مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳
پس کریم آنست کو خود را دهد
آبِ حیوانی که مانَد تا ابد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴
باقیاتُ الصّالحات آمد کریم
رَسته از صد آفت و اَخطار و بیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵
گر هزاراناند، یک کس بیش نیست
چون خیالاتِ عدداندیش نیست
کریم: بخشنده
آبِ حیوان: آبِ حیات، آبِ عشق و حقیقت
باقیاتُ الصّالحات: نیکِ جاودانه
✍️چه کسی بخشنده است؟
بخشنده کسی است که خودش را با فضاگشایی به زندگی وصل کند و به خودش آب حیات دهد. اگر شما در خودتان فضاگشا هستید و هر لحظه آب زندهکنندهٔ زندگی را میخورید و بند ناف دنیا را بُریدهاید و از دنیا چیزی نمیگیرید، ذهنتان هم به مرکزتان نمیآید و از همانیدگیها خوشی نمیگیرید، در سببسازی ذهن نیستید، دراینصورت کریم و بخشنده هستید. آن موقع کریم «باقیاتُالصّالحات» است، یعنی انسان کریم، فضای گشودهشده، انباشتگی حضور، این «باقیاتُالصّالحات» است و از صد فتنه و خطر و ترس رَسته است و تمام آدمهایی که به زندگی زنده شدند، آن زندگی و زندهشدگی باقیاتُالصّالحات است. نکند شما به ذهن بروید بگویید من این پول را اینجا خرج میکنم، برای من ثوابی در آنجا به حسابم نوشته میشود، این باقیاتُالصّالحات است! باقیاتُالصّالحات در درون و در مرکز شما صورت میگیرد، یعنی زنده شدن به زندگی، یعنی پیوستن به خدا. این باقیاتُالصّالحات اگر هزار نفر، یک میلیون نفر، یا یک میلیارد نفر هستند، یک هشیاری بیشتر نیستند، مانند ذهنهای همانیده، عدداندیش نیستند. عدداندیش میگوید که من یک نفر، تو یک نفر، او یک نفر، این عدداندیشی است، ولی وقتی متوجه میشوی که همه از جنس تو هستند، در همه زندگی را میبینی، دراینصورت از جنس باقیاتُالصّالحات میشوی.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️آن کسی که فضاگشایی میکند، مرکزش عدم است، مرتب فضاگشایی میکند، به خودش آب حیات میدهد کریم و باقیاتُالصّالحات است. هر کسی که فضاگشایی میکند، هدایتیافتهتر است. هدایت بهسوی هدایت میل میکند و هر کسی که فضاگشایی میکند، باز هم فضاگشایی میکند، دراینصورت نتیجهٔ این کردارهای شایسته، باقیماندنی است، پس ما وقتی هیچ همانیدگی در مرکزمان نماند، به این لحظهٔ ابدی آمدیم و بینهایت شدیم، تماماً باقیاتُالصّالحات شدیم، این است که میماند و با خودمان میبریم، وگرنه هیچچیز دیگری را با خودمان نمیبریم. این باقیاتالصالحات بهتر از هر چیزی است که شما با ذهنتان میبینید و به آن چسبیدهاید و با آنها فکر و سببسازی میکنید، این اصلاً هدایت نیست.
قرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیهٔ ۷۶
«وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا.»
«و خدا بر هدايت آنان كه هدايت يافتهاند خواهد افزود و نزد پروردگار تو پاداش و نتيجهٔ كردارهاى شايستهاى كه باقىماندنىاند بهتر است.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۸۳
گفت: از اقرارِ عالَم فارغم
آنکه حق باشد گواه، او را چه غم؟
✍️هیچکس به شما نخواهد گفت که راهِ تو درست است، چون دیگران منذهنی دارند و اسیر همانیدگیها هستند، بلکه خواهند گفت راهِ تو غلط است. شما باید از اقرار عالَم و انسانهای عالَم فارغ باشید و اگر فضاگشایی میکنید و خداوند گواه شما است دیگر غمی ندارید، پس منتظر تأیید و توجه و اقرار عالَم نباشید، آنها شما را اقرار نخواهند کرد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۹۹
قعرِ چَهْ بگْزید هرکه عاقل است
زآنکه در خلوت، صفاهایِ دل است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۰۰
ظُلْمَتِ چَهْ، بِهْ که ظلمتهایِ خلق
سر نَبُرْد آن کس که گیرد پایِ خلق
قعر: ته، پایین، انتها
ظُلمَت: تاریکی
✍️شما اگر در چاه یعنی در تاریکی زندگی کنید، بهتر از این است که با منهای ذهنی مصاحبت کنید. هر کسی عاقل و خردمند باشد، تنهایی میرود یک جای بدی هم که شده زندگی میکند، اما با منهای ذهنی معاشرت نمیکند. برای اینکه در خلوت، صفای دل دارد و مولانا میگوید تاریکی چاه بهتر از تاریکیهای ذهن مردم و دردهای آنها است. مردم در چاه همانیدگیها و در تاریکی هستند. آنها بدون اینکه بدانند، درد ایجاد میکنند و خرابکاری میکنند، کما اینکه میبینید اکنون هم فرداً و جمعاً، ما همین کار را میکنیم. بنابراین اگر ما با روشی که مردم زندگی میکنند، زندگی کنیم، خردمند نخواهیم شد.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۸۶
فکرِ تو نقش است و، فکرِ اوست جان
نقدِ تو قلب است و، نقدِ اوست کان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۸۷
او تویی، خود را بجو در اویِ او
کو و کو گو، فاخته شو سویِ او
نقد: سکّه
قلب: تقلّبی، قلّابی
فاخته: نوعی پرنده که صدایی همچون «کوکو» دارد.
ما برحسب سببسازی و منافع خودمان فکر میکنیم، هشیاری جسمی داریم، فکرهای ما نقش هستند، اما انسان زندهشده مانند مولانا در این لحظه به صُنع مشغول است و فکرهایش جان است. آیا شما در ذهن دائماً با نقش سروکار دارید یا خلاق هستید؟ وجود شما، مرکز شما در این لحظه تقلبی است، اما درون مولانا معدن است، برای اینکه فضای گشودهشده است. دل او خدا است، دل شما جسم است. «او تویی» یعنی ما مولانا هستیم که با مطالعۀ آثارش خودمان را در او جستوجو میکنیم و بالاخره او میشویم. دائماً مثل پرندهٔ فاخته کو کو کو میگوییم و میرویم که ما هم مثل او به زندگیِ خودمان زنده شویم.