برنامۀ شمارۀ ۹۹۵ گنج حضور - بخش سوم، قسمت دوم

منتشر شده در 2024/03/03
09:37 | 6 نمایش ها

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

بر دلِ من که جایِ توست، کارگهِ وفایِ توست

هر نَفَسی همی‌زَنی زخمِ سِنان چرا چرا؟

هر نَفَسی: در هر لحظه

سِنان: نیزه، سرنیزه

✍️مولانا از زبان زندگی می‌گوید «بر دلِ من که جایِ توست»، آیا ما قبول داریم دل و مرکز ما جای خداوند و کارگاه وفای او است؟ آیا قبول داریم که باید لحظه‌به‌لحظه به خداوند وفا کنیم تا کارگاه او بتواند کار کند؟ پس خداوندا، اکنون من اِقرار می‌کنم، چون دائماً با انقباض شکایت کردم، با رفتارِ من‌ذهنی‌ از صنع تو استفاده نکردم، به سبب‌سازی ذهن و تکرار مکررات مشغول شدم، با باورهای کهنه و پوسیدۀ چند هزارساله همانیده شدم و به‌جای تو آن‌ها را در مرکزم گذاشتم، زخمِ سِنان خوردم، پس تو نمی‌زنی، من خودم می‌زنم، اما اکنون با آموزش‌های مولانا به این چیزها آگاه شده‌ام، پس تمرکزم را روی خودم می‌گذارم، لحظه‌به‌لحظه فضاگشایی می‌کنم، مرکزم را عدم کرده تا کارگاه خداوند شوَم و او بتواند روی من کار کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

گوهرِ نو به گوهری، بُرد سَبَق ز مُشتری

جان و جهان، همی‌بَری جان و جهان چرا چرا؟

گوهرِ نو: جواهر تازه و شاداب

به گوهری: از نظر اصالت و نفیس بودن

سَبَق بردن: پیشی گرفتن

مُشتری: سیّارهٔ مُشتری، خریدار

جان و جهان: وصفی است عاشقانه. یعنی حضرت معشوق، همه‌چیزِ بندهٔ عاشق است.

✍️مولانا می‌خواهد ما هردو معنی گوهر را بفهمیم، جواهرفروش و گوهر بودن. هیچ خریداری در عالم نمی‌تواند روی گوهربودنِ ما، به‌عنوان زندگی، اَلَسْت، فضای گشوده‌شده و مرکز عدم که حقیقت وجودی انسان است، قیمت بگذارد. اگر مشتری را سیاره مشتری معنی کنیم، یعنی ما از آن هم قشنگ‌تر هستیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خیلی مهم است که توجه کنید آینه و ترازو در درونِ شما با فضاگشایی در سینه‌تان نمایان می‌شود، از آن بهتر وجود ندارد، پس چیزهای ذهنی نباید به مرکزتان بیایند. ای بیننده، آیا به لحاظ گوهربودن و جواهرفروش قدر جواهر را می‌دانی؟ یا جواهر هنوز پول، تصویر ذهنی بچه، مِلک، مقام، نقش پدر و مادری، یا استادی شما است؟ آیا نقش‌ها جواهر هستند و ارزششان بیشتر از این گوهر نو است؟ پاسخ دهید. اگر همانیدگی‌ها به‌جای زندگی در مرکزتان هستند، پس جواهرشناس نیستید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

تو چه دانی، تو چه دانی که چه کانی و چه جانی؟

که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید

✍️شما که اکنون فضا را باز کرده‌اید و به وحدت مجدد رسیده‌اید، چرا دیگر خودتان را با من‌های ذهنی مقایسه می‌کنید؟ انسان‌ها به‌عنوان من‌ذهنی نمی‌دانند که چه معدن و چه جانی هستند. زمانی که این گوهرِ نو، فضای گشوده‌شده به مرکزشان می‌آید، تازه متوجه می‌شوند که فقط خدا می‌داند و می‌بیند که بشر چه توانایی‌هایی دارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

جان و روانِ من تویی، فاتحه‌خوانِ من تویی

فاتحه شُو تو یکسری، تا که به دل بخوانَمَت

فاتحه‌خوان: کسی که سورهٔ فاتحه را برای شفا بر سَرِ بیمار بخوانَد.

✍️زندگیْ خداوند گفته‌است که ای انسان، تو در جهان گشاینده هستی، یعنی باز می‌شوی و من را به جهان نشان می‌دهی. فاتحه‌خوانِ من تویی، فاتحه شو، گشوده شو، گشایش شو، «تا که به دل بخوانمت»، تا تو را به دل خودم بیاورم، یا دل خودم را در تو زنده کرده و در تو به خودم زنده شوم. آیا شما می‌خواهید فاتحه و گشایندهٔ زندگی به‌سوی کائنات شوید؟ وقتی فضا باز می‌شود و هیچ همانیدگی در مرکزتان نمی‌ماند این حالت پیش می‌آید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

با چنین شمشیرِ دولت تو زبون مانی چرا؟

گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا؟

زبون: پست

✍️از خودمان بپرسیم درحالی‌که فضای گشوده‌شده ما را خلاق و شاد می‌کند، و در این فضا تمام توانایی‌های خداوندی از ما بروز می‌کند، چرا باید در من‌ذهنی زبون شویم؟ چرا باید اسیر همانیدگی‌ها شویم؟ این حضورْ شمشیرِ نیک‌بختی است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شایستهٔ انسان نیست که زیر نفوذ همانیدگی برود، مرتب بنشیند گریه، ناله و شکایت کند که چرا فلان چیز به من نرسیده؟ باید به‌صورتِ حضور ناظر نگاه کند ببیند اکنون چه چیزی او را ناراحت می‌کند؟ زبون و پستِ چه چیزی شده‌است؟ آیا شایستهٔ انسان است زبون چیزی شود، درحالی‌که می‌تواند در این لحظه به بی‌نهایت خداوند زنده شود؟