برنامۀ شمارۀ ۹۹۴ گنج حضور - بخش اول، قسمت چهارم

منتشر شده در 2024/02/24
14:05 | 4 نمایش ها

✍️یکی از جنبه‌های پذیرش کلی شما، پذیرش وضعیت فعلی‌تان است. در هر وضعیتی که هستید، باید آن را بپذیرید. این‌که بگویید پدر و مادرم یا جامعه نباید این‌طور می‌شده، من گله و شکایت دارم، این‌‌ حرف‌ها به‌درد نمی‌خورند. فعلاً شرایط موجود همین است که هست. شما بگویید این من هستم، حالا روی خودم کار می‌کنم، به این‌که چه کسی من را به این‌جا رسانده کاری ندارم، و خودم را هم ملامت نمی‌کنم، ولی شما می‌دانید که خودتان این کار را کرده‌اید، پس بگویید من مجرم هستم و اصلاً نترسید، تا خداوند با فضا‌گشایی درس را از شما ندزدد، و این لحظه تدبیرش را به شما بدهد.

بگویید من تدبیرم تدبیر نیست، تا حالا با سبب‌سازی عمل کردم، فضا‌گشایی نکردم، از خداوند کمک نگرفتم، جدا بودم، افسرده شدم، افسردگی را گردن دیگران انداختم، با اَداهای من‌ذهنی زندگی کردم، اداهایم را روی مردم هم تحمیل کردم، حالا دیگر فهمیدم، من با سبب‌سازی جاهل هستم، خداوندا به من تعلیم بده، چنین انصاف و عدلی واقعاً از ناموس من بهتر است.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸

چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این چنین انصاف از ناموس بِه

ناموس: خودبینی، تکبّر

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر شما فضا را باز کنید موفق می‌شوید. کِی موفق می‌شوید؟ وقتی با من‌ذهنی فضا‌گشایی نکنید، با من‌ذهنی تدبیر نکنید، فضا را باز کنید و هشیار باشید، و دیگر در کار زندگی دخالت نکنید، دراین‌صورت اگر مرکز عدم شود، فتح و پیروزی به شما پیغام داده‌‌است، یعنی اگر بتوانید مرکز را عدم کنید خداوند را مرکزتان بیاورید، در‌این‌‌صورت مراد و بی‌مراد یکی می‌شود، یعنی این‌که ذهن می‌گوید این به مراد رسیدن است، این بی‌مرادی است، دیگر برای شما مهم نیست. مرادهای ذهنی مهم نیستند. اگر مرادهای ذهنی مهم باشند و مشغول آن‌ها باشید، شما موفق نمی‌شوید، یعنی هنوز مرکزتان عدم نشده‌است.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

هر که را فتح و ظَفَر پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد

فتح: گشایش و پیروزی

ظَفَر: پیروزی، کامروایی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر ضامن موفقیت شما یار یعنی خداوند باشد، شما از شکست و کارزار نمی‌ترسید. اجتهاد گرم می‌کنید، حواستان به خودتان است، قشنگ ذهنتان را می‌بینید، و چیزهای ذهنی را به مرکزتان نمی‌آورید. ناموس را کم می‌کنید. می‌گویید نمی‌دانم. مقاومت نمی‌کنید، اگر مقاومت کردید عذرخواهی می‌کنید، و مرکزتان را عدم نگه می‌دارید‌. وقتی مرکزتان عدم باشد، در‌این‌‌صورت ضامن موفقیت شما خداوند است، بنابراین شما از اجتهاد گرم یا کُشتی گرفتن با چالش‌ها نمی‌ترسید، برای این‌که ذهن نشان می‌دهد این‌جا شکست خوردید، این‌جا عقب ماندید، از این‌ها نمی‌ترسید، پس شما یقین می‌دانید لحظه‌ای‌ که مرکزتان عدم است، موفق خواهید شد.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۰

