؟ نه، نمی‌شود پیدا کرد، فقط انسان‌ها هستند! ما حواسمان نیست که اگر چیزی را به مرکزمان می‌آوریم و می‌گوییم مال من شد، داریم به دامش می‌افتیم و نمی‌توانیم از این دام بیرون بیاییم و بیرون آمدن از آن با درد هشیارانه همراه است.

✍️شما در طول زندگی‌تان حتماً یکی‌دو بار با چیزها همانیده شدید، درد هشیارانه و سختی کشیدید، بنابراین دیگر دورِ آن‌ها نگردید. مثلاً می‌بینید که همانیدن با یک انسان چقدر سخت است. یک انسان را در مرکزت می‌گذاری، عاشقش می‌شوی، او هم اصلاً خبر ندارد. تو داری درد می‌کشی، می‌سوزی، می‌گویی درد عشق می‌کشم و عاشق شدم. این عشق نیست، بلکه همانیدگی‌ است.

✍️آرزوها دام هستند و به شما زندگی نخواهند داد. هیچ‌وقت نگویید تا به‌ این چیز نرسم زندگی‌ام زندگی نمی‌شود. زندگی در این‌ لحظه است. شروع کن این لحظه را پُر زندگی کن.

✍️شُکر واقعی سبب اتصال مجدد انسان به خداوند می‌شود. شُکر بیداری به‌وجود می‌آورد. هرچه فضا را باز می‌کنید بیدارتر می‌شوید. بنابراین مولانا می‌گوید، فضا را باز کن تا در دام زندگی بیفتی، با او یکی بشوی، تا حالا در دام همانیدگی‌ها بودی، اکنون به دامِ شکر بیفت و بسیار شکرگزاری کن.

✍️نعمت چیست؟

آیا آن‌ چیزی است که ذهن نشان می‌دهد؟ یا شُکر برای فضا‌گشایی، وصل شدن به زندگی است؟ شکر برای این‌که من می‌توانم از بندِ نعمت و همانیدگی‌ رها بشوم، شکر برای این‌که این لحظه می‌توانم آن‌ چیزی را که ذهنم نشان می‌دهد مهم ندانم، فضا را باز کنم، دوباره از جنس زندگی شوم، به وحدت مجدد برسم.

✍️حوادثی که برای ما اتفاق می‌افتد، ضرر و زیان‌هایی که به‌صورت من‌ذهنی به خودمان می‌زنیم، بی‌مرادی‌هایمان، همه بانگِ رعد است، یعنی زندگی این مشکلات را برای ما پیش می‌آورد تا متوجه بشویم که نباید مرکزمان همانیده باشد.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سَعد

سَعد: خجسته، مبارک، مقابلِ نحس

✍️توجه داشته باشید که معنی همۀ ابیات مولانا این است که شما باید مرکزتان را عدم کنید، فضا را باز کنید و آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد، مهم‌ ندانید.

✍️ما تشنۀ چیزهایی که ذهن نشان می‌دهد نیستیم، تشنۀ آب حیات، خردِکل و شادی بی‌سببی هستیم که از فضای گشوده‌شده می‌آید. ما حس امنیت زندگی را می‌خواهیم، نه این‌که فضا را ببندیم و چیزهای مهم را با ذهنمان تجسم کنیم و از آن‌ها زندگی بخواهیم. ما این تجربه را داریم که از همانیدگی‌ها هویت خواستیم، اما درنهایت پُر از درد شدیم.

✍️ما یک راه داریم و آن بی‌اثر کردنِ چیزی است که ذهن نشان می‌دهد تا نتواند ما را جذب کند و به مرکز ما بیاید، در مقابلش مقاومت نمی‌کنیم، فضا را باز می‌کنیم و هیچ غمی در این راه نداریم چون زندگی با ماست. می‌دانیم وقتی هشیاری جسمی داریم، هزاران دام پیشِ پای ما وجود دارد و دلمان می‌خواهد با چیزهای زیادتری همانیده بشویم که به ما زندگی زیادتر بدهند، اکنون می‌گوییم وقتی فضا را باز می‌کنیم، هزاران‌ چیز هم ما را وسوسه کند، چون خدا با ماست و با دید او می‌بینیم، هیچ غمی نداریم.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۷

