✍️اگر چیزی یا کسی را میخواهیم به دام خودمان بیندازیم، درواقع ما داریم به دام او میافتیم. منذهنی برعکس به ما نشان میدهد. ما بهعنوان فضای گشودهشده باید بگوییم هرچه که ذهنم نشان میدهد، به آن نگاه نمیکنم، اگر هم نگاه کنم، مقاومت نمیکنم و فضا را باز نگه میدارم. هر اتفاقی که میافتد برای این است که ما زندگی یا خداوند را ببینیم. اگر در این لحظه چیزی توجه ما را جلب کرد و برایمان مهم شد، باید بدانیم که به مرکزمان میآید، دراینصورت به سببسازی ذهن میافتیم و مدام از فکری به فکر دیگر میرویم و فکر پشتِ فکر برایمان اتفاق میافتد.
✍️مولانا میگوید، زندگیات را به دست زمان مجازی یا تغییرات ذهن نسپار، زمان ذهنی تغییرات منذهنی را نشان میدهد که شما میگویید سال دیگر من فلانجا هستم، بَهبَه! یعنی این لحظه، از این فضای گشودهشده غافل هستی، اینکه این لحظه خداوند یا زندگی میخواهد شادیاش را به تمام وجود شما بِدَمَد برایت مهم نیست، آن چیزی که ذهن نشان میدهد، تغییراتش و چه خواهد شد، آن مهم است؛ این اشتباه است. ما تاکنون با تغییر اتفاقات شاد بودهایم. الآن هم بیشتر مردم اینطور هستند و میخواهند با منذهنی وضعیتها را عوض کنند تا خوشحال بشوند، شما که در این مسیر معنوی هستید از زمان و از وضعیتها بترسید، و شاد از زمان نباشید، زیرا اگر از وضعیتها زندگی بخواهید، واقعاً زندگیِ شما، زندگی نخواهد بود. بهترین کار این است که فضا را باز کنید، تا خرد زندگی، قضا و کُنفَکان وضعیتهای بیرونی شما را عوض کند، دراینصورت همهچیز در بیرون و درون، سامان یافته و عالی میشود.
✍️هرکدام از ابیات را که میخوانید، به خودتان نگاه کنید، حتماً به یک چیز خاصی در شما اشاره میکند. شما باید آن را ببینید، شناسایی کنید و خودتان را تغییر بدهید. نگویید دل من بابهره است، این مطالب به من مربوط نمیشود؛ نه، به خودتان نگاه کنید! اگر نگاه کردید و عیب یا همانیدگی با چیزهای مختلف را در مرکزتان ندیدید، خیلی مطمئن نباشید. ممکن است در آینده متوجه شوید، آن عیبی که در دیگران دیدهاید، در شما هم پیدا شود.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸
گر همان عیبت نبود، ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش
✍️منذهنی نمیتواند تحمل کند که ما واقعاً فضا را باز کنیم، به زندگی و شادی بپردازیم، بنابراین شادی ما را بههم میزند؛ پس در ما یک دلی هست که از جنس خداست، میخواهد با آهنگ خدا برقصد، یک جنسی هم بهنام منذهنی وجود دارد که میخواهد این شادی را بههم بریزد. بنابراین باید مواظب منذهنی باشیم، دائماً آن را زیر نظر داشته باشیم. اما وقتی فضا را باز میکنید از جنس زندگی میشوید، خداوند میتواند زندگیتان را اداره کند؛ در این حالت از جنس شادی میشوید و خرابکاری منذهنی کم میشود.
✍️حضرت رسول فرمودهاست: منذهنی، دشمنِ درونیِ شماست، اگر شما بفهمید چه دشمن خطرناکی در درون خود دارید، دراینصورت همۀ انسانها، دل و جرئتشان را از دست میدهند، شجاعترین انسانها هم از ترس قالب تهی میکنند. همچنین فرمودند: اگر من در این مورد، بهدرستی به شما توضیح بدهم، دراینصورت شما نه دنبال کاری میروید، نه میتوانید اصلاً راه بروید و نه توان فکر کردن و انجام دادن کاری را دارید، اینقدر که این منذهنی خطرناک است، بنابراین از آن بترسید، یعنی فضا را باز کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱
مصطفی فرمود: گر گویم به راست
شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۲
زَهرههای پُردلان هم بَردَرَد
نه رود ره، نه غمِ کاری خَورَد
✍️شما از خودتان نمیپرسید که من در این هفتادهشتاد سال که زندگی کردم، واقعاً بیبهره و بیحاصل بودم، درحالیکه من از جنس خدا هستم! شما نمیخواهید بفهمید چرا بیبهره هستید؟ بهخاطر یک جنس نحسی که در درون ماست که پس از ورود به این جهان درحالیکه متوجه نبودیم، از طریقِ جامعه و پدر و مادرمان در مرکز ما گذاشته شده که مولانا میگوید، این دشمن ماست و همان بافتِ ذهنی یا منذهنی است، پس از این دشمن درونت بترس! یعنی فضا را باز کن، آن را بهدست زندگی بسپار. ما میدانیم این دشمن که در مرکز ماست دائماً به ما لطمه میزند، دل ما را بیبهره میکند. تمام زحمات ما را که شب و روز کار میکنیم، بر باد میدهد، برای اینکه ضدِّ مقصودِ زندگی است.
