✍️قبل از ورود به این جهان ما از جنس عدم، از جنس خدا، از جنس هشیاری هستیم، چهارتا خاصیت عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از خدا میگیریم. وقتی وارد این جهان میشویم، شروع میکنیم به شکوفا کردن استعدادی بهنام فکر کردن، بهوسیلۀ فکرمان چیزهای مهم و حیاتی زندگی را که به بقای ما کمک میکنند میشناسیم، مثل اعضای خانواده، پول، بعضی باورها یا هرچیزی که فکر ما نشان میدهد، پدر و مادرمان و جامعه آنها را به ما یاد میدهند، درنتیجه ما با آنها همانیده میشویم. همانیدن یعنی تجسم ذهنی یا فکری چیزهای مهم در ذهن و تزریق حس وجود به آنها، که این کار سبب میشود مرکز ما که قبلاً عدم بود، از جنس جسم بشود، چون فکرها و همچنین باورهای ما جسم هستند، هر باوری از جنس جسم است. منذهنی چگونه تشکیل میشود؟
✍️وقتی مرکز ما همانیده است، چهار خاصیت حیاتی و زندگیبخشِ عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از فکرهای همانیده میگیریم. دراثر گذشتن از فکرهای همانیده که مرتب تغییر میکنند، یک تصویر ذهنی پویا بهنام منذهنی درست میکنیم که مرتب تغییر میکند و دراثر فکرهای مثبت یا منفی، بزرگ و کوچک میشود. منذهنی با بزرگ و کوچک شدن، مهم و غیرمهم میشود. بستگی به این دارد که مردم چه میگویند، چه واکنشهایی نشان میدهند، با بزرگ و کوچک شدنِ منذهنی، حال ما هم مرتب تغییر میکند، پس حال ما در منذهنی بسیار متغیر است.
✍️انسانی که منذهنی دارد، مرتب حالش تغییر میکند، هشیاری جسمی دارد و در زمان گذشته و آینده زندگی میکند که به آن زمان مجازی میگوییم، این تصویر ذهنی که اسمش را منذهنی گذاشتهایم مجازی، ساخته شده از فکر و در زمان زنده است، زمان تغییرات منذهنی را نشان میدهد، پس منذهنی در زمان مجازی زندگی میکند و زمانش حقیقی نیست.
✍️دوجور زمان داریم، یکی این لحظه است که ما میتوانیم از جنس بیفرمی یعنی از همان جنس بشویم که قبلاً بودهایم، درواقع ما جنس اصیل داریم و میخواهیم به آن جنس اولیه تبدیل بشویم، اما وقتی مرکز ما همانیده است و منذهنی داریم، یک جسم مجازی هستیم و در زمان مجازیِ گذشته و آینده زندگی میکنیم که این حالت ما خاصیتهای بسیار مخربی دارد.
✍️منذهنی جز بیبهرگی و بیحاصلی چیز دیگری ندارد. بیبهره است، برای اینکه اگر با عقل ناقص منذهنی که با هشیاری جسمی کار میکند، بیاییم بچه بزرگ کنیم، هرچه زحمت بکشیم هم نمیتوانیم فرزند خوبی تربیت کنیم. اگر با منذهنی بخواهیم با همسرمان رابطه برقرار کنیم، درنهایت به جنگ و دعوا ختم میشود، بنابراین به بیبهرگی و بیحاصلی منذهنی بیشتر پی میبریم.
✍️مولانا میگوید، اگر شما براساس چیزها منذهنی درست کنید، هشیاری جسمی خواهید داشت، در این حالت دل اصلیتان که از جنس عدم، از جنس خداست، بیبهره و بیحاصل میشود، هر فکر و عملی میکنید، منجر به درد و تخریب خواهد شد. پس نتیجه میگیریم که این بافت نمیتواند برای همیشه ادامه داشته باشد و شاید تا دهدوازدهسالگی کافی بوده، بنابراین ما باید مرکزمان را دوباره عدم کنیم، تا منذهنی متلاشی شود.
✍️اگر مرکز ما از جنس منذهنی باشد، خرابکاری میکنیم، به خودمان و دیگران ضرر میزنیم، پس بهجای فضابندی، فضاگشایی را انتخاب میکنیم. فضاگشایی یعنی شما بهجای اینکه به چیزی که ذهن نشان میدهد توجه کنید، به دل اصلیتان توجه میکنید. بهعبارت دیگر آن چیزی که ذهن نشان میدهد و فُرم دارد، برای شما دیگر مهم نیست، چون قبلاً مهم بوده آمده مرکزتان شده، الآن با تأمل میگویید، همانیدگیها برایم مهم نیست، بلکه آن دلِ اصلیِ من مهم است، من باید به آن زنده بشوم و این مقصود آمدن من به این جهان است، میخواهم به آن عمل کنم. بنابراین با عدم مقاومت به آن چیزی که ذهن نشان میدهد، یعنی مهم و جدی ندانستن آن، شما اجازه میدهید که جنس اصلیتان خودش را جدا کند، فضاگشایی بهوسیلۀ خود زندگی، خود اصلی شما صورت میگیرد.
✍️اگر شما بپرسید فضاگشایی چیست و چگونه فضاگشایی میکنند؟ این سؤال غلط است. این را نپرسید، هیچکس نمیداند، اما اگر شما هشیارانه بدانید آن چیزی که ذهن نشان میدهد مهم نیست، خودبهخود اصل شما از آن چیزی که درگیرش است جدا میشود، زندگی دنبال این کار است و کمک میکند تا ما را به خودش زنده کند، یعنی هرکس بهاندازۀ کافی، بهلحاظ زندگی، فهم و شعور و تشخیص دارد که خودش را از جسم جدا کند و خداوند هم با عنایت و جذبۀ خودش، میخواهد این کار را انجام بدهد.
✍️علت اینکه چیزها به مرکزتان میآیند مقاومت شماست. مقاومت هم یعنی کار داشتن با آن چیزی که ذهن نشان میدهد.
✍️شما در این لحظه تصمیم میگیرید و میگویید، آن چیزی که ذهنم نشان میدهد مهم نیست، چون قابل تغییر است. آن چیزی که واقعاً مهم است خرد، عقل و حس امنیت زندگی است، بنابراین فضاگشایی میکنم، اما با مرکز جسمی و منذهنی، نمیتوانم فضاگشایی کنم. فقط شناسایی میکنم همینطور میایستم، هیچ کاری نمیکنم، میبینم آرامآرام بهصورت فضای گشودهشده از منذهنیام جدا میشوم، این اولین تجربه بهصورت حضور ناظر است.
✍️وقتی بهصورت حضور ناظر فکرهایتان را نگاه میکنید، میبینید که چه فکرهایی از ذهنتان میگذرد، بعضی از این فکرها منفی هستند و متوجه میشوید که مرتب با فکرهای منفی، حال خودتان را خراب میکنید.
شاید متعجب شوید که ذهن بیناظر، یعنی منذهنی دارد چه بلایی سر شما میآورد! مرتب نگرانیها، اضطرابها و فکرهای بد را به شما نشان میدهد، تا حالتان را خراب کند، منذهنی فکر میکند این کار مفیدی است.
✍️کار منذهنی ایجاد غم است، دائماً کارافزایی و خرابکاری میکند، تمام عرفا به این خرابکاری منذهنی اشاره کردهاند. بنابراین مولانا میگوید، ای انسان، اگر منذهنی در مرکزت باشد، برحسب آن فکر و عمل کنی، تو بهرهای بهغیر از ایجاد غم نداری. بهرۀ ما این نیست که به این جهان بیاییم، غم و غصه ایجاد کنیم و با درست کردن مسئله، دشمن و درد، نه خودمان زندگی کنیم و نه بگذاریم دیگران زندگی کنند، دراینصورت دل ما بیبهره میشود. اکنون شما از خودتان یک سؤال بپرسید: بگویید درست است که من بهصورت امتداد زندگی به دنیا آمدم و الآن هم در حال زندگی کردن هستم، آیا من یک مرکز یا دل بیبهره دارم یا بابهره؟ و به خودتان جواب بدهید.
✍️تمام انسانهایی که بهروشهای مختلف بهسوی مقصود اصلی رفتهاند، درواقع سه روش را تجربه کردهاند؛ یکی روش دین بوده، یکی عرفان، دیگری هم راه علم، و هرسه روش این موضوع را تأیید میکنند که ذهنِ بدون ناظر خرابکاری میکند. اگر بخواهیم از دین مثال بیاوریم، خداوند در قرآن در سورۀ عصر میفرماید، انسان در زیانکاری است، بهجز کسانی که بهراستی فضا را باز کردهاند و از جنس زندگی شدهاند، یعنی ایمان آورده و انسانهای دیگر را به ایمان به خدا و صبر توصیه میکنند. علم هم بهراحتی پیدا کرده که ناظر جنس منظور را تعیین میکند، یا مشاهدهکننده جنس مشاهدهشونده را مشخص میکند. اگر از عرفان بخواهیم بگوییم، برنامۀ گنج حضور یک برنامۀ عرفانی است که خداپرستیِ واقعی را که همان تسلیم و فضاگشایی است، به ما آموزش میدهد. درواقع آموزش مولانا تلفیقی از علم، عرفان و دین است.
✍️مولانا ما را به پرهیز دعوت میکند، هشدار میدهد و میگوید، بترس! یعنی مواظب منذهنیات باش، چون منذهنی از جنس نحسی است و خرابکاری میکند. دو جور ترس وجود دارد، یکی اینکه شما بهوسیلۀ منذهنی میترسید؛ یکی هم ترس از دست دادن مرکز عدم را دارید. ترسیدن بهوسیلۀ منذهنی در بین مردم بسیار عادی است، برای اینکه ترس عمدهترین هیجان منذهنی و یکی از بزرگترین ابزار آن است. ترس از دست دادن مرکز عدم؛ یعنی وقتی شما فضا را باز میکنید، دراثر فضاگشایی مرکزتان عدم میشود و در حالِ تماشای فکرهایتان هستید، میبینید که ذهنتان چکار میکند. ترس در اینجا یعنی بسیار مواظب باش تا این مرکز عدم را از دست ندهی! این کیفیت هشیاری که دراثر فضاگشایی بهدست آمده از دستت نرود.
✍️مولانا میگوید، ای دلِ بیبهره و بیحاصل که هیچ فایدهای نداری، مقصودت را هم فراموش کردهای، دائماً درد درست میکنی، تو از خاصیت نَحسیِ منذهنی بترس که تو را خواهد کشت. در منذهنی ما بسیار بیبهره هستیم. مردان و زنان ازدواج میکنند، از همدیگر میرنجند، دعوا میکنند، جدا میشوند، بنابراین نمیتوانند فرزندان خوبی پرورش بدهند، درحالیکه بهشدت کار میکنند و هردو زحمت میکشند، خانۀ آنها مسموم است، چرا؟ برای اینکه با منذهنی زحمت میکشند، در این رابطه به جای عشق و محبت، چون که رابطۀ منذهنی با منذهنی برقرار است، دائماً درد ذخیره میشود، درنتیجه منذهنی که براساس همانیدن و جدایی درست شده، هیچ بهرهای غیر از درد، جدایی و تنهایی ندارد.