برنامۀ شمارۀ ۹۹۴ گنج حضور - بخش دوم، قسمت اول

منتشر شده در 2024/02/24
12:03 | 2 نمایش ها

✍️مولانا می‌‌گوید همۀ ما باید کوشش کنیم تا جایی که مقدور است، فضا را باز کرده و در فضا‌گشایی به یکدیگر کمک کنیم، نه در فضا‌بندی یعنی یکدیگر را خشمگین نکرده و به واکنش وا‌نداریم تا این آب پاک‌کننده که از آن‌ طرف می‌آید، آلودگی‌های ما یعنی همانیدگی‌های ما را پاک کرده و از بین ببرد.

قرآن کریم، سورۀ الهمزة (۱۰۴)، آیۀ ۶

«نَارُ اللهِ الْـمُوقَدَةُ.»

«آتش افروخته خدا است،»

«نارُالله»، آتش خدا، همین درد‌های من‌ذهنی‌ است. درد‌هایی که ما در ذهن داریم مثل رنجش، کینه‌جویی، انتقام‌جویی و تمام درد‌های من‌ذهنی‌، «آتش افروختۀ خدا است».

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱۴

اندک اندک می‏‌ستانَد آن جمال

اندک اندک خشک می‏‌گردد نهال

جمال: زیبایی

✍️زندگی یواش‌یواش این جمال و زیبایی ما را می‌ستاند.

اگر می‌بینید اندک‌اندک زیبایی زنده بودن شما و ارتعاش شما به زندگی کم می‌شود، دارید همانیدگی‌ها را بیشتر می‌کنید، به‌عنوان من‌ذهنی بزرگ‌تر می‌شوید. درخت شما دارد خشک می‌شود. اکنون باید تصمیم بگیرید که من با فضا‌گشایی و کار روی خود دارم پیشرفت می‌کنم یا پسرفت می‌کنم؟ آیا بیشتر منقبض می‌شوم؟ آیا بیشتر با من‌های ذهنی همدم می‌شوم؟ «اَنْصِتُوا» می‌کنم؟ ذهنم را خاموش می‌کنم و فضا را باز می‌کنم؟ روی خودم کار می‌کنم؟ اصلاً حواسم روی خودم است یا روی دیگران؟

یک راه بی‌خطر این است که حواسمان همیشه روی خودمان باشد، اصلاً کسی را قضاوت نکنیم. دیگران هر‌جور هستند به ما ارتباطی ندارد. اگر نور ما روشن باشد، شاید مردم بتوانند در‌اثر این نور ایراد خودشان را ببینند، مثل نور مولانا، ولی ایراد مردم به ما ربطی ندارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱۵

رَوْ نُعَمَّرْهُ نُنَکَّسْهُ بخوان

دل طلب کن، دل منه بر استخوان‏

✍️تمام عقل من‌ذهنی یا بدن ما، به‌طورکلی همۀ حادث‌ها عاریتی و موقت هستند، باید از آن‌ها استفاده کنیم، ولی با آن‌ها همانیده نشویم. ای کسی که اهلِ صورت هستی، در طلب زیبایی و جمال ظاهری نباش، بلکه طالب حُسن و لطافت روح خودت باش. دل طلب کن و بر این استخوان‌ها دل منه!

پس هر کسی حتی اگر عمر دراز داشته باشد بالاخره شکسته و فرسوده می‌شود، از‌ بین می‌رود، پس باید تعقل کنیم. تعقل ما هم این است که متوجه بشویم این چیز‌های حادث که براساس آن‌ها من درست کرده‌ایم و خیلی هم جدی هستیم، این من، منِ اصلی ما نیست. ما یک منِ دیگری داریم که «اَلَستِ» ما است، باید به آن زنده شویم.

قرآن کریم، سورۀ یس (۳۶)، آیۀ ۶۸

«وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ  أَفَلَا يَعْقِلُونَ.»

«هر كه را عمر دراز دهيم، در آفرينش دگرگونش كنيم. چرا تعقل نمى‌كنند؟»

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱۹

معنیِ تو صورت است و عاریَت

بر مناسب شادی و بر قافیَت‏

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲۰

معنی آن باشد که بستانَد تو را

بی‏‌نیاز از نقش گردانَد تو را

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲۱

معنی آن نَبْوَد که کور و کر کند

مرد را بر نقش، عاشق‏‌تر کند

عاریَت: آنچه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، زودگذر، ناپایدار

قافیَت: قافیهٔ شعر

✍️اکنون معنی شما چیست؟ زندگی شما چیست؟ آیا شما واقعاً با خداوند هستید؟

اگر هنوز برحسب همانیدگی‌ها می‌بینید، هنوز من‌ذهنی هستید، هنوز مقاومت می‌کنید، هنوز ذهنتان را به مرکزتان می‌آورید و در سبب‌سازی هستید، دراین‌صورت معنی شما صورت است، یعنی هشیاری جسمی دارید و این عاریتی است، ما این‌جور دیدن را از جهان قرض گرفته‌ایم. این‌جور دیدن، «اَلَست» نیست و آن‌وقت شادی ما هم، به مناسبت‌ها مربوط می‌شود. مثلاً آدم پولش زیاد شود باید شاد شود، کم شود باید غمگین شود. اگر یکی می‌میرد باید بر سرِ خودش بزند، غمگین شود، اگر یکی متولد می‌شود باید شاد شود، یعنی شادی‌های ما باید مناسبتی داشته باشد. این مثل شعری است که قافیه‌اش قشنگ است، ولی هیچ معنی ندارد. زندگی ما هم همین است، ظاهراً یک قافیۀ زیبایی دارد، ظاهرش خوب است، ولی باطنش هیچ‌چیز ندارد، معنی این‌ است که تو را از دست من‌ذهنی رها کند.

✍️اگر شما فضا را باز کنید و خودتان را در معرض زندگی قرار دهید، دچار تصاریفِ خدایی می‌شوید. تصاریف یعنی برگرداندن، تبدیل کردن. ما به‌تدریج از خداوند دور شده‌ایم، اگر به‌تدریج خودمان را به تبدیل خدایی بسپاریم درست می‌شویم. الآن شاید بیست سالمان است، یک من‌ذهنی پر از درد داریم، شبیه زهرِ مار هستیم، ولی این زهرِ مار یک جایی دَوا می‌شود. مولانا تمثیل می‌زند، پس باید اجازه دهید زندگی، شما را ریزه‌ریزه تغییر بدهد و هر نیم ساعت با من‌ذهنی به خودتان نگاه نکنید که ببینید چقدر تغییر کردید. بروید جلو، فضا را باز کنید، روی خودتان کار کنید، با خط‌کش ذهن اندازه نگیرید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳

آن ادب که باشد از بهرِ خدا

اندر آن مُسْتَعجِلی نبْود روا

مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

✍️اگر شما روی خودتان کار می‌کنید، با زمان من‌ذهنی جلو نروید،‌ شتاب نکنید. من‌ذهنی می‌خواهد با سبب‌سازی عوض شود، برسد به آن‌جایی که با ذهن تصور می‌کند حضور است. می‌گوید چرا زودتر تبدیل نمی‌شوم؟ نه، شما تعجیل نکنید. 

تعجیل برای من‌ذهنی است، صبر برای حضور است. شما فقط فضا را باز می‌کنید، تبدیل می‌شوید و می‌دانید که زندگی می‌تواند زهرِ مار را به درمان تبدیل کند، یعنی یک انسان را که اکنون تلخ و پر از درد و همانیدگی است، تبدیل به عارفی کند که دردها را درمان می‌کند، پس روی خودتان کار کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۶

کِای خدا‌‌‌‌‌‌ ‌گر آن جوان کژ رفت راه

که نشاید ساختن جز تو پناه

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۷

تو از آنِ خود بکن، از وی مگیر

گرچه‌ او خواهد خلاص از هر اسیر

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۸

زآنکه محتاج‌اند این خلقان همه

از گدایی گیر تا سلطان، همه

از آنِ خود بکن: مالِ خودت بدان، برای خودت کن.

✍️انسان‌ها در سبب‌سازی ذهن، از اسیران این جهان و از من‌های ذهنی دیگر کمک می‌گیرند. اگرچه این کار غلط است، ولی خداوند به این کار ما ایراد نمی‌گیرد، مگر این‌که از یک حدی بگذرد. او رحمت اندر رحمت است و کار خود را می‌کند. ما نباید از انسان‌های دیگر پناه بسازیم و از آن‌ها کمک بگیریم، برای این‌که آن‌ها خودشان اسیر هستند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر فضای درون شما گشوده شود و تماستان با زندگی برقرار شود، دراین‌صورت می‌توانید فکر هم تولید کنید، اگر شما وصل باشید و به زندگی زنده باشید، می‌توانید چیزهایی که از جنسِ مصنوع و حادث هستند هم درست کنید، پس نگران نباشید.

ما نباید عاشق فکرهایمان، الگوهای فکری‌مان، روش‌های زندگی جاافتاده‌مان باشیم. درنهایت باید به‌وسیلۀ صُنع، زندگی کنیم. کما این‌که اگر در این لحظه به حضور زنده باشیم، می‌توانیم این جسم را خوب بسازیم، فکر را خوب بسازیم، هیجانات عالیِ لطیف درست کنیم، آن‌ وقت جان ما هم جان زندۀ زندگی می‌شود، نه جان من‌ذهنی که پژمرده است.