هر که پایَندانِ وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟

پایَندان: ضامن، کفیل

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️استدراج چیست؟

وقتی وارد این جهان شدیم و شروع به همانیدن کردیم، این من‌ذهنی به‌تدریج رشد کرده و ارتباط ما با خداوند هم به‌تدریج قطع شده، این‌طوری نبوده که یک‌دفعه قطع شود، قطع شدن تدریجیِ رابطه با خداوند و به افسردگی افتادن «استدراج» نامیده می‌شود. وقتی حال ما به‌تدریج بد شده، و من‌ذهنی ما به‌تدریج بزرگ‌تر شده، قبول می‌کنیم که به‌تدریج هم من‌ذهنی باید کوچک‌تر شود، و حال ما باید به‌تدریج خوب شود.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۸

هر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توست

گرچه تخت و مُلک توست و تاجِ توست

مُلک: پادشاهی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر شما اجتهادِ گرم نکنید، با چالش‌ها کُشتی نگیرید، حواستان به خودتان نباشد، دائماً این ابیات را نخوانید، و همانیدگی‌ها را از مرکزتان بیرون نکنید، در‌این‌‌صورت دارید به‌تدریج سویِ نابودی می‌روید، یعنی از راهی که خودتان نمی‌دانید آرام‌آرام حالتان را خودتان خراب می‌کنید. با ذهنتان نمی‌توانید بفهمید به‌تدریج افسرده و خوار خواهید شد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۹

شاد از غم شو که غم دامِ لقاست

اندرین ره، سویِ پستی ارتقاست

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۱۰

غم ‌یکی‌ گنجی‌ است ‌و رنج تو چو کان

لیک کی در گیرد این در کودکان؟

لقا: دیدار

✍️ما شاد از درد هشیارانه می‌شویم، رنج هشیارانهٔ ما معدن است، شاد می‌شویم که غمِ عشق داریم، غم عشق گنج است، شاد می‌شویم که یاد گرفتیم با فضاگشایی مرکزمان را عدم کنیم و به منظور و مقصودی که آمدیم عمل کنیم. این درد هشیارانه کشیدن، صبر کردن، متوجه شدنِ این‌که من اشتباه کردم و قبول کردن آن، سبب دیدار خداوند است و هرچه در این راه نسبت‌به من‌ذهنی کوچک‌تر می‌شویم، درواقع به‌لحاظِ زندگی بزرگ‌تر می‌شویم، اما این صحبت در کودکان یعنی انسان‌های دارای من‌ذهنی‌ که چهل پنجاه سال دارند، اثر نمی‌کند و این‌ چیز‌ها را متوجه نمی‌شوند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️از همنشینی من‌های ذهنی چه من‌ذهنی خودت چه دیگران فرار کن، همان‌طور که حضرت عیسی گریخت. مصاحبت و همنشینی با من‌های ذهنی دیگر خیلی خطرناک است، سبب کُشت‌ و‌ کُشتار و تخریب می‌شود، بنابراین فضا را باز کنید، و در آن فضای گشوده‌شده از دست احمقان، من‌های ذهنی، فرار کنید و نگذارید عقل شما را بدزدند.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۵

زاحمقان بگریز، چون عیسی گریخت

صحبتِ احمق بسی خون‌ها که ریخت

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۶

اندک اندک آب را دزدد هوا

دین چنین دزدد هم احمق از شما

✍️همان‌طور که هوای گرم آرام‌آرام آب را می‌دزدد. من‌ذهنی هم آرام‌آرام عقل و خرد را از ما می‌دزدد. از ثانیۀ صفر ما عقل داریم، خرد زندگی با ماست، همین‌که به‌صورت من‌ذهنی بزرگ می‌شویم آرام‌‌آرام عقل ما را می‌دزدد. من‌های ذهنی بدون این‌که حرفی بزنیم روی ما اثر می‌گذارند، هم من‌های ذهنی دیگران از ما عقل را می‌دزدند، هم من‌ذهنی خودمان این‌کار را می‌کند. دین درواقع یکی شدن با خداوند است، دیدن او است. دین یعنی با او بودن. هر کسی که هشیارانه با خداوند است دین دارد، هر کسی که در من‌ذهنی است دین ندارد.