✍️از قدیم گفتهاند خودت را بشناس! وقتی میگویند خودت را بشناس، معنیاش این نیست که منذهنیات را بشناس، منظور این است خود اصلیات را که از جنس زندگی، از جنس الست است آن را بشناس.
برای اینکه آن را بشناسیم باید در این لحظه از جنس زندگی بشویم و میدانیم این کار با فضاگشایی و آوردن عدم به مرکز صورت میگیرد و اگر عدم به مرکز بیاید، ذهن ما خاموش شده، دیگر نمیتواند سؤال بپرسد، پس تا زمانی که سؤال میکنیم جواب میدهیم، مرکز ما عدم نمیشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️سؤالی که هرکس باید از خودش بپرسد این است: من کیستم؟ ولی جوابش را ندهید.
برای پاسخ به این سؤال مدتی مثلاً سهچهار ماه صبر کنید تا یک نیرویی که همان اصل و خداییت شماست از درون به شما جواب بدهد، اگر جواب این سؤال را بهوسیلۀ ذهن ندهیم، میتواند مفید باشد.
آیا من همین منذهنی هستم؟ یا یک من اصیل وجود دارد که از جنس خداوند، از جنس الست است؟ چرا الست اینقدر مهم است؟ الست آیۀ قرآن است که در آن خداوند از ما پرسیده آیا من خدای شما هستم؟ ما گفتیم بله، یعنی ما از جنس تو هستیم، اما اکنون آن جنسیت را فراموش کردهایم. میخواهیم آن جنسیت را بهیاد بیاوریم و دوباره از جنس زندگی بشویم، ولی نمیتوانیم، چون سؤال میپرسیم و سؤال و جواب ما را در ذهن نگه میدارد.
هرگز نمیتوانیم با سؤال پرسیدن و ذهناً جواب دادن، جنسیت اصلی خودمان را در این لحظه تجربه کنیم، بنابراین اگر آن را تجربه نکنیم، یعنی اگر از جنس خاموشی و عدم نشویم، نمیتوانیم جنس اصلیمان، زندگی را بشناسیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند هر خاصیتی دارد، ما هم داریم. خداوند بینهایت و ابدیت است، ما هم هستیم، او از جنس عدم است، فرم ندارد، ما هم همینطور؛ البته ما فرم داریم.
تعریف انسان این است که ما فرم هستیم بهعلاوۀ انکار فرم. انکار فرم خود زندگی است، یعنی هر لحظه ما اقرار میکنیم که من بدن و فکر دارم، در این بدن زندگی میکنم، پس این بدن یک واقعیت است، اما یک روز ممکن است بیفتد و مرگ جسمی را تجربه کنم.
اصل وجودِ من که اَلَست است به این بدن و زندگی اینجهانی و آن چیزی که ذهنم نشان میدهد، بستگی ندارد، اگر من آن انکار فرم، زنده شدن به زندگی، یا مرکز عدم را یافتم و نگه داشتم، آن اقبال من است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در این جهان برای ما چه اتفاقی افتاده؟
ما در شکم مادرمان یک بدن درست کردیم و پس از نُه ماه وارد این جهان شدیم، مرکزمان عدم بود، بینهایت و ابدیت بودیم. ابدیت بودیم یعنی همیشه در این لحظه بودیم، عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از خود زندگی، خداوند میگرفتیم، اما بعداً استعداد فکر کردن پیدا کردیم، فکرهای ما بهوسیلۀ پدر و مادر و جامعه به ما القا کرد که یکسری چیزها مهم هستند و مهم چیزی است که به بقای ما در این جهان کمک میکند مثل پول، اعضای خانواده، بعضی از باورها، نقشها و هرچیزی که ذهنمان نشان میدهد، درنتیجه با آنها همانیده شده و به زندان ذهن افتادیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همانیده شدن چیست؟
همانیده شدن یعنی به چیزها حس هویت یا حس وجود تزریق کردن؛ بعد از آن چیزها به مرکزمان آمده، درنتیجه مرکزمان که عدم بود تبدیل به جسم میشود و درنهایت دید ما تغییر میکند.
