مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰
ای بِگرفته از وفا، گوشه، کَران چرا چرا؟
بر منِ خسته کردهای، روی، گِران چرا چرا؟
گوشه گرفتن: جدا شدن، فاصله گرفتن
کَران: کرانه، ساحل، کناره
خسته: زخمی، آزرده
روی گِران کردن: سرسنگین شدن، بیاعتنایی کردن
✍️ما رو به زندگی یا خداوند میکنیم و میگوییم تو چرا بهلحاظ وفا از منِ انسان کرانه گرفته و پنهان شدهای؟ خودت را کنار کشیده و رویت را به من نشان نمیدهی؟ این وضعیتی است که الآن بین ما و خداوند اتفاق افتادهاست، درحالیکه خدا همیشه با ما و عین ما است، ما از جنس او هستیم، اما از چشم ما پنهان شده و ما نمیتوانیم پیدایش کنیم، بهجای او یک چیز ذهنی را میپرستیم و فکر میکنیم آن چیز ذهنی که خودمان منعکسش کردهایم، خداوند است، مولانا میخواهد ما بهعنوان انسان مرتب این چراها را تکرار کنیم. چرا، چرا؟
بالاخره دلیلش را پیدا کنیم که مقصر ما هستیم، پس رو به خداوند میکنیم و میگوییم همۀ کارهای ما درست است، چطور ما از تو جدا شدهایم، به وصال نمیرسیم؟ چطور از برکات تو هشیارانه فیض نمیبریم؟ چرا به ما کمک نمیکنی؟ اگر چراها را ادامه بدهیم، متوجه میشویم که خداوند رحمت اندر رحمت است، هر لحظه میخواهد به ما کمک کند. این اشتباهِ فکر و عمل ما است که سبب گوشه گرفتن زندگی از ما شدهاست.
انسان با منذهنی به شکایت خود ادامه میدهد که من زخمی و خسته هستم، «بر منِ خسته کردهای، روی، گران، چرا چرا؟» یعنی چرا با من سرسنگین هستی و رویت را برمیگردانی؟ با ادامه دادن این چراها، متوجه میشویم که ما یک اشکالی داریم و مولانا میخواهد ما این چراها را ادامه بدهیم و اِشکالمان را پیدا کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️قبل از ورود به این جهان ما از جنس اَلَست یا خداوند هستیم، بنابراین عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از او میگیریم و نسبتبه او وفادار هستیم، برای اینکه عین او هستیم، ولی وارد این جهان که میشویم استعدادی بهنام فکر کردن در ما شکوفا میشود، فکر کردن یک خاصیتی است که چیزهای اینجهانی را بهصورت تصویر به ما نشان میدهد، پس از اینکه از مادرمان زاده میشویم، با تصاویر ذهنی پدر و مادرمان، اعضای خانواده، پول، باورها، روشها و الگوهای عمل و با هرچه که تجسم میکنیم و فکر میکنیم مهم است، همانیده میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همانیدن یعنی حس هویت تزریق کردن به شکل ذهنی یا فکریِ چیزها. به موجب همانیده شدن، بهجای خداوند، چیزها در مرکز ما قرار میگیرند و مرکز ما که قبلاً عدم بود، تبدیل به جسم میشود، منتها این جسم از فکر ساخته شده. پنج حس ما بهعلاوۀ فکر کردن این اجسام ذهنی یا فکری را میسازند. چیزها بهتدریج به مرکز ما میآیند و مرتب هشیاری از آنها عبور میکند و عینک آنها را به چشم میزند. درحالیکه قبل از ورود به این جهان برحسب عدم میدید، اینک براساس این اجسام میبیند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی هشیاری بهسرعت از فکری به فکر دیگر میپرد، یک تصویر ذهنی پویا بهوجود میآید که اسمش منذهنی است، منذهنی هشیاری جسمی دارد، برای اینکه فقط اجسام را میبیند، درنتیجه من ذهنی، هشیاری جدید ما میشود که از یکسالگی، دوسالگی شروع میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنی خاصیتهای مخربی دارد، یکی از خاصیتهای مهمش خواستن است. «خواستن» موتور منذهنی را روشن نگه میدارد، تمام آن چیزهایی که در مرکزش است، آنها را از دیگران میخواهد و دنبال هرچه بیشتر بهتر است که از منذهنی یک موجود نیازمندی ساخته میشود، بنابراین منذهنی یک موجود نیازمند است، درحالیکه اصل ما از جنس خدا و بینیاز است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر کدام از ما بعد از ورود به این جهان چیزهایی به مرکزمان میآوریم که آنها را از جهان قرض میکنیم. این چیزها را با خودمان از آنور نیاوردهایم، مثلاً صورت فکریِ پول یا پدر و مادرمان و همچنین باورها، همه حادث هستند که از این جهان قرض گرفتهایم، البته وقتی میمیریم آنها را رها میکنیم و میرویم، ولی ابتدا چیزها مرکز ما میشوند، بهنظر میآید که ما باید چیزها را از این جهان قرض کنیم، به خودمان اضافه کنیم و این چیزها هرچه بیشتر باشند، ما آدم بهتر و کاملتری میشویم و زندگی بهتری خواهیم داشت. این توهم، توهمِ منذهنی است و اصلاً درست نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️این داناییای که ما فکر میکنیم نیازمندیم، درواقع دانش منذهنی است که اسمش عقل جزوی است و درست نیست. از طرف دیگر منذهنی برحسب دویی میبیند، درحالیکه هشیاری حضور از جنس احد و یکتایی است. ما قبل از ورود به این جهان بهلحاظ هشیاری مستقل هستیم و لزومی ندارد که با چیزی همانیده و یا متکی شویم تا خودمان باشیم، ولی وارد این جهان که میشویم، نور یا هشیاری مستقل بهطور موقت از بین میرود و ما از طریق همانیدگی به چیزها متکی میشویم و فکر میکنیم اگر اینها نباشد ما نمیتوانیم خودمان بشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنی خودش را مبنا میداند و با هر چیزی که میخواهد ارتباط برقرار کند آن را منعکس میکند و یک تصویر ذهنی برای آن میسازد، مثلاً من یک تصویر ذهنی دارم بهنام منذهنی، وقتی با همسرم صحبت میکنم یک تصویر ذهنی هم برای او میسازم، بنابراین تصویر ذهنی من با تصویر ذهنی او صحبت میکند، نه من بهعنوان احد یا جنس خدا با جنس خدا.
عارفان میگویند جنس خداگونۀ شما باید با جنس خداگونۀ دیگران صحبت کند، آن عنصر، آن جوهر و آن زندگی را در آن شخص ببیند، نه ارتباط منذهنی با منذهنی، بلکه زندگی با زندگی ارتباط برقرار کند. ما برای ارتباط گرفتن با خدا هم بر پایۀ منذهنی یک تصویر ذهنی میسازیم و خاصیتهایی نسبت به آن قائل میشویم و فکر میکنیم خداوند یک موجود بسیار قوی در آسمانها است و انسانها را تنبیه میکند، بعضی مواقع هم پاداش میدهد.