✍️ما باید به مقصود آمدنمان که موردنظرِ خدا یا زندگی بوده توجه کنیم، قرار بوده پس از یک مدتی در دهدوازده سالگی، به بینهایت و ابدیت خدا زنده بشویم، اما ما منذهنی را نگه داشتیم که با پندار کمال، میدانم و با دردهایش ما را گیج کردهاست. منذهنی دائماً به ما و به عزیزانمان ضرر میزند و از زیر بار مسئولیت درمیرود. ما بهصورت جمعی جنگ راه میاندازیم، قحطی پیش میآید، دشمنی و خرابکاری میکنیم، هیچ توجیهی برای کارهایمان نداریم. اصلاً هیچکس توضیح نمیدهد چه کسی مسئول است؟ چرا این کارها را میکنیم؟ مگر ما انسانها مجهز به خرد زندگی نیستیم؟ چرا اجازه میدهیم منذهنی این کارها را انجام بدهد؟ چرا ما انسانها متوجه نیستیم که مهمترین دشمن در مرکز خودمان است؟ اما بهدنبالِ دشمن در بیرون از خودمان میگردیم!
✍️چرا ما در تنگنظری و خوی خسیسانه دنبال فراوانی میگردیم؟
✍️وقتی ما به این جهان آمدیم، خداوند تاجِ گرامیداشت را روی سرِ ما گذاشته، گردنبند فراوانی را از گردن ما آویزان کردهاست، ما را گرامی داشته و بینهایت فراوانیاش را هم به ما دادهاست، پس چرا ما اینگونه خسیس و تنگنظر هستیم؟ برای اینکه فضا را باز نمیکنیم. میخواهیم جنسیت منذهنی را نگه داریم. میخواهیم به خودمان ضرر بزنیم، وقتی ما از طریق همانیدگیها و هشیاری جسمی میبینیم، به کمیابی توجه میکنیم و گرفتار فقر مادی و معنوی میشویم، ولی با فضاگشایی، فراوانی خداوند را در درون و بیرون تجربه میکنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طَوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت
✍️ما جسم هستیم بهعلاوۀ انکارِ جسم، انکار جسم بینهایت فضای گشودهشده است، جسممان هم از آن فضای گشودهشده سیراب میشود، ولی اگر فضا را ببندیم، منذهنی درست کنیم، از گرامیداشتِ خداوند بیخبر میمانیم. اکنون شما ببینید، آیا هم تن دارید، هم فضای گشودهشده؟ یعنی علاوهبر این تن که ذهنتان نشان میدهد در شما یک چیز دیگری هم که اسمش فضای گشودهشده، زنده شدن به زندگی است، وجود دارد؟ اگر ندارد، زندگیتان خراب است.
✍️ما با سببسازی بیحاصلِ منذهنی فکر میکنیم، خداوند را هم امتحان میکنیم، درحالیکه این بیادبی است. شما روزبهروز پیشِ قرین اصلی خودتان که عشق یعنی خداوند است باید بهتر و مؤدبتر بنشنید، از سببسازی کم کنید، مرتب فضا را باز کنید، بگذارید او از طریق شما صحبت کند. هر لحظه بهصورت خشم، ترس، اعتراض، ناله و شکایت بالا نیایید، خداوند این لحظه میخواهد در شما به خودش زنده شود، اکنون و این لحظه ساعت گرامیداشت شما است، مولانا میگوید نیکوتر بنشین، یعنی مؤدبتر باش!
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱
گرچه با تو شَه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و، نیکوتر نشین
✍️چرا مولانا میگوید «برخیز ز بدخویی»؟
بدخویی جنسیت منذهنی ماست. تمامِ خواص منذهنی بدخویی است. صفات، فکر و عملش بد است، منذهنی هیجانات مخربی دارد، مثل: خشم، ترس، رنجش، حسادت، غم، حس پشیمانی، حس خَبط، بد دیگران را خواستن، عیبجویی، عیبگویی، انتقاد براساس منذهنی، پندار کمال داشتن، مقاومت و قضاوت، چیز آفل را در مرکز گذاشتن، میدانم، داشتن ناموس و درد، درد پخش کردن؛ اینها بدخویی منذهنی است. برخیز ز بدخویی یعنی ای انسان، تمام خصوصیات منذهنی را کنار بگذار، فضا را باز کن تا زندگی از طریق تو فکر و عمل کند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۶۲۰
ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که میگویی
✍️همۀ انسانها یک اُفق یا یک فضایی هستند که باید باز بشوند. کسی که در این لحظه با سببسازی ذهن با فضای بسته فکر میکند، بیادب است، زیرا منذهنیاش را بالا میآورد و بدخوییهایش را به نمایش میگذارد، چنین شخصی نهتنها به خودش بلکه به همۀ آفاق ضرر میزند. بیادب از طریق قرین روی همه اثر بد میگذارد. ببینید ما فرزندانمان را چهجوری بدبخت میکنیم، درواقع به آنها میگوییم شما هم وقتی بزرگ شدید، مثل من، منذهنی داشته باشید، بلکه خطرناکتر! آیا این درست است؟! پس بیادب نهتنها زندگی خودش، بلکه زندگی دیگران را هم خراب میکند، نمیگذارد مردم روی خودشان کار کنند و به حضور برسند.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۹
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد