✍️زندگی یا خداوند لحظهبهلحظه میخندد و میخواهد شادی را در ما بهعنوان انسان تجربه کند، ولی ما این خنده و بیان شادی را پنهان میکنیم، بُروز نمیدهیم، آشکار نمیکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️زندگی ما هر لحظه تحت نفوذ و ارادۀ خداوند است و از طریق او اداره میشود، درست است که ما بهعنوان منذهنی فکر میکنیم، ولی زندگی ما با قضا و کنفکان، با ذهن خداوند اداره میشود، فکر او بر فکر منذهنی ما غالب است، درصورتیکه ما فکر میکنیم میتوانیم با ترفندهای منذهنی و سببسازی ذهن، زندگی خودمان را اداره کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما نباید با منذهنی که عقل جزوی دارد زندگیمان را اداره کنیم، بلکه باید هرچه زودتر فضا را در اطراف اتفاق این لحظه باز کنیم، تا مرکز ما عدم شود. درواقع زندگی ما با قانون قضا، کُنفَکان و اینکه خداوند میگوید بشو و میشود، با فکرها یا قضاوت خداوند اداره میشود و گریزی از این کار نیست؛ چون خداوند که دائماً مسلط و غالب است، میخواهد ما به منظور آمدنمان عمل کنیم که از اول از جنس او بودیم، دوباره هشیارانه از جنس او بشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️«جَفَّالقَلَم» یعنی چه؟
جَفَّالْقَلم یعنی زندگی ما در این لحظه اتفاق میافتد، یا قلم زندگی به نوشتن حال و وضعیت ما، براساس کیفیت هشیاری مرکزمان خشک میشود. اگر مرکز ما جسم است و درد داریم، انعکاسش در بیرون همیشه بد خواهد بود، روزبهروز پردردتر میشویم، و اوضاع ما در بیرون بد و بدتر خواهد شد. از این هم گریزی نیست. باید بفهمیم و مرکزمان را درست کنیم، اما از طرف دیگر متوجه شدهایم که نمیتوانیم با منذهنی مرکزمان را درست کنیم. باید فضا را باز کنیم، تا خداوند، زندگیِ درون و بیرون ما را سامان بدهد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ادب واقعی چیست؟
اگر شما میدانید زندگی و خرد کل بر تمام امور شما غالب است، دیگر منذهنیتان را بهکار نبَرید. مرتب بهوسیلۀ ذهنتان از فکری به فکر دیگر نپرید، این ادب نیست؛ بنابراین از زمانی که به این درک میرسیم عقلِ کلْ زندگی ما را اداره میکند، سرعت فکرمان را پایین میآوریم، اگر میتوانیم سکوت میکنیم و متعهد به مرکز عدم میشویم که این ادب واقعی است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی از اتفاقی ناراحت میشویم دلیلش این است، به آن چیزی که میخواستیم نرسیدیم یا اینکه یک یا چند همانیدگی را از دست دادیم، درنتیجه عدم رضا پیش میآید، اگر کسی ناراضی است، یعنی در مقابل خداوند ادب ندارد، در زندگی طبق فکرهای خودش عمل میکند و این درست نیست. ما نمیتوانیم با منذهنی و فکرهایش که مرتب دردسازی میکند، خودمان را اداره کنیم، وضعیتمان بدتر میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند میگوید، ای انسان، این چیزهای دنیایی و همۀ کارهای تو در ذهن شوخی و رقص فرم است، یک روزی میآید، یک روزی میرود، اصلاً اهمیت نده، به من توجه کن، ولی ما در بهدست آوردن همانیدگیها و زیاد کردن آنها خیلی جدی شدهایم. فکر میکنیم اگر آنها را زیادتر کنیم، زندگیمان زیادتر و خندۀمان بیشتر میشود؛ بههیچوجه چنین چیزی نیست. خداوند دائماً با ما شوخی میکند و میخواهد ما را بخنداند، ولی ما ستیزه میکنیم، عبوس هستیم و نمیخندیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️زندگی مرتب ما را بیمراد میکند، ما بهجای اینکه بفهمیم چرا بیمراد شدهایم و فضا را در اطراف بیمرادی باز کنیم، دعوا میکنیم، ناراحت میشویم، واکنش نشان میدهیم، ناسزا میگوییم، انکار میکنیم که یک نیرویی لحظهبهلحظه زندگی ما را اداره میکند و ما تن در نمیدهیم، میخواهیم همهچیز را خراب کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید، این لحظه بهشت خداوند است. بهشت همین لحظه در درون ماست، ولی ما با دخالت منذهنی آن را تبدیل به جهنم میکنیم. هرچه بیشتر با منذهنی دخالت میکنیم، از این لحظۀ ابدی دورتر میشویم، به ذهن و دردهای آن میافتیم؛ درنتیجه این لحظه را که درون ما میتواند بهشت باشد، تبدیل به جهنم میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما در منذهنی از همه توقع داریم که همانیدگیها را به ما بدهند، اگر ندهند، میرنجیم. ما قوۀ رنجش داریم و کسی که قوۀ رنجش دارد، قوۀ رنجاندن هم دارد. ما مرتب میرنجیم و میرنجانیم، به این ترتیب از مردم و همینطور از خدا فاصله میگیریم. ما از خدا هم میرنجیم. با منذهنی فکرِ زیاد کردن همانیدگیها را میکنیم و میخواهیم خداوند مطابق فکرهای ما عمل کند تا شاد بشویم، اما او طبقِ قانون قضا و کُنفَکان حرکت میکند، دراینصورت ما به نتیجه نمیرسیم، پس ناراحت و ناامید شده، از خداوند جداتر میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما هزار جور آرزوی کوچک و بزرگ داریم، میگوییم چرا به این مقام نرسیدم؟ چرا موفق نشدم؟ چرا بچۀ من در آزمون کنکور قبول نشد؟ چرا نتوانستم آن خانه را بخرم؟ من آرزویم این بود که اینطوری بشود، تو نگذاشتی بشود، به من کمک نکردی، میرنجیم؛ از چه کسی میرنجیم؟ از یک خدای تصوّری! ما باید این بازیهای ذهن را عمیقاً درک کنیم و کنار بگذاریم تا بتوانیم درست زندگی کنیم. اگر شما به ابیات مولانا توجه کنید و آنها را خوب درک کرده و در خودتان پیاده کنید، وضعتان خوب و فکرتان درست میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما نگویید من منذهنیام را نگه میدارم و با منذهنی به زندگی ادامه میدهم، خودم میدانم چکار کنم، بلدم چطور زندگی کنم. اکثریت مردم چنین طرز فکری دارند، فکر میکنند با سببسازی ذهن، با فکرهای منذهنی زندگی خودشان را میتوانند سامان بدهند، ولی ما الآن میفهمیم که نمیتوانیم، نمیشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی منذهنی داریم عمدهترین هیجان ما ترس است، فکر و عمل ما بهوسیلۀ انگیزۀ ترس ایجاد میشود. ترس است که ما را اینور و آنور میراند. ترس است که هم فرد و هم جمع، حتی دولتها را کنترل میکند. همۀ ما ترسِ از دست دادن، یا شهوتِ بهدست آوردنِ چیزی را داریم و تا زمانی که ترس داریم، نمیتوانیم بخندیم و شاد باشیم، نمیتوانیم از خِرد زندگی استفاده کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️عقل منذهنی عقل نیست و دچار هیجاناتی مثل ترس و حرص میشود. حرص یعنی اشتیاق زیاد برای بهدست آوردن چیزی که ما فکر میکنیم اگر آن را بهدست بیاوریم زندگیمان زیادتر میشود؛ مثل زیاد خوردن، ما فکر میکنیم برای خوردنِ زیاد آمدهایم، تصوراتی که منذهنی دارد میگوید هرچه آدم بیشتر بخورد بهتر است، هرچه که ما با آن همانیده هستیم اگر آنها زیادتر بشوند، زندگی ما بهتر میشود؛ اینها همه توهم است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی ما همانیده میشویم، این حالت ما بسیار خطرناک است. فکرهایی که ما براساس منذهنی میکنیم، با قضا و کُنفَکان زمین تا آسمان فرق دارد، ما با منذهنی فقط میخواهیم و دنبال هرچه بیشتر بهتر هستیم. منذهنی براساس خواستن، همانیدن و جدایی درست شده؛ یعنی اگر ما منذهنی را ادامه بدهیم هیچموقع با خدا یکی نمیشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما با منذهنی نمیتوانیم شاد باشیم، مثلاً اگر شخصی مثل مولانا را ببینیم که شاد است و میخندد ناراحت میشویم، میگوییم شما اینهمه مسائل را میبینید واقعاً میخندید؟ غیرت ندارید؟ به فکر مردم نیستید؟ هیچ حسی ندارید که مردم اینهمه مسئله دارند؟ ولی مولانا میبیند که مردم بهعلت اینکه اجازه دادند منذهنی زندگیشان را تصرف کند و بهوسیلۀ منذهنی اداره میشوند، خودشان زندگی خودشان را خراب کردند، اینها را که خدا خراب نکرده! و دارد به ما یاد میدهد که شما هم میتوانید بخندید، شما هم میتوانید بگذارید این چیزهایی که ذهنتان نشان میدهد برقصند، یک روز زیاد میشوند و یک روز کم؛ نباید برای شما مهم باشد.