مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸
جمله استادان پیِ اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ اِنکسار
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۹
لاجَرَم استادِ استادان صَمَد
کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد
اِنکسار: شکسته شدن، شکستگی، مَجازاً خضوع و فروتنی
صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند
✍️همهٔ استادان، برای مثال اگر نجار باشند، دنبال کُندهٔ درختی میگردند که ارّه کنند بِبُرند تا میز درست کنند. دکتر هم استاد است و دنبال مریض میگردد تا او را مداوا کند، پس برای اینکه کار و هنرشان را اظهار کنند، دنبال جایی میگردند که اِشکال وجود دارد، بنابراین خداوند هم دنبال منذهنی بزرگ نمیگردد، دنبال «اِنکسار» میگردد، یعنی کسی که میگوید من عیب دارم. آیا اکنون شما با این ابیات متوجه نمیشوید که عیب دارید؟ اصلاً آیا شما بهجای کارگاه اَلَست و وفا به زندگی، کارگاه غم هستید؟ این ابیات به شما نمیگوید که درِ کارگاه غم را ببندید و یک کارگاه دیگر باز کنید که از آنِ خداوند است؟
استادِ همهٔ استادانْ خداوندْ صمد یعنی بینیاز است. بینیازی خاصیت خداوند است، اگر شما نیازمندید پس احتیاج به «صمد» دارید. نگاه کنید مهمترین خاصیت منذهنی نیازمندی است، آخر چرا ما اینقدر نیازمند هستیم؟ چرا اینقدر میخواهیم؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما محیط زیستمان را خراب میکنیم، اقیانوسها را آلوده میکنیم، علاقهٔ زیادی به پول داریم، هیچکس فکر نمیکند که مثلاً بعد از هشتاد نوَد سال میخواهد پول را چکار کند؟ باید محیط زیست را حفظ کنیم، باید به همنوعانمان کمک کنیم. دیدن راحتی و خوشبختی دیگران بهتر از این است که من در بانک پول داشته باشم. مگر من چقدر میخورم؟ چقدر جا برای زندگی میخواهم؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۰
هر کجا این نیستی افزونتر است
کارِ حق و کارگاهش آن سَر است
✍️هر جا انسانی وجود دارد که میگوید من نیستم، من عیب، همانیدگی و درد دارم و خودم هم بلد نیستم از اینها راحت شوم، کارگاه را باور کردهاست. اگر در محیطی، مثل ایران مردم یاد بگیرند این ابیات را مرتب تکرار کنند، خداوند کارگاهش را در درون آنها یعنی فارسیزبانان میبرد. پس از مدتی همه به حضور زنده شده، خردمند شده و هیچکس به خودش ضرر نمیزند. اگر انسان به خودش ضرر نزند به دیگران هم ضرر نمیزند. اگر خودش زندگی کند، میگذارد دیگران هم زندگی کنند. از اینکه دیگران خوب زندگی میکنند و موفق میشوند، لذت میبرد، خوشحال میشود و کمک میکند دیگران هم موفق شوند.
مگر خداوند نمیخواهد ما همه سالم شویم؟ پس چرا ناسالم هستیم؟ آیا خداوند خواسته که ما در چهلسالگی سرطان بگیریم؟! خیر، ما خودمان خواستیم، کارگاهش را در مرکزمان تعطیل کردهایم که به این دردها دچار شدهایم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۹
گر سینه آیینه کنی، بیکِبر و بیکینه کنی
در وی ببینی هر دَمَش، کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الفَرَج
کِبر: غرور، خودپسندی
کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الفَرَج: بردباری کلید گشایش است.
✍️اگر فضا را باز کرده، سینهات آینه شود و بدون منیّت، کبر، کینه و دردهای ذهنی شود، هر لحظه متوجه میشوی اگر صبر کرده و فضاگشایی کنی، در این فضای گشودهشده و در این سینهٔ مثل آینه، زندگیات درست خواهد شد. صبر کلید گشايش است.
اگر کارگاه شما به سرعت باز نمیشود، باید صبر کنید. این بیتها را که میخوانید یک بینش جدید خودش را نشان میدهد. کمکم این بینشها جمع میشوند و خواهید دید که صبر، فضا را در درون شما گشوده و سینهتان آینه شده و دراینصورت کِبر و کینهٔ منذهنیتان را میبینید و میگویید اینها لازم نیستند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مقاومت یعنی به چیزهایی که ذهنمان نشان میدهد بیتفاوت نبوده و از آنها زندگی میخواهیم، پس باید یاد بگیریم مقاومت نکنیم. مقاومت به چیزهای ذهنی، ما را قربانی ذهن و چیزهای اینجهانی میکند. در فضای گشودهشده متوجه میشویم قضاوت کار خداوند یا قضا و کنفکان است. در منذهنی ما آن «قضا و کُنفَکان» را کنار میزنیم و خودمان قاضی میشویم. قضاوت یعنی این لحظه میگویید این اتفاق خوب یا بد است؟ یعنی من در مقابل چیزی که ذهنم نشان میدهد، مقاومت دارم. میگویم این همانیدگیها، زندگی من را زیادتر میکنند یا با کم شدنِ همانیدگیها زندگی من کم میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما تعداد زیادی مسئله درست میکنیم که مَجاز و غیر حقیقی است. بهعنوان مثال از یکی رنجیدهایم، از پهلویش رد میشویم رویمان را برمیگردانیم. این مَجاز است، عین نیست. نگهداریِ رنجشِ مَجاز و توهمی است، یعنی ما در هپروت ذهن هستیم. پندار کمال و ناموس داریم. ناموسمان ما را مجبور میکند رویمان را برگردانیم و حاضر نیستیم آشتی کنیم. حاضر نیستیم از جنس زندگی شویم، پس مسئلهها اجسام ذهنی هستند که بشرِ در منذهنی ایجاد میکند چون مسئلهسازی را دوست دارد، اگر این سبکِ زندگی را ادامه دهیم، به هپروت ذهن میرسیم که واقعاً انرژی خدایی را زندگی نکرده، بلکه به درد و موانع ذهنی تبدیل میکنیم. نگاه کنید اکنون ما جمعاً چقدر مسئله ساختهایم؟ بشر مدام آنجا و اینجا میرود و مذاکره میکند، در هر جایی جلسه میگذارند تا مسائلی را که خودشان درست کردهاند با همان هشیاری جسمی حل کنند!
ما برای تفاوتهای سطحی مثلاً اینکه یک نفر باورهایش اینطوری است و من باورهایم آنطوری است، دشمن یکدیگر شدهایم! تفاوتها در این هپروت ذهن خطرناک بهنظر میآیند چون ایجاد مسئله و دشمنی میکنند، درحالیکه تفاوتها بهلحاظ زندگی، برای جنس الست زیبا هستند.