مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال
ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
✍️ما نباید بگذاریم بچههایمان پندار کمال پیدا کنند و چارهاش هم فقط عشق است. باید فضاگشا باشیم تا آنها فضاگشایی را از ما یاد بگیرند، یعنی متوجه شوند چیزهای کوچک یا بزرگ ذهنی، مهم نیستند. بچههای ما از واکنشهای ما میفهمند در این جهان چه چیزی مهم است. وقتی ما واکنش نشان ندهیم، فضاگشایی کنیم و عشق را نشان دهیم، عشقْ انبساط را در درون آنها بهوجود میآورد، درنتیجه با این کار از اینکه بچههایمان پندار کمال پیدا کنند، جلوگیری میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ
گرچه جو صافی نماید مر تو را
فَتیٰ: جوان، جوانمرد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
✍️پندار کمال، ناموس و درد با هم هستند. وقتی ما پندار کمال داریم در زیرِ ظاهر آرام ما، «میدانم» و «برخوردن به ناموس» و مقدار زیادی درد خوابیدهاست. ما چه در هپروت و افسانهٔ منذهنی بوده و چه در پندار کمال باشیم و ناموس و درد داشته باشیم، اینها همه انقباض است. حکم حق میگوید اگر قرار باشد ما کارگاه وفای ایزدی شویم، باید لحظهبهلحظه فضا باز کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنفَیکون است نه موقوفِ علل
نَفَخْتُ: دمیدم
✍️وقتی فضا را باز میکنیم، بهلحاظ ذهنی «نمیدانیم». در منذهنی قاضی بودیم و هر لحظه قضاوت میکردیم، ولی اکنون میگذاریم خداوند با فضای گشودهشده و مرکز عدم قضاوت کند و بگوید «بشو و میشود» تا زندگی ما تغییر کند و تبدیل شود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر به فضاگشایی ادامه دهیم، متوجه میشویم روزبهروز این فضا گستردهتر میشود و ما این لحظه را با پذیرش و فضاگشایی شروع میکنیم. اگر بهطور جدی کار کنیم، پس از مدت کوتاهی میبینیم دردهایمان دوا دارد. تمام دردهای ما عارضی هستند، یعنی بهوسیلهٔ منذهنی ایجاد شدهاند، پس همه قابل رفع هستند، هم بهصورت فردی، هم بهصورت جمعی.
پس از مدتی که پیدرپی فضاگشایی کنیم، نوعی شادی را حس میکنیم که از سببسازی و جهان بیرون نمیآید، بلکه از ذات خودمان برمیآید. ذات منذهنی غماَفزا، درداَفزا و مسئلهساز است، اما ذات خود ما شادیاَفزا، امنیتاَفزا، هدایتاَفزا، قدرتاَفزا و عقلاَفزاست. شادی بیسبب از اعماق وجودمان میجوشد و بالا میآید، دیگر اصلاً فکرهای قبلیِ پیشساخته نمیکنیم. بهعنوان توانایی و استعداد فضاگشایی دائماً صنع داریم و فکر نو میآفرینیم. اگر به آنجا برسیم، لحظهبهلحظه فکر جدید تولید میکنیم، فکر پیشساخته نداریم. به این شکل نیست که با فکرهای چند هزارسالهٔ پوسیده که اکنون کاربرد ندارد، همانیده شویم. اگر ما فکرهایی را اجرا کنیم که اصلاً کاربرد ندارند، به این معناست که خداوند را انکار میکنیم.
✍️ما باید متعهد به مرکز عدم باشیم و اگر یادمان رفت، دوباره فضاگشایی کنیم. حواسمان باشد اگر ناگهان جسمی به مرکزمان آمد و دیدیم منقبض و از جنس جسم شدهایم و دیگر از جنس اَلَست نیستیم، فضا را باز کنیم، پس با فضای گشودهشده، متعهد به مرکز عدم هستیم، این کار را باید مدتها ادامه دهیم، مثلاً شش ماه، یک سال، دو سال، سه سال، بستگی به شخص دارد. در روز نیز باید تکرار کنیم. همینکه مُچ خودمان را گرفتیم که مرکزم جسم است، یا متوجه شدیم داریم با کسی بحث و جدل میکنیم و عصبانی شدیم، همان لحظه فضا را باز میکنیم و با فضای باز صحبت میکنیم. بعضی مواقع عذر میخواهیم، باید عذر بخواهیم که به این صورت درآمدیم. ما حق نداریم با مردم با مرکز جسمی و با مرکز درد مواجه شویم. باید فضا را باز کنیم، بعد با آنها ارتباط داشته باشیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️باید حواستان به خودتان باشد و کسی را «حَبْر و سَنی» نکنید. ما نمیخواهیم هیچکس را درست کنیم، اگر زرنگ باشید خودتان را درست میکنید. اینها را میخوانید که اگر اشکالی در خودتان دیدید، بتوانید خودتان را درست کنید. یادمان باشد، اگر قرار باشد کسی درست شود و معایبش رفع شود، باید خودش انجام دهد. کسی که پندار کمال و ناموس دارد و نمیخواهد خودش را درست کند، شما هرچه بگویید بدتر دشمنتان میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
تا کنی مر غیر را حَبْر و سَنی
خویش را بدخُو و خالی میکنی
حَبر: دانشمند، دانا
سَنی: رفیع، بلند مرتبه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
انسانها منذهنی خودشان را که مردهٔ خودشان است، رها کردهاند و میخواهند وضع دیگران را درست کنند، راهِ زندگی به دیگران یاد بدهند. میگویند اینطوری که ما میگوییم زندگی کنید. هر کسی باید مسئولیتش این باشد که مردهٔ خودش را زنده کند، من اگر خیلی زرنگ باشم، به خودم چیزی یاد میدهم.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
ای چشمِ من تا به حال برای دیگران گریه کردی که چقدر وضعشان خراب است، حالا بنشین به حال خودت گریه کن. به حال دیگران گریه نکنیم، به حال خودمان گریه کنیم که خودمان را درست کنیم.