ما با همانیدن یک چیز جدید درست میکنیم که از فکر ساخته شده، اسمش منذهنی است و بیخبر از همهجا فکر میکنیم این منذهنی که از یک فکرِ همانیده به فکر همانیدۀ دیگر میپرد، ما هستیم. این منِ ساختهشده از فکر که جدیداً ساختیم قبلاً نبود و به این ترتیب ما به محدودیت افتادیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خدای ذهنی:
ما براساس دید خودمان بهوسیلۀ چیزهای همانیده، یک خدای جدید میسازیم، چون یک «منِ» جدید ساختیم. این خدای جدید را که منعکس میکنیم، از جنس محدودیت، فرم یا تصویر ذهنی است، درنتیجه با منذهنی یک خدای ذهنی، فکری و جسمی را میپرستیم، و دائماً یک خاصیتهایی را به آن نسبت میدهیم؛ بعضی وقتها چون چیزهایی را که میخواهیم به ما میدهد، میگوییم عادل است و بعضی مواقع هم میگوییم ظالم است. نه، این درست نیست. این خدای اصلی نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اقبال چیست؟
اگر شما با منذهنی و هشیاری جسمی، داشتنِ پول و امکانات، مقام، همسرِ خوب و هرچیز مادی دیگر را اقبال میدانستید، اکنون دیگر میدانید اقبال آن نیست.
اقبال تبدیل شدن به زندگی است؛ یعنی بیدار شدن از خواب ذهن و بیدار ماندن، از جنس زندگی شدن و از جنس زندگی ماندن.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شاید بارها مرکز ما با فضاگشایی عدم شده، ولی منذهنی آمده آن عدم را پوشانده و گفته این خواب بوده، این درست نبوده و الآن هم ممکن است دارد این کار را میکند.
مولانا میگوید شناسایی خودِ اصلیِمان، اقبال ماست و این چیزهایی که منذهنی نشان میدهد که من به آنها خیلی اهمیت میدهم، آنها اقبال نیستند، نمیتوانند من را نجات بدهند.
پس من مرکز را عدم میکنم، آنقدر عدم نگه میدارم که این اقبال کامل بشود. من الآن فهمیدم که جای خدا در مرکز من است، پس باید فضا را باز کنم و با فضاگشایی به بینهایت خدا تبدیل شوم، یعنی زندگی به مرکز من بیاید و منذهنی بیرون برود، که این وحدتِ مجدد با خداوند و عشق است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در شناسایی اینکه واقعاً همۀ موجودات جهان با نوری میبینند که ما نمیبینیم، مشخص میکند که ما درست زندگی نمیکنیم.
حالا در سطح جمعی ما نمیتوانیم مردم را متقاعد کنیم که اینجور دیدن غلط است، ولی در سطح فردی که شما انتخاب کردهاید به مولانا گوش کنید، باید سبک زندگی و دیدتان را عوض کنید که من الآن دارم غلط میبینم، اینکه از طریق همانیدگی میبینم و وضعیتی را که ذهنم نشان میدهد خوب و بد میکنم، این غلط است. وقتی مقاومت میکنم، یعنی از آن چیزی که ذهنم نشان میدهد، انتظار زندگی دارم، باید آگاه باشم که اینها زندگی ندارند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خورشید جهان به ما نور و انرژی میدهد. اگر این خورشید نباشد، همهچیز یخ میزند و دیگر نمیتوانیم زندگی کنیم؛ زندگی هم یک همچین چیزی است. اگر انرژی معنوی و نور الهی نباشد، ما نمیتوانیم درست ببینیم و درست زندگی کنیم.
ولی عجیب است که از چشم ما پنهان است و ما عین خیالمان نیست، دائماً برای خودمان و دیگران غصّه و درد ایجاد میکنیم؛ نه خودمان زندگی میکنیم، نه میگذاریم دیگران زندگی کنند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما با آموزشهای مولانا میخواهیم دیدمان و خودمان را عوض کنیم، بهجای اینکه بیاییم از دید دنیا استفاده کنیم و غلط ببینیم، میخواهیم فضا را باز و مرکزمان را عدم کنیم، درست ببینیم و از جای درست یعنی از زندگی، هم نور هم انرژی زندهکننده بگیریم.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳
قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست
قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما باید با ابیات مولانا سبک زندگیتان را عوض کنید و عوضکننده خود شما هستید.
اگر نمیخواهید خودتان را تغییر دهید و یا نیازی به این کار نمیبینید، یا بهاندازۀ کافی ابیات را نمیخوانید، نمیخواهید درک کنید و به عمل برسانید که منجربه تبدیل شما شود، اصلاً بهتر است وقتتان را تلف نکنید، چون درنهایت شما یک منذهنی دانشمند میسازید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی بیت مولانا را میخوانید و عقلتان اجازه نمیدهد که بگویید این درست است و من باید عوض بشوم، شما آنجا اشکال دارید، باید تسلیم بشوید، عقل شما باید عقب بکشد.
شما بهعنوان اَلَست، نور زندگی بگویید مولانا درست میگوید، من غلط فکر میکنم و غلط میبینم، به همین دلیل زندگی من خراب شده، باید زندگیام را درست کنم، پس باید فکر خودم را دور بیندازم، عقل و خرد زندگی را بهکار بگیرم و تغییر کنم.
------------------------------------------------------------------------------------------------