✍️شما باید بین چیز ذاتی و حادث، فرق بگذارید. بدن ما حادث است، از شکم مادرمان بیرون میآییم و شروع به همانیدن میکنیم. هر همانیدگی و احساس هویت برحسب آنها حادث است. هر فکری که میکنیم حادث است. خود منذهنی هم حادث است. ما براساس منذهنی درد ایجاد میکنیم، مثلاً میرنجیم، احساس حسادت میکنیم، خشمگین میشویم، همهٔ اینها هیجانات منفی هستند. هیجانها حادثاند و جزو ذاتمان نیستند. ذات ما از جنس الست و تغییرناپذیر است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️بعضی چیزهای ذاتی ما عوض نمیشوند، چون جنس خداوندی ما است، مثلاً ما از جنس بینهایت هستیم، میخواهیم به زور خودمان را در ذهن محدود کنیم، ما محدود نمیشویم، ما از جنس جاودانگی هستیم، نمیمیریم، ولی مرتب در ذهن چون چیزها میمیرند، ما هم میمیریم. این تجربهٔ مردن در ذهن و فناپذیر بودن و اینکه این جسم خواهد مرد، پس ما هم مردنی هستیم، این توهم است، جزو ذات ما نیست، خداوند میخواهد ما به ذاتمان زنده شویم.
✍️فراوانی و فراوانیاندیشی، وحدت، یگانگی، یکتایی، جزو ذات ما است. ما به اَحوَلی یا دوبینی میل نداریم، این به ما تحمیل شده، مثلاً «صمد» جزو ذات ما است، ما از جنس بینیازی هستیم، خدا هم از جنس بینیازی است. هر خاصیتی خداوند دارد ما هم داریم، اما چون توجه به حادثها داریم، این خصوصیات زیبا را از دست میدهیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️طبق طرحی که زندگی ریخته، پس از دَه، دوازده سال که از عمرمان گذشت یا در هر سنی که هستیم، باید به بینهایت و ابدیت او زنده شویم، ولی نمیشویم، چرا؟ برای اینکه حادثها یا حوادث، حواس ما را پرت میکنند، چون ما با چیزها همهویت هستیم و از آنها زندگی و خوشبختی میخواهیم. ما نمیتوانیم درک کنیم که ما خود خوشبختی، خود زندگی و خود شادی هستیم، اما این برکات را از آن چیزهایی که ذهنمان نشان میدهد، میخواهیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما اکنون متوجه هستید که وقتی با چیزها همانیده میشوید، به خواب ذهن فرو میروید، حادث را اصل میگیرید. شما که با بدنتان همهویت هستید، بدنتان یا زیباییاش برای شما خیلی مهم است، درحالیکه این حادث است و اصلتان را فراموش کردهاید. همچنین هر اتفاقی و هر چیزی را که ذهن میتواند نشان دهد، حادث است. شما باید به اصلتان توجه کنید نه به حادث، تا قربانی حادثه یا اتفاقات نشوید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما چون با چیزها همانیده هستیم، نمیتوانیم از این جسم خارج شویم، ولی مولانا میگوید، اگر ما در اطراف اتفاق این لحظه فضاگشایی کنیم، مرکزمان دوباره عدم میشود، اگر مرکزمان عدم شود و به این عدم متعهد باشیم، درواقع مثل اینکه خود خداوند به مرکزمان آمده، پس دیگر همانیدگیها برای ما مهم نیستند، و پس از مدتی فضاگشایی، آسمان درون ما باز میشود و ما بینهایت میشویم. هرچه فضا بازتر میشود، ما از توهم زمان مجازی جمع میشویم، به این لحظهٔ ابدی میآییم و به آن زنده یا آگاه میشویم و اندازهمان بینهایت میشود. روزبهروز که فضا گشودهتر میشود، ما از خاصیتهای مخرب منذهنی رها میشویم.
✍️ما برای بقایمان باید منذهنی تشکیل بدهیم، اما اگر منذهنی ادامه داشته باشد، چونکه بسیار مخرب است، مرتب بهضرر ما کار میکند، کارش این است که زندگی را به مسئله، مانع، دشمن، درد و کارافزایی تبدیل کند و انسان مشغولِ این مسائلِ سطحی میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی شما به یک آدم دیگری نگاه میکنید و میگویید چیزهای سطحیاش با من متفاوت است، مثلاً رنگ پوستش فرق دارد، اهل یک جایی و از دین دیگری است، باورهای متفاوتی دارد، برای همین من از این شخص بدم میآید. اگر شما بهخاطر این چیزهای سطحی که حادث است از یکی بدتان میآید، پس شما با اختلاف یعنی چیزهای سطحی همانیده هستید، درحالیکه همهٔ ما از جنس خدا هستیم و مقصود این است که به آن جنس زنده شویم، پس ما با یکدیگر یکی هستیم و باید به هم کمک کنیم و این تفاوتهای سطحی را جدی نگیریم، چون اینها حادث هستند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید، اگر کسی دچار عوارض منذهنی است، تربیت روی او اثر دارد، همچنین میگوید اگر ما اشتباه کردیم و غذای بد میخوریم، یعنی از همانیدگیها و درد غذا میگیریم، این غذا به درد ما نمیخورد. حالا که این عادت را کردیم، میتوانیم خودمان را دوباره تربیت کنیم. میتوانیم بیتها را بخوانیم و از گرفتاری منذهنی رها شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اکنون دیگر ما متوجه شدیم که هرچه ذهنمان نشان میدهد، حادث است. حادث مهم نیست و به ما کمک نمیکند، هر چیزی که ذهن نشان میدهد مهم نیست. مهم فضای گشوده شده یعنی خداوند است، پس باید فضا را باز کنیم تا مرکز ما عدم شود، عدم همان جنس اصلی ما یعنی خداوند است که عوض نمیشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما باید به خودمان و به دیگران کمک کنیم، نه به زور، بلکه با روشن کردن شمع عشق خودمان. حواس ما همیشه روی خودمان است که مرتب فضا را باز کنیم، با روشن شدن شمع زندگی و عدم کردن مرکز، یک تشعشعی به بقیه میرسد و به آنها کمک میکند، آنها هم میفهمند که از جنس عشق هستند، پس لازم است همدیگر را آگاه کنیم که همهٔ ما از یک جنس هستیم و باید به همدیگر کمک کنیم، نه اینکه بهخاطر باورها یا اختلافات سطحی که حادث است، همدیگر را بکُشیم یا محکوم کنیم.