مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِهْ
اینچنین انصاف از ناموس بِهْ
ناموس: خودبینی، تکبّر
✍️اگر من بگویم خداوندا، من جاهل و نادانم، چون برحسبِ همانیدگیها با ذهنم فکر میکنم، به من درسهای خودت را بده، این عینِ انصاف و عدل است. این عین عدل است که بگویم من جاهل بودم، راه زندگی را نمیدانستم، نه اینکه هنوز پندار کمال داشته باشم، با منذهنیام بلند شوم بگویم من میدانم! «این چنین انصاف» از داشتنِ حیثیتِ بدلی برای پندار کمالم، منذهنیام، بهتر است. آیا شما انصاف دارید؟ آیا شما واقعاً عدل را رعایت میکنید؟ آیا میگویید من این بلاها را خودم سر خودم آوردهام؟ اگر عدل را رعایت میکنید، آفرین بر شما!
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳
مسجد است آن دل که جسمش ساجد است
یارِ بَد خَرُّوبِ هر جا مسجد است
خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.
✍️مسجد ما فضای گشودهشده است. اگر شما اصلاً فضا را باز نمیکنید، مرتب منقبض شده و خشمگین میشوید، میترسید، واکنش نشان میدهید، بنابراین منذهنی اختیار شما را در دست گرفتهاست، اما کسی که این لحظه مراقب است ذهنش به مرکزش نیاید و فضای درونش باز میشود، پس جسمش را ساجد میکند. ما با هشیاری ناظر و با نظارت بر خودمان میگوییم من بهعنوانِ حضورِ ناظر تماشاگر هستم، نمیگذارم چیزی که ذهنم نشان میدهد به مرکزم بیاید، اما اگر چیزی از ذهنم به مرکزم بیاید و از طریق آن ببینم یعنی منذهنیام بالا بیاید، پس خَرّوب دارد مسجد را خراب میکند، چون منذهنی، دائماً منقبض میشود و همه چیز را تخریب و ویران میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر خشمگین، منقبض، نگران و مضطرب شدی، استرس به سراغت آمد، باید فضا را بگشایی و این دردها را چاره کنی، برای اینکه از این انقباض، چیزهای بد میروید. ممکن است یکدفعه حرفهایی بزنی، خشمگین شوی، داد و بیداد راه بیندازی و کارهایی را انجام دهی که به ضررت تمام شود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣۶٢
قبض دیدی چارۀ آن قبض کن
زانکه سَرها جمله میرویَد زِ بُن
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۴
یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او
هین از او بگریز و کم کن گفتوگو
✍️«یارِ بَد» منذهنی ماست که خرابکنندۀ هر مسجد است، پس شما عاشق این منذهنی، عاشق ناموس و حیثیت بدلی نباشید، از منذهنیتان دفاع نکنید، اگر کسی به شما ایراد میگیرد حواستان به خودتان باشد، فضا را باز کنید ببینید که این واقعاً حقیقت دارد؟ اگر کسی به شما میگوید شما آدم ظالم، بیانصاف، دروغگو و خیانتکاری هستید، شما عصبانی نشوید، فضا را باز کنید، شاید این پیغام از طرف خدا بهوسیلۀ این شخص میآید، شاید واقعاً هستید و این جزو انقباض شما است. شما عشق به منذهنی خودتان یا به منذهنی دیگران نداشته باشید، حواستان باشد از او فرار کنید و اصلاً بحث نکنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۷
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم، مکان ویران شود
رُستَن: روییدن
✍️شما بهعنوان امتداد خدا، اَلَست، به منذهنیتان نگاه کنید و بپرسید ای منذهنی، تو چه خاصیتی داری؟ میگوید اگر من شکوفا شوم، مکان تو ویران خواهد شد، مکان تو هم جسمت، فکرت، هیجاناتت و جانت هستند. به نظر شما چرا مردم پژمردهاند؟ چرا جسمشان ضعیف شده؟ چرا مریض هستند؟ چرا باید آدم سیساله سرطان بگیرد؟ چون منذهنی ما ویرانکنندۀ همهچیز ما است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما تن ندهید به اینکه منذهنی را کنار بگذارید، منذهنی مثل گرگ شما را میدرّد. چرا اینهمه درد به شما عارض شدهاست؟ برای اینکه شما منذهنی را نگه داشتید، پس بگذارید بِرَوَد. شما منذهنی نیستید. اگر شما به حرفهای مولانا گوش بدهید، خودتان، خودتان را متقاعد میکنید که واقعاً من، منذهنی نیستم، اینکه این منذهنی یک چیز عارضی و قرضی است و من آن را از جهان قرض گرفتهام، مثل بُت میپرستم و از جانم بیشتر دوست دارم، این غلط است، منذهنی دارد من را نابود میکند، باید آن را رها کنم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹
لیک گر آن قوت بر وِی عارضیست
پس نصیحت کردن او را رایضیست
✍️ما با منذهنی غذاهای بد میخوریم، غذاهایی مثل تأیید و توجه، این نوع غذاها به ما تحمیل شده و عارضی هستند، همچنین منذهنی هر دردی که به ما میدهد، عارضی است، اما نصیحت کردن یعنی خواندن این ابیات دوباره ما را تربیت میکند، هر چیزی که از جنس ما نیست، بهصورت عادت به ما تحمیل شده و به آن معتاد شدهایم، این چیزهای عارضی را میشود با نصیحت کردن از خودمان جدا کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۰
چون کسی کاو از مرض گِل داشت دوست
گرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۱
قوتِ اصلی را فرامُش کرده است
روی، در قوتِ مرض آورده است
قوت: غذا
رایضی: رام کردنِ اسبِ سرکش
✍️اگر کسی از روی مرض، گِل یعنی همانیدگیها را دوست دارد، اگرچه که فکر میکند این گِل واقعاً غذای اصلی اوست، دراینصورت اشتباه میکند، پس غذای اصلی را که فضاگشایی است، فراموش کرده و روی در «قوت مرض» آوردهاست، بهعبارتی چیزهای عارضی و تحمیلی را در مرکزش گذاشته و آنها را میپرستد. وقتی فضا را باز میکنیم از طرف زندگی غذای نور میآید، اما وقتی فضا را میبندیم، منقبض و خشمگین میشویم، میرنجیم، حسادت میکنیم، به دیگران لطمه میزنیم، خوشبختی و موفقیت را به دیگران روا نمیداریم، اینکه کسی موفق میشود ما ناراحت میشویم، آیا اینها غذای ماست؟ نه، اینها غذای مرض است. ما بهعلت اینکه همانیده شدیم، مریض هستیم و رو به این غذاها آوردهایم.