برنامۀ شمارۀ ۹۹۴ گنج حضور - بخش اول، قسمت سوم

منتشر شده در 2024/02/24
11:53 | 7 نمایش ها

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۰

چون کسی کاو از مرض گِل داشت دوست

گرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست‏

✍️چیزهای ذهنی هر غذایی به ما می‌دهند، غذای بد است. غذای خوب آن است که فضا را باز کنیم از طرف زندگی بیاید، مثل شادی بی‌سبب، خِرد زندگی، حس امنیت، هدایت، قدرت که همهٔ این برکات از آن‌ور می‌آیند. کسی که گِل یعنی همانیدگی‌ها را دوست دارد و فکر می‌کند این‌ها غذای اصلی‌اش هستند، پس چیزهایی را که ذهنش نشان می‌دهد در مرکزش گذاشته و از آن‌ها زندگی می‌خواهد، بنابراین انسان در من‌ذهنی می‌پندارد که همانیدگی‌ها غذای اصلی او هستند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۱

قوتِ اصلی را فرامُش کرده است

روی، در قوتِ مرض آورده است

✍️کسی که بیمار است، یعنی من‌ذهنی دارد، غذای اصلیْ را که نورِ حضور و فضای گشوده‌شده است، فراموش کرده، و به‌صورت من‌ذهنی رو به غذاهای بد، یعنی همانیدگی‌ها آورده که براثر بیماری، آن غذای بیماری‌زا و دردآور را غذایِ خوبی فرض کرده‌است و دائماً از همانیدگی‌ها غذا می‌گیرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶

بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست

چون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دست

✍️تمام رنج‌های ما عارضی یعنی تحمیلی هستند و از من‌ذهنی آمده و همهٔ ما هم‌اکنون دچار آن‌ هستیم. من‌ذهنیِ خرّوب در حال خراب کردن جهان است، به‌ این‌ صورت که من‌ذهنی فردی، زندگیِ شخص ما را خراب می‌کند و من‌ذهنی جمعی در حال خراب کردن جهان است، جنگ برپا می‌کند و مشغول خراب کاری است. اگر به حرف مولانا گوش بدهیم، می‌توانیم دوباره تربیت شویم. با خواندن ابیات مولانا می‌توانیم این گرفتاری‌های عارضی و تحمیلی را درمان کنیم، به‌شرطِ این‌که با تمام جدیت روی خودمان کار کنیم. در خودمان بازبینی کنیم، ببینیم آیا به جِد در حال جست‌وجو هستیم؟ کسی که «به جِدّ» جست‌و‌جو می‌کند، این برنامه را از اول تا آخر چندین‌ بار گوش می‌دهد، ابیات را تکرار می‌کند، برنامه را در اتومبیل، در خانه و بعد از کار گوش می‌کند، یعنی دائماً حواسش به خودش هست که با جدیت کار کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما با من‌ذهنی بلد نیستیم فرزندانمان را تربیت کنیم چون خودمان من‌ذهنی هستیم. من‌ذهنی‌ ما یک مجسمه است، دیگر از جنس اَلَست نیست، فرزندش را هم مجسمه می‌بیند، درنتیجه فرزندان ما هم مجسمه‌تر و جامدتر می‌شوند. هرچه بیشتر همانیده می‌شویم، می‌بینیم بچه‌های ما خشمگین، سرکش و نافرمان‌تر می‌شوند، این‌همه زحمت می‌کشیم، کار می‌کنیم، زندگی را تأمین می‌کنیم، آن‌ها قدرشناسی نمی‌کنند. بعضی‌ها به جان خودشان افتاده‌اند، معتاد می‌شوند، ورزش نمی‌کنند، وقت را تلف می‌کنند، هرچه هم که می‌گوییم گوش نمی‌کنند، چرا؟ برای این‌که ما بلد نیستیم، برای این‌که ما مجسمه هستیم، آن‌ها را هم مجسمه می‌بینیم! اگر از جنس اَلَست، از جنس زندگی بودیم و آن‌ها را هم زندگی می‌دیدیم، زندگی حرف می‌زد، زندگی هم گوش می‌کرد، پس یک توازنی در همانش وجود دارد که در من‌ذهنی آن توازن از بین رفته‌ است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما وقتی به این جهان آمدیم در این تن افتادیم که دامِ زندگی است، نمی‌توانیم از این‌جا بیرون بیاییم. اکنون در این تن در اختیار خدا، یعنی عقل کل هستیم. نمی‌توانیم جایی فرار کنیم. ما درون این تن، با همانیدنْ یک دام دیگر درست می‌کنیم که درواقع نباید این کار را انجام دهیم. هیچ‌کس نمی‌تواند نه از این دامی که تازه درست کرده به‌عنوان من‌ذهنی، نه از آن دام که در این جسم هست به‌عنوان روح، فرار کند. فقط خداوند باید کمک کند که ما از این دوتا دام نجات پیدا کنیم، یعنی قبل از مردنْ باید به‌صورت بی‌نهایت و ابدیت خداوند از این من‌ذهنی زاییده شویم و دیگر دام درست نکنیم.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۶

او درونِ دام، دامی می‌‏نهد

جانِ تو نَه این جهَد، نَه آن جهَد

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️تدبیر من‌ذهنی را که با سبب‌سازی درست می‌کنی با فضاگشایی و عدم کردن مرکز پیش قدم‌های خداوند بیفکن. درست است که با من‌ذهنی فکر می‌کنی و می‌گویی من همه‌کاره هستم و همه‌چیز را می‌دانم، اما تو با یک عقل بزرگی محاصره شدی، تنت را او اداره می‌کند، پس حالا تو تدبیر سبب‌سازیِ خودت را با فضاگشایی کنار بگذار و بدان که تدبیر تو محکوم تدبیر او است، یعنی ما اگر حیله کنیم و در این راه من‌ذهنی بزرگ‌تری به‌وجود بیاوریم، در‌این‌‌صورت باز هم با حیله‌ها و تدبیرهای خداوند که جامع است روبه‌رو می‌شویم. او از هر لحاظی ما را محاصره کرده، یعنی کسی نباید فکر کند که می‌تواند با عقل من‌ذهنی جان سالم به در ببرد.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۰

افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست

گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست‏

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما در همانیدن توازن را رعایت نکردیم. پدر و مادر ما هم این موضوع را نمی‌دانستند، پس هیچ‌کس را ملامت نمی‌کنیم و می‌گوییم خودم مقصرم، تا حالا از طریق همانیدگی‌ها دیدم، ذهنم را به مرکزم آوردم و من‌ذهنی درست کردم که از نظر زندگی این کار مجاز نیست، پس تقصیر خودم بوده نه دیگران، بنابراین اصلاً نمی‌ترسم، می‌گویم من با من‌ذهنی این بلاها را سر خودم آوردم، و فضا را باز می‌کنم تا آن استاد، خداوند، درس را از من ندزدد و این لحظه تدبیرش را به من بدهد.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس