مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۷
خاص و عامِ شهر را دل شد ز دست
تا چه تشویش و بلا حادث شدهست؟!
شما میبینید که دلقکبازی انسانها بهصورت منذهنی، بهطور عام، این شهر و زمین را به تشویش انداختهاست. از خودتان بپرسید آیا وجود من سبب آرامش است یا پر از تشویش هستم؟ باید در خودمان میزان دلقکی منذهنی را اندازه بگیریم. بهطور جمعی نیز بپرسیم آیا اکنون روی زمین تشویش ایجاد میکنیم، یا آرامش؟ آیا همه به عشق زنده هستند و آرامش دارند؟ نه، ما تشویش داریم، پس بیشتر دلقکی میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما برای موفق شدن و رسیدن به خوشبختی چه راههایی رفتیم؟ چقدر اشتباه کردیم؟ چقدر درد کشیدیم؟ حتی همانیده شدیم، خواستیم همانیدگیها را بهدست بیاوریم، از طریق آنها به خوشبختی برسیم، نشده، بنابراین امکاناتمان را تلف کردیم. به خودتان نگاه کنید، بگویید من تا چهلسالگی چه سرمایههایی را تلف کردم؟ بدنم را خراب کردم یا سالم نگه داشتم؟ فکرهایم آشفته شده، نمیتوانم درست فکر کنم یا اکنون واقعاً خلاق هستم؟ ببینید سرمایههایتان را با چه سرعتی خراب کردهاید؟ چرا خراب کردهاید؟ این دلقکی است. آیا فُحشِ اِجتهاد داشتهاید؟ یعنی تلاش و شتاب بیش از حد بهوسیلۀ منذهنی، عمل برحسب منذهنی، فعالیت و کوشش فاحش و خیلی زیاد در ذهن داشتهاید؟ یا اجتهاد گرم، یعنی فعالیت با فضاگشایی؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۵
اجتهادِ گَرم ناکرده، که تا
دل شود صاف و، ببیند ماجَرا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۶
سَر بُرون آرَد دلش از بُخْشِ راز
اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز
بُخْش: سوراخ، منفذ
✍️ما تاکنون دلقک بودهایم و فضا را باز نکردهایم که با کششهای منذهنی کُشتی بگیریم و اجتهاد گرم کنیم، بهعنوان مثال وقتی یک چیز ذهنی میخواهد به مرکزمان بیاید، تماشا کنیم و هشیارانه بگوییم نه، نه، نیا، ارزش تو کمتر از این جواهری است که من با فضاگشایی دارم. شما اِجتهادِ گرم میکنید، فضا گشوده شده، دلتان صاف و ناب میشود و ماجرا را میبینید. دیدنِ ماجرا یعنی من از اول هشیاری بودم، اَلَست بودم، آمدهام همانیده شدهام، درد ایجاد کردهام. قبلاً صاف بودم اکنون هم باید صاف شوم، درنتیجه سرِ واقعی، سرِ حضور و اَلَستم را از این سوراخ و پنجرۀ راز که فضای گشودهشده است، بیرون بیاورم، بگویم اول و آخر را میبینم. اول از جنس خدا بودم، آخر هم باید از جنس او شوم. این وسط این منذهنی همین دلقکبازی است، این را کنار میگذارم. سببسازی نمیکنم و از طریق همانیدگیها نمیبینم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر ما تا ده دوازدهسالگی با چیزها همانیده شویم، مثلاً بهعنوانِ یک بچۀ هشت نهساله توپ یا عروسکمان را گم کنیم، گریه کنیم، خداوند از این خوشش میآید، ولی اگر قرار باشد در پنجاهسالگی دلقک تصمیمی بگیرد که صد هزار نفر آدم بمیرد، دیگر خداوند از این کار خوشش نمیآید. آن اولی تشویشی بهوجود نمیآورد، ولی دومی خطرات زیادی بهوجود میآورد. این وضعیت جمعی که اینهمه بمب اتم جمع کردهایم، اگر منفجر شود، بیست برابر کرۀ زمین را منفجر میکند و هیچ انسانی باقی نمیماند، اینها بر پایۀ عقل دلقک بهوجود آمده، و موجب تشویش و نگرانی میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۵
گفت شه: لعنت بر این زودیت باد
که دو صد تشویش در شهر اوفتاد
زودی: شتاب
✍️خداوند به ما که در منذهنی بهسرعت و باشتاب همانیدگیهایمان را زیاد کردهایم و برحسب آنها دیدیم و زندگیمان را خراب کردهایم میگوید، لعنت بر این شتاب و سرعتتان که اینهمه تشویش و نگرانی ایجاد کردید. معلوم است که نمیخواهید زندگیتان را درست کنید، اگر میخواستید از من کمک میگرفتید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۷
همچو این خامانِ با طبل و عَلَم
که اُلاقانیم در فقر و عدم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۸
لافِ شیخی در جهان انداخته
خویشتن را بایزیدی ساخته
اُلاق: پیک، قاصد
✍️خامان کسانی هستند که منذهنی و طبل و عَلَم دارند. عَلَم یعنی قدرت. طبل یعنی سروصدایشان خیلی بلند است و میگویند ما قاصدان و پیامآوران خداوند هستیم. در فقر یعنی در خالی و عدم کردنِ مرکز واقعاً سرآمد هستیم. آیا شما هم ادعا میکنید؟ آیا شبیه منهای ذهنیِ پُرسروصدا و پُرادعا بوده و میگویید ما در بیرون کردنِ همانیدگیها از مرکزمان سرآمد و شیخ هستیم؟ آیا ادعای شیخی در جهان دارید و فکر میکنید از بایزید (عارف مورد علاقه و احترام مولانا) نیز بهتر هستید؟!