مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸
گر بِنَخُسبی شبی ای مَهلقا
رُو به تو بِنْمایَد گنجِ بقا
مَهلقا: ماهرو، زیبا رخسار
✍️همۀ ما انسانها از یک هشیاری هستیم و بهلحاظ اصل و ذات فرقی بین ما نیست، منظور از «شب» درواقع فرم ماست، یعنی از ثانیۀ صفر تا موقع مرگِ یک انسان، این هشیاری در تن زندگی میکند. مولانا میگوید ای زیبارو، ای هشیاری که همانیده شدهای و به خواب ذهن فرورفتهای، از این خواب بیدار شو، تا زمانی که در این جسم و در شب دنیا هستی، اگر نخوابی، دراینصورت گنج بقا به تو رو میکند و خودش را نشان میدهد. «گنج بقا» یعنی انسان به بینهایت و ابدیت خداوند زنده شود و زنده بماند، ابدیت خداوند، بیزمانی و بیمرگی است، یعنی ساکن شدن در این لحظۀ ابدی و ساکن ماندن. اگر ما از توهم گذشته و آینده که در ذهن صورت میگیرد رها شویم، در این لحظۀ ابدی ساکن میشویم، با ساکن شدن در این لحظۀ ابدی، نرفتن به گذشته و آینده، یعنی زمان مجازی، اندازۀمان بینهایت میشود. زنده شدن به این لحظۀ ابدی و بینهایت شدن، درواقع مقصود اصلی آمدن ما به این جهان است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میخواهد بگوید که زنده شدن به زندگی، در این شبِ تن یعنی شب دنیا صورت میگیرد نه پس از مرگ. مولانا میگوید، درواقع قیامت ما یعنی بلند شدن و روی پای زندگی ایستادن، در این جهان، موقعی که در این تن هستیم و در این لحظه، صورت میگیرد نه پس از مردن، اما عدهای از ما انسانها معتقد هستیم که قیامت در آینده و پس از مرگ صورت خواهد گرفت. اینکه ما میگوییم زنده شدن به خدا پس از مرگ انجام میگیرد، این توهم ذهن است و مولانا میخواهد ما از این توهم بیدار شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️قبل از ورود به این جهان ما از جنس خداوند، از جنس اَلَست هستیم. مرکز ما عدم است، به خداوند وفادار هستیم. نمیتوانیم این جنس را عوض کنیم. این جنس اَلَست یا جنس خدا، وقتی وارد این جهان میشود، چیزهای ایندنیایی مثل پدر و مادر، اعضای خانواده، پول یا شغل را که در این جهان خیلی باارزش هستند، آنها را تجسم کرده و به آنها حس هویت تزریق میکند، با تزریق حس وجود به چیزها، آنها مرکز جدیدش میشوند. قبلاً مرکزش عدم یعنی هیچ بود و خودش هم از جنس هیچ یا بیفرم بود، بهعبارتی از جنس خدا بود، خدا از جنس جسم نیست، بلکه نهچیز و بیفرم است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی ما همانیده میشویم، یعنی به فرمهای ذهنی یا فکری حس هویت تزریق میکنیم، مرکز ما عوض میشود، هر چیزی که در مرکز ما باشد با عینکِ آن میبینیم، بنابراین دید ما هم تغییر میکند، یعنی دید جسمی پیدا میکنیم و هشیاری ما عوض میشود، اسم این هشیاری جدید را، هشیاری جسمی میگذاریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنی تظاهر میکند که ما است، درحالیکه ما از جنس اَلَست هستیم، ولی با وارد شدن به این جهان، عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از چیزها میگیریم و عقلِ بهدست آمده از چیزها که درواقع عقل هرچه بیشتر بهتر است، عقل ما میشود، پس عقل ما تغییر میکند، قبلاً حس امنیت را از خداوند میگرفتیم، اکنون از چیزها میگیریم، چون چیزها قابل تغییرند و دائماً از بین میروند، حس امنیت ما هم دائماً فروکش میکند، هدایت ما دست چیزهای همانیدهشده و هیجانات مربوط به آنها مثل خشم، ترس و نگرانی میافتد. قدرت ما هم بهنظر میآید که پوشالی میشود و مرتب فرومیریزد، چون متکی به چیزهای این جهان هستیم. وقتی مرکز ما عوض میشود، ما این تصویر ذهنی یا منذهنی را «خودمان» میدانیم. این روشِ زندگی، خوابیدن در ذهن است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما به ابتدای زندگیتان یک نگاهی بیندازید، میبینید که بهصورت جنس اَلَست، خداگونگی که جنس اصلی شماست، در شکم مادرتان، جسمتان را میسازید. مادرتان شما را نمیسازد، شما خودتان بهعنوان امتداد خدا خودتان را در شکم مادرتان میسازید. پس از تولد دوباره یک چیز دیگر میسازید که منذهنی نام دارد، طرز ساختن منذهنی هم اینگونه است که با تزریق هویت به چیزها و با گذشتن سریع از فکرهای همانیده، یک تصویر ذهنی به نام منذهنی بهوجود میآید یعنی هشیاری، درحالیکه در شبِ جسم است، در ذهن به خواب فرو میرود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید ما با همانیده شدن برای خودمان دام درست میکنیم، چون به ما نگفتهاند که همانش با چیزهای آفل یعنی گذرا، یک حد و حدودی دارد و از حالت طبیعیاش خارج شده، انسان منذهنی درست میکند و میخواهد منذهنیاش را با دیگران مقایسه کند. تنها راه اندازهگیری، مقایسهٔ خود با دیگران است. این کار غلط است. ارزیابی ما باید ریشه در زندگی داشته باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وجود داشتن ما باید براساس اَلَست باشد. مقصود زندگی یعنی خداوند این است که پس از یک مدتی همانیده شدن، پس از ده، دوازده سال، از دنیا، از ذهن و از همانیدگیها جدا شویم و روی پای بینهایت خداوند بایستیم، یعنی به اصل و ذاتمان زنده شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما یک جنس ذاتی داریم، درواقع جنس ذاتیمان با خداوند یکی است، اما وقتی در شکم مادرمان شروع به ساختن خود میکنیم و جسممان را میسازیم، این جسمِ ما از جنس حادث است. حادث یعنی تازه ساخته میشود و بهوجود میآید، پس جسم ما حادث است، اصل و ذات ما حادث نیست بلکه از جنس اَلَست است.