✍️شما باید تدبیر منذهنی را کنار بگذارید، برحسب همانیدگیها و سببسازی فکر نکنید، این را بدانید که زیاد کردن همانیدگیها موفقیت نیست. موفقیت این است که شما به بینهایت و ابدیت خداوند زنده شوید، این از دست شما برنمیآید، چون فعلاً همانیده هستید و عقل جزوی دارید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْمَنُون
رَیْبُ الْمَنُون: بُرّندهٔ شک، حوادث ناگوار روزگار.
✍️ما با منذهنی که عقل جزوی دارد، در امور مادی، بعضی مواقع موفق میشویم، بعضی موقعها هم شکست میخوریم، ولی هیچ وقت نمیتوانیم از عواقب پژمردگی و افسردگی مصون بمانیم، مگر کار را دستِ عقل کل، یعنی خداوند بدهیم و این زمانی است که فضاگشایی میکنیم. فضاگشایی یعنی اینکه ما این درک را داریم آن چیزی که ذهن ما نشان میدهد، در مقابلش مقاومت میکنیم و از آن زندگی میخواهیم، برای ما حقیقتاً مهم نیست، پس آن عقلِ ما که حاصل سببسازی و عقل جزوی است، نباید برای ما اهمیتی داشته باشد، چنین عقلی را باید دور بیندازیم و کار را بهدست خداوند بسپاریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
هیچ نَبُردَست کسی مُهره زِ اَنبانِ جهان
رَنجه مَشو، زان که تو هم مُهره ز اَنبانْ نَبَری
مُهره زِ اَنْبان نَبَرَم، گوهرِ ایمان بِبَرم
گَر تو به جان بُخل کُنی، جان بَرِ جانان نَبَری
اَنبان: کیسۀ بزرگ که از پوست دباغیشدۀ بز یا گوسفند درست کنند. توشهدان.
بُخل: حسد، رشک، بخیل بودن
✍️مولانا میگوید هیچکسی از اَنْبان این جهان که ذهن ماست، موقع مردن، چیزی را نتوانسته با خودش ببرد، پس تو هم خودت را اذیت نکن، موقع مردن نمیتوانی هیچ مُهرهای از همانیدگی را با خودت ببری، پس این لحظه میگویی من اینک متوجه شدهام و حواسم جمع است، دیگر از همانیدگیها چیزی نمیخواهم، بلکه میخواهم «گوهر ایمان» ببرم. گوهر ایمان همان زنده شدن به زندگی است که بهطور هشیارانه باید در من صورت بگیرد، یعنی باید با فضاگشایی مرکزم را مجدداً عدم کنم و این کار بهوسیله من باید انجام شود، همچنین مولانا میگوید اگر تو بُخل داشته باشی، یعنی با هشیاری جسمی عمل کنی، نمیتوانی به خدا زنده شوی، دراینصورت جانت را برِ جانان نخواهی بُرد و دوباره نمیتوانی با او یکی شوی.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی ما همانیده میشویم، منذهنی بهوجود میآید، منذهنی ما را از زندگی جدا میکند، افسرده و منجمد میشویم، دیگر خورشید زندگی به ما نمیتابد، منذهنی بسیار تخریبکننده است، درواقع تماس ما را با خداوند قطع کرده و روابط ما را خراب میکند، هر کسی که منذهنیاش را بعد از ده دوازدهسالگی ادامه دهد، باید بداند که این یک باشندهٔ خرابکننده است که همهٔ جوانب زندگیاش را تخریب خواهد کرد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳
مسجد است آن دل که جسمش ساجد است
یارِ بد خَرّوبِ هر جا مسجد است
خَرّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.
✍️مسجدْ فضای گشودهشده و خروبْ منذهنیِ شما یا هر منذهنی دیگر است که خرابکننده است. هر کسی که جسمش ساجد شود، اتفاقات را پذیراست و هر چیزی که ذهنش نشان میدهد برایش مهم نیست، پس اگر جسم ما ساجد باشد، چیزی به ما برنمیخورد. یار بد همان منذهنیمان است که مسجد ما را که فضای گشودهشدهٔ درون ماست، خراب میکند، بنابراین ارتباط ما با خداوند قطع میشود و دیگر نمیتوانیم با او در تماس باشیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶
عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی
همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی؟
میغژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.
✍️تمام انسانها هم فطرتاً و هم بالقوه عاشق هستند، چون ما از جنس خداوند هستیم و باید هرچه زودتر دوباره هشیارانه از جنس او شویم. از جنس او شدن و پیوستن به او، یعنی از جنس خدا و عاشق شدن. ای انسان عاشق، خرابکنندهٔ تو، کژیِ تو است. کژی یعنی دیدن برحسب همانیدگی، افتادن به سببسازی ذهن. مولانا از زبان زندگی به ما میگوید چرا متوجه نیستی؟ چرا مانند کودکان چیزهای ذهنی را به مرکزت میآوری؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
✍️منذهنیِ ما گرگ درّنده است، باید حواست به منذهنی خودت باشد، قرینها را بهانه نکن. نگو که مردم منذهنی دارند روی ما اثر بد میگذارند. اول مواظب منذهنی خودت باش.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند از جنس زندگی است و ما هم او هستیم، او دائماً میخواهد منذهنی را از ما جدا کند، چون منذهنیِ ما حول مرگ و ضرر زدن میتَنَد، یعنی ما هر کاری که بهوسیلهٔ منذهنی میکنیم، یک ضرری به خودمان میزنیم. برای همین زندگی ما خراب میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نَفْسِ زنده سوی مرگی میتَنَد
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا معتقد است که هر چیزی غیر از خداوند «حادث» است. این بدنِ ما تازه درست شده، حادث است. ما خودمان را در شکمِ مادرمان درست کردیم. فکرها، هیجانات و زندگی ذهنی ما حادث است. زندگی اصلی و جنس خداوندی ما حادث نیست، چون ما همانیده شدهایم چیزهایی از نو ساختهایم. یک خاصیتهایی به ما عارض یعنی تحمیل شده، اما خواندن ابیات مولانا سبب میشود که ما از این چیزهای عارضی خلاص شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹
لیک گر آن قُوت بر وِی عارضیست
پس نصیحت کردن او را رایضیست
قوت: غذا
رایضی: رام کردنِ اسبِ سرکش
✍️ما در ذهنمان بهصورت منذهنی غذای بیرون را میخوریم، مثلاً غذای درد میخوریم. ما با دردهایی مثلِ رنجش، خشم، کینهورزی، حسادت، نگرانی، احساس گناه و دردهای دیگر که عارضی است، بدنمان را خراب میکنیم. منذهنی بداَدا است. یکی از اَداهای بدش خواستن است، انتظار دارد هر کسی یک چیزی به او بدهد، چون فکر میکند آن چیزها زندگیاش را زیادتر میکند و اگر ندهند میرنجد. نصیحت کردنِ مولانا، یعنی خواندن ابیات، تربیتکننده و «رایضیست»، یعنی ما را درست میکند، بهعبارتی ما را دوباره تربیت میکند.