گر هزاران دام باشد در قدم

چون تو با مایی، نباشد هیچ غم

✍️خشم من‌ذهنی برای به‌دست نیاوردنِ توقعات و آرزوهای خود یا از دست دادن چیزهاست. بزرگانی مانند مولانا نورِ چیره بر من‌ذهنی و خواسته‌های نفس هستند و مغلوب زندگی. هرکس به آن چیزی که ذهنش نشان می‌دهد، نه می‌گوید و نمی‌گذارد به مرکزش بیاید، به آن چیز غالب شده و من‌ذهنی‌اش مغلوبِ زندگی می‌شود، پس این شخص خویِ مغلوب بودن نسبت‌به زندگی و غالب بودن نسبت‌به این دنیا را دارد، بنابراین راه و روش زندگی‌اش برعکسِ من‌ذهنی است، یعنی شبیه مردم عادی که با من‌ذهنی زندگی می‌کنند، نیست.

✍️شما به‌صورت حضور ناظر، ذهنتان را نگاه می‌کنید و نمی‌گذارید که حرف بزند، اَنْصِتُوا را رعایت می‌کنید. درد هشیارانه می‌کشید. مردم صبر ندارند، درد هشیارانه نمی‌کشند، دنبال آرزوها و توقعاتشان هستند، خشمگین هستند، بنابراین روزبه‌روز اوضاع مادی و معنوی‌شان بدتر می‌شود.

✍️انسان‌هایی که فکر و تنشان سالم است، کسانی هستند که فضا را باز کرده و به هشیاریِ خالص دست پیدا کرده‌اند، یعنی این هشیاریِ ناب در درون و بیرونشان آشکار شده‌است. آن چیزی که در بیرون آن‌ها می‌بینید زیبایی و بی‌دردی است. این هشیاری خالص و زلال را ما از کجا دریافت می‌کنیم؟ با فضاگشاییِ پی‌درپی‌ و عذرخواهی از زندگی، هشیاری‌ِ به‌ دام افتاده در همانیدگی‌ها را پس می‌گیریم، بنابراین هشیاریِ خالص از همانیدگی‌ها آزاد می‌شود.

✍️همۀ ما در زندگی تا به این‌جا رسیدیم، اشتباهات زیادی داشته‌ایم، اما اکنون باید تصمیم جدی بگیریم و من‌ذهنی‌ را که براساسِ همانیدگی و جدایی تشکیل شده، فراوان به ما ضرر زده، مهم ندانیم و فقط فضاگشایی را مهم بدانیم. هرکدام از ما باید بگوییم، حرف‌های خودم و دیگران و کارهای بدی که می‌کنند را جدی نمی‌گیرم، این‌ها هیچ‌کدام مهم نیستند، برای من فقط فضاگشایی اصل است. اگر به این روش پیش برویم، آرام‌آرام می‌بینیم یک چیزِ بی‌فرمی از فرم جدا می‌شود و این بی‌فرمی خود ما هستیم.

✍️مولانا آشکارا می‌گوید، کسی که مرکزش به درد و هشیاری جسمی آلوده باشد، لحظه‌به‌لحظه مورد لعنت خداوند قرار می‌گیرد. این شخص منِ مجازی دارد و در زمان مجازیِ گذشته و آینده زندگی می‌کند. این هم از بی‌ادبی و ناشکریِ ما است که می‌توانیم منِ حقیقی را تجربه کنیم، یعنی در این لحظۀ ابدی ساکن و به خداوند زنده باشیم، اما رفته‌ایم منِ مجازی در زمان مجازی درست کرده‌ایم و با آن زندگیِ پر از دردی را می‌گذرانیم که دراین‌صورت موردِ لعنت خداوند قرار می‌گیریم.

✍️اهلِ دل می گویند ما جسم هستیم به‌علاوۀ انکار جسم. انکار جسم همان فضای بی‌نهایت گشوده‌شده است. از نظر مولانا و خداوند ادب این است که باطنت را باز کنی، نه این‌که فضا را ببندی و ظاهر را حفظ کنی. دینداری یعنی فضا را باز کنی و با خداوند یکی شوی، نه این‌که فضا را ببندی و من‌ذهنی ستیزه‌گر داشته باشی و یک‌سری رفتارهای معنوی را از خودت بروز بدهی، عبادت سطحی و بدون حضور داشته باشی.