✍️اگر ما حقیقتاً درک کنیم که چیزها مهمتر از خدا یا اصل ما نیستند، آنها مرکز ما نمیآیند. چیزها به این علت به مرکزمان میآیند که ما فکر میکنیم اینها خیلی مهماند و حتی مهمتر از خدا هستند، درنتیجه آنها را میپرستیم.
ولی مولانا میگوید نه، چیزها مهمتر از خدا نیستند، ما باید دوباره خدا یا عدم را مرکزمان بیاوریم، پس ما درک میکنیم آن چیزی که در این لحظه ذهن ما نشان میدهد، مثلاً پول ما زیاد یا کم شده، یکی به زندگی ما آمده و یا رفته، یک اتفاقی افتاده، اینها اصلاً مهم نیستند، بلکه مرکز عدم مهم است که فضای درون ما گشوده شود و زندگی یا خداوند، به مرکز ما بیاید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️چرا خداوند از ما کناره میگیرد؟
برای اینکه مرکز ما جسم است، برای اینکه ما از جنس منذهنی هستیم، برای اینکه مرکزمان عدم نیست، برای اینکه فضاگشایی نمیکنیم. اگر کمی «چرا چرا؟» بگوییم، متوجه میشویم این حالتی که ما انباشتگی همانیدگیها را در مرکزمان داریم، یعنی بههیچوجه فضا باز نمیشود و ما مرتب از یک همانیدگی به همانیدگی دیگر میپریم و افکار بهصورت سلسلهٔ فکر از ذهنمان میگذرد، سلسلهٔ فکری که ما را از جا میکَند و اجباری است، این طرز زندگی غلط است، تسلسل فکری انسانها یک عادت معتادگونه است، مثل اینکه ما به فکر کردن معتاد هستیم، آن هم فکرهای همانیده.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️با هر چیزی که همانیده شویم درد ایجاد میکند، ما با دردها هم همانیده هستیم. منذهنی همانیدگیها را از همه میخواهد، بعضی از مردم اینها را به ما نمیدهند، چرا بدهند؟ چون بده بِستانِ مردم براساس قانون جبران است، میگوید من چرا این چیزها را به تو بدهم، یا چرا باید پول یا مالم را به تو بدهم؟ وقتی نمیدهند ما میرنجیم و این رنجش در ما میماند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نفسِ زنده سویِ مرگی میتند
✍️منذهنی یک باشندهای است که دائماً به خودش لطمه میزند، اسمش «خرّوب» است، بنابراین خرّوب بودن، کژ دیدن، دوبین بودن و بقیهٔ خاصیتهای بدش سبب میشود که انسان آن را ادامه ندهد. با این حال یک عدهای تا آخر عمرشان این هشیاری جسمی را ادامه میدهند و منذهنی را نگه میدارند.
✍️اگر منذهنی را ادامه دهیم، ما را دچار مرض پندار کمال و ناموس میکند و مقدار زیادی درد در ما انباشته میشود، همچنین مقاومت و قضاوت که از خاصیتهای منذهنی است در ما بوجود میآید، در این حالت ما مسئلهساز، دردساز، مانعساز و دشمنساز میشویم، اگر دیدن برحسب همانیدگیها کهنه شود ما را به یک هپروتی میبرد که همان جهنم منذهنی است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنی یک ابزار بقا است، شما ممکن است سؤال کنید این اصلاً به چه درد میخورد؟ اگر منذهنی درست نکنیم، نمیتوانیم در این جهان باقی بمانیم. هر کسی که به این جهان میآید، باید منذهنی درست کند، ولی چون ما در بزرگ کردن بچههایمان دخالت میکنیم و خودمان منذهنی هستیم، فکر میکنیم آنها هرچه بیشتر همانیده شوند و چیزها را در مرکزشان انباشته کنند، بهتر است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️کودکانی که بازیگوش هستند و میخواهند بازی کنند و حتی ممکن است که این بچهها حضور را احساس کنند، ولی ما بهعنوان منذهنی که پولپرست هستیم، میگوییم بچه عقل و شعور ندارد، همهاش بازی میکند، ولی آن نوجوانی که تندتند همانیده میشود و در سن چهارده پانزدهسالگی زیر استرس است، میگوییم خیلی باشعور است، ماشاءالله، او در آینده پولدار میشود، بهزودی بیست سالش نشده خانه میخرد؛ این طرز تربیت ماست! فکر میکنیم بچههایمان را هرچه بیشتر با چیزها همانیده کنیم بهتر است، درصورتیکه این طرز تربیت غلط است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما بهاندازهٔ کافی سنتان بالاست، به بیست یا سی سال رسیدهاید، دیگر میدانید که اگر مثلاً با یک آدمی همانیده شوید، او را به مرکزتان بیاورید، وقتی این فرد از شما جدا شود، این جدایی سبب ناراحتی شما میشود، یا یک چیزی را که خیلی دوست داشتید اگر گم شود، شما ناراحت میشوید، هر کدام از این جداییها به شما درد داده، پس متوجه میشوید که همانیدن با آدمها و چیزها درد ایجاد میکند. انسان فقط در ابتدای زندگی لازم است همانیده شود، منتها باید یک موازنه و توازنی وجود داشته باشد، اگر پدر و مادر عشقی بودند این توازن را بههم نمیریختند، ولی چون زندگی ما براساس طمع، همانیدگی و «هرچه بیشتر بهتر» بنا شده، این توازن رعایت نمیشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما بهعنوان پدر و مادر چون همانیدگی داریم، اگر چیزی هم نگوییم، فرزندان ما از ما یاد میگیرند که من هم باید همانیده شوم، درنتیجه آنها را از توازن خارج میکنیم. توازن همان ترازویی است که زندگی ایجاد میکند. منذهنی اصلاً توازن ندارد، مثلا یک نفر پولش خیلی زیاد شده، ولی بدنش، روابطش و همهچیزش خراب شده، او فقط پول دارد، چون منذهنی موازنه ندارد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶
چونکه غم بینی، تو استغفار کن
غم به امرِ خالق آمد، کار کن
استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی
✍️وقتی غم به سراغت آمد باید عذرخواهی و توبه کنی، فضا را باز کرده و خداوند را به مرکزت بیاوری. غم به امر او آمد برای اینکه چیزها را در مرکزت گذاشتی، مولانا میگوید کار کن، یعنی تسلیم خداوند شو تا او بتواند روی تو کار کند.