برنامۀ شمارۀ ۹۹۳ گنج حضور - بخش اول، قسمت سوم

منتشر شده در 2024/02/09
10:55 | 4 نمایش ها

قرین بد:

✍️قرین بد کسی است که ارتعاش بد به ما وارد می‌کند. ما می‌دانیم دل ما، مرکز ما از یکدیگر خو می‌دزدد. کسی که مجهز به من‌ذهنی و درد است ممکن است سبب شود که ما حادث را به مرکزمان بیاوریم، یا به‌عبارتی به ما درد بدهد. دردