مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹
با تو حیات و زندگی، بی تو فنا و مُردَنا
زآنکه تو آفتابی و، بیتو بُوَد فِسُردَنا
✍️مولانا میگوید ای زندگی، ای خداوند اگر با تو باشم، از جنس تو و وصل به تو باشم، دراینصورت هم زندهام، هم زندگی میکنم، اگر به تو وصل نباشم یعنی بی تو باشم، دراینصورت مُرده و هیچ هستم، ارزشی ندارم، برای اینکه تو برای من به مثال آفتابی و اگر تو نباشی، من افسرده و منجمد میشوم.
مولانا آفتاب یا خورشید آسمان را که به ما گرما و نور میدهد، مثال میزند، اگر این آفتاب نباشد، ما نه میتوانیم ببینیم، نه از جایی میتوانیم گرما بگیریم، بنابراین منجمد میشویم، یخ میزنیم و از بین میرویم. ما درواقع بهلحاظ معنوی هم اینگونه هستیم. همانطور که جسم ما از آفتاب گرما میگیرد و زنده میماند، از نظر معنوی و روحی هم احتیاج به غذایی داریم که باید آن را از آفتابِ زندگی یعنی از خداوند بگیریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️پس از وارد شدن به این جهان، ما از خداوند جدا شده و بی او میشویم، چگونه چنین اتفاقی روی میدهد؟ زیرا ما در این جهان با چیزهایی که ذهنمان نشان میدهد و برای بقای ما مهم هستند، مثل اعضای خانواده، پول، بدن و باورهایمان همانیده میشویم. همانیده شدن آغاز جدایی ما از خداوند است. ما همانیدگیها را بهجای خداوند در مرکزمان میگذاریم و از آدمها و چیزها طلب کمک میکنیم، بنابراین در این جهان بی او شده و به جدایی میافتیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️با گذشتن سریع فکر از روی چیزها، یک تصویر ذهنی بهوجود میآید که اسمش را منذهنی گذاشتهایم، در این حالت دیگر خداوند در زندگی ما نیست و ما بیاو میشویم، پس عقل ما، عقل منذهنی و هشیاری ما، هشیاری جسمی میشود، انسانها منذهنی درست میکنند و فکر میکنند منذهنی هستند.
✍️آیا منذهنی درست کردن و جدا شدن از خداوند حتماً لازم است؟ بله، تشکیل منذهنی برای بقای ما لازم و ضروی است. اگر منذهنی درست نکنیم نمیتوانیم در این جهان باقی بمانیم، ولی درست کردنِ منذهنی و نگهداشتنِ آن حد و اندازهای دارد، اندازهاش را زندگی تعیین میکند، ولی ما بدون توجه به خواست زندگی با جسمها و باورها همانیده میشویم، آدمها را هم از جمله همسر، فرزند و دیگر اعضای خانوادهٔمان را هر چه بیشتر همانیده میکنیم که بهاینترتیب در خانواده و جامعه درد بیشتری ایجاد خواهد شد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️انسانها در این جهان بدون توجه به اینکه همانیدن باید یک توازنی داشته باشد، با هر چیزی همانیده میشوند، درنتیجه منذهنیِ خیلی ضخیمی بهوجود میآورند، ما این مطلب را میدانیم که با هر چیزی همانیده شویم، درد ایجاد میکند. هر دردی نتیجۀ همانش است، ما با درد هم همانیده میشویم، درنتیجه در ما مقدار زیادی درد درحالیکه لازم نیست، ذخیره میشود و این درد نشانهٔ افسردگی است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️بزرگان پیشنهاد میکنند که تا ده دوازدهسالگی داشتن منذهنی مجاز است، ولی هرچه سنمان بالاتر میرود، اگر قرار باشد با چیزهای بیشتری همانیده شویم، منجمدتر خواهیم شد، کما اینکه میبینیم حال ما بهعنوان انسان در دهسالگی بهتر از بیستسالگی و سیسالگی است، همینطوری که سنمان بالا میرود و منذهنی هم ادامه دارد، ما افسردهتر و دردمندتر میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا خطاب به ما میگوید، تو بیا درک کن آن چیزی که ذهنت نشان میدهد مهمتر از اصلت یا خداوند نیست و نباید مرکزت شود. قبل از ورود به این جهان، تو از جنس خداوند بودی، اما اینک دراثر ناآگاهی، جسمها آنقدر برایت مهم هستند که مرکز تو شدهاند. تو فقط آنها را زیر نظر داشته باش، ولی برایت مهم نباشند. باید با فضاگشایی مرکزت را عدم کنی، این کار تسلیم نام دارد. تسلیمْ پذیرش اتفاق این لحظه بدون قیدوشرط و قبل از رفتن به ذهن صورت میگیرد که بلافاصله مرکزت را دوباره عدم میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی مرکزمان عدم شود، مثل اینکه اصل ما یا خداوند دوباره به مرکز ما میآید، اختیار از منذهنی گرفته شده و دست خداوند میافتد، اگر بتوانیم وضعیت را در این حالت نگه داریم، مرکز ما به عدم تبدیل میشود با عدم شدن مرکز، ما دوباره با خداوند هستیم، در این حالت هیچ همانیدگی در مرکزمان نمانده و ما هم زنده هستیم، هم زندگی میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️با آموزش مولانا یاد گرفتیم و درک میکنیم، آن چیزی را که ذهنمان نشان میدهد نباید به مرکزمان بیاوریم. برای این کار نباید به چیزی که ذهن نشان میدهد مقاومت کنیم، چون به هر چیزی مقاومت نشان بدهیم یعنی آن چیز برای ما مهم است. اگر چیزی برای ما اصلاً مهم نباشد، نمیتواند به مرکز ما بیاید، بنابراین آرامآرام مرکز ما از همانیدگیها آزاد میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مقصود ما از آمدن به این جهان این است که هشیارانه به بینهایت و ابدیت خداوند زنده شویم، ولی فعلاً هر کسی مشغول همانیدگیها است، ما باید تمام همانیدگیها و تدبیر منذهنیمان را دور بیندازیم و تدبیر خداوند را بگیریم. چگونه تدبیر او را میگیریم؟ با فضاگشایی و عدم کردن مرکز. مولانا میگوید خداوندا، فقط تو میتوانی ما را از این همانیدگیها و مردن در منذهنی رها کنی.