برنامۀ شمارۀ ۹۹۵ گنج حضور - بخش اول، قسمت چهارم

منتشر شده در 2024/03/03
14:11 | 5 نمایش ها

✍️مولانا می‌گوید قبل از این‌که این چراغِ من‌ذهنی ناگهان بمیرد که در هشتاد نودسالگی خواهد مرد، بهتر است خودمان هشیارانه آن را خاموش کرده و چراغ حضور را روشن کنیم. اما انسان این موضوع را درک نکرده که وقتی یک چیز فانی را از مرکزش درمی‌آورد، نباید چیز دیگری به‌جای آن بگذارد. از روی غفلت، غرور و بی‌خبری، یک چیز فانی را کنار می‌گذارد، یک چیز فانی دیگر را به‌جایِ آن قرار می‌دهد، می‌گوییم جایگزین کرد. شما جایگزین نکنید، اگر یک همانیدگی رفت به جایش یکی دیگر نگذارید.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۱

تا که روزی کاین بمیرد ناگهان

پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر

شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر

غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کن

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶

ذکر آرد فکر را در اِهتزاز

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز

اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

✍️گفتنی‌ها را گفتیم، ای انسان،‌ بقیه‌اش را با فضاگشایی فکر کن، نَه فکر همانیده همراه با سبب‌سازی. اگر فکرت جامد است، یعنی با سبب‌سازی فکر می‌کنی، از یک همانیدگی به همانیدگی دیگر می‌پری، الگوهای پیش‌ساخته داری، همهٔ آن‌ها را از جهان قرض کرده‌ای، یعنی از مَردم یاد گرفته‌ای، آن‌ها به‌درد نمی‌خورَند، باید فضاگشایی کنی. فکر اگر جامد است، برو «ذکر» کن. ذکر یعنی مرتب ابیات را تکرار کن، برای این‌که تکرار این ابیات است که فکر و هشیاری را که از فضای گشوده‌شده برمی‌خیزد، به جنبش درمی‌آورد، بنابراین با خواندن ابیات، نور آن‌ها را بر من‌ذهنی افسرده‌ات بتابان و آن را به حرکت درآور.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من

✍️خداوند می‌گوید اگر این تن مردهٔ شما به جنبش دربیاید، و به من زنده شود، یعنی اگر شما فضا را باز کنید، درواقع خود من هستم که به من رومی‌آورد، جان من هست که به من رومی‌آورد، چون ما از جنس او هستیم، او خودش را از من‌ذهنی بیرون می‌کِشد و زنده می‌کند. هر لحظه او می‌خواهد ما را بکِشد ببرد، ما نمی‌گذاریم، چرا؟ چون روی ما به بیرون و به جهان است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما خوشبختی را در چیزهای آفل که از این جهان گرفته‌ایم می‌دانیم و این غلط است، شما از مولانا یاد می‌گیرید که خوشبختی، غذای روح از جهان نمی‌آید. یک آدم خردمند خیلی زود بند ناف جهان را می‌بُرَد، می‌گوید من نمی‌خواهم از این جهان انرژی زنده‌کننده بگیرم. از تأیید و توجه مَردم، از دست زدن مَردم چیزی نمی‌خواهم، نمی‌خواهم نقش‌های من را تأیید کنند و بگویند تو پدر یا مادر یا معلم خوبی هستی، نمی‌خواهم، بنابراین از نقش و نقش‌پرستی و از نقش‌های خودم دست برمی‌دارم، درنتیجه خداوند می‌تواند من را جذب کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷

اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش

خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

✍️«خواجه‌تاش» منظور هر انسانی است. ای انسان، کار کن، یعنی کارگاه را باز کن. بیت‌ها را تکرار کن. حواست به خودت باشد، به دیگران نگاه نکن، یعنی خودت را با دیگران مقایسه نکن. هشیار باش. مسئولیت هشیاری‌ات را به‌عهده بگیر. نگو که من این‌جا می‌ایستم یا یک گوشه‌ای می‌نشینم، خداوند خودش بیاید مرا جذب کند ببرد، او که تواناست، چنین چیزی نیست. «کار کن، موقوفِ جذبهٔ» خداوند نباش. ما باید در گشودن کارگاه، باز نگه‌ داشتنش، در فضاگشایی و درک این‌که چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد مهم‌تر از مرکز عدم نیست، کوشا باشیم و جدّیت کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شب و روز این ستاره‌های دیوْسوز، یعنی شعرهای مولانا را تکرار کن. این‌ها دیو را می‌سوزانند. اولین دیو، من‌ذهنی خودمان است و دومین دیو، من‌های ذهنی اطرافمان هستند. خودتان را از این دیوها حفظ کنید. وقتی شما فضا را باز می‌کنید، آسمان درون خودش را به شما نشان می‌دهد. اگر این بیت‌ها را تکرار کنید، از این آسمان به آن دیوها گلوله‌های آتشین پرتاب می‌شود، پس دیوها نمی‌توانند به شما نزدیک شوند.هر کدام از این ابیات در دفع کردنِ دیوِ بدگمانِ من‌ذهنیِ خودت و من‌ذهنی دیگران، گلولهٔ آتش‌ می‌اندازد. اگر می‌خواهید آسمان درون خود را باز نگه دارید و حفظ کنید، ابیات مولانا را تکرار کنید.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین اِستاره‌های دیوْسوز

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۱

هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان

هست نفت‌اندازِ قلعهٔ آسمان

نفت‌انداز: نفت‌اندازَنده، کسی که آتش می‌بارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۷

شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش

مر حسود و دیو را از دودِ فرش

✍️کسی که فضا را گشوده، به زندگی زنده شده، غذایش از طرف زندگی‌ و نور عرش است، مثل مولانا، مثل خیلی از شما که روی خودتان کار می‌کنید، غذایتان دیگر از جهان نیست، اما من‌ذهنی چون از زندگی قطع شده، ریشه ندارد، بنابراین تنها راه ارزیابی‌اش، مقایسه خود با دیگران است. این مقایسه سبب می‌شود که انسان حسود شود و حسادت کند، برای این‌که در مورد یک چیزی کسی را برتر از خودش می‌بیند. مثلاً ما با زیبایی‌مان همانیده هستیم، هر خانمی یا آقایی که کسی را زیباتر از خودش می‌داند اگر با زیبایی همانیده باشد، حتماً حسودی‌اش می‌شود، فرق نمی‌کند چه کسی باشد، حتی یک خواهر به خواهر هم می‌تواند حسادت کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی خودم را زیر نورافکن می‌گذارم، می‌بینم من‌ذهنی دارم و مرکزم پر از همانیدگی‌ است، درونم پر از درد است، پس به‌جای این‌که بگویم خدایا مقصر تو هستی، می‌گویم من مقصر و مجرم هستم، چون مرکزم را عدم نکردم، از موازنه خارج شدم، خودم را زیر ادارۀ عقلِ کل نگذاشتم، تا حالا با شعار «هرچه بیشتر بهترِ» عقلِ من‌ذهنی، خودم را اداره کردم، دردهایی مثل رنجش و خشم ایجاد کردم، اینک خودم را مجرم می‌دانم. خداوندا، من هیچ موقع از تو، با فضاگشایی معذرت نخواستم. نمی‌دانستم به‌جای تو چیزهای آفل در مرکز من است. نمی‌دانستم تو باید در مرکزم باشی نه جسم‌ها، پس عذر می‌خواهم، ولی عذرخواهی واقعی باید با فضاگشایی باشد.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس

ناموس: خودبینی، تکبّر