مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴
در جهان گر لقمه و گر شربت است
لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۵
گرچه از لذّات، بیتأثیر شد
لذّتی بود او و لذّتگیر شد
لذّتگیر: گیرندۀ لذّت و خوشی، جذبکنندهٔ لذّت و خوشی.
✍️در جهان همهچیز وجود دارد، این خوشی، آن خوشی، اما لذّت آن چیزی که از بیرون میآید و من میخواهم آن را بخورم یا حسش کنم، «فرعِ محوِ لذّت است». محوِ لذّت یعنی نگاه کنی و بدانی که این لذّت یا هوس، دروغین و شهوت کاذب منذهنی بوده و از سببسازی آمدهاست، پس میخواهم محوش کنم. وقتی لذّت کاذب محو میشود، لذّت فوقالعادهای از زندگی میآید. وقتی شما شیرینی را نمیخورید حس پیروزی میکنید. ممکن است نیم ساعت دیگر هم دوباره حس خواستن بیاید، ولی دوباره فقط نگاه میکنید و نمیخورید. ترک اعتیاد نیز همین است. وقتی شهوت کاذب برای ما بیاثر شود، نهتنها لذّت از بین نمیرود، بلکه لذّت معنوی میگیریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۷
صد نشان است از سِرار و از جِهار
لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار
سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.
جِهار: آشکار، رو در رو دیدن
✍️هر کسی که وصل شده و فضا را باز کرده باشد، دیگر آرامش دارد، محیط را ناآرام نمیکند، کار خطرناک از او سَر نمیزند، بهوسیلۀ «قضا و کُنفَکان» کار میکند، خردمند است و تنبیه نمیشود. در درون و بیرونِ چنین آدمی صد جور نشانه هست. زندگی به مولانا میگوید بیشتر از این صحبت نکن، پرده برندار.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۷
گفت دلقک با فغان و با خروش
صاحِبا، در خونِ این مسکین مکوش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۸
بس گُمان و وَهْم آید در ضمیر
کآن نباشد حق و صادق، ای امیر
✍️کائنات نظم دارد. سببسازی ما از آن نظم عدول میکند و ما بهعنوان منذهنی به سببسازی ادامه میدهیم. نظمی که بهوسیلۀ خداوند ایجاد شده ایجاب میکند که بهعنوان منذهنیِ دلقک تنبیه شویم. آیا قبول داریم باید تنبیه شویم؟ چهبسا گمان و وَهم در ذهن ما بیاید و به خداوند بگوییم تنبیه من اصلاً درست نیست، ولی خداوند قوانین خودش را زیرِپا نمیگذارد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶
تو روا داری؟ روا باشد که حق
همچو معزول آید از حکمِ سَبَق؟
معزول: عزل شده
حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی
✍️خداوند از ادارۀ امور معزول نیست. آیا این روا است قانونی که زندگی بهعنوان عقل کُل وضع کرده اجرا نشود؟ هرکسی منذهنیاش را با سببسازی ادامه دهد، تمام امکاناتی که خداوند به او داده زیر پا لِه کند، درد و تشویش ایجاد کند، و به خداوند بگوید من را فرستادی اینجا که به بینهایت و ابدیت تو زنده شوم، نمیخواهم! خدا هم او را به حال خود بگذارد؟! آیا این رواست؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸
بلکه معنی آن بُوَد جَفَّالْقَلَم
نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم
✍️معنی «جَفَّ الْقَلَم» این است که پیش من عدل و ستم یکی نیست. پیش من فضاگشایی و بهکار بردن خِرَد زندگی، درمقابل فضابندی و بهکار بردن بیعقلی منذهنی و سببسازی و توهّمات یکی نیست. قلم زندگی در این لحظه، حال و وضع ما را مینویسد. بسته به اینکه ما فضاگشایی میکنیم یا فضابندی، حالمان خوب یا بد نوشته میشود. جفَّالقلم یعنی مرکّب قلمِ خداوند به آن چیزی که ما در این لحظه شایسته هستیم، خشک میشود. هرچه فضا را باز میکنیم شایستهتر میشویم، بهتر نوشته میشود، درنتیجه انعکاس درونمان در بیرون بهتر میشود. هرچه ما منقبض میشویم و به ذهن و زمان مجازی میرویم و سببسازی میکنیم، قلم بد مینویسد. قلم خدا هر لحظه مینویسد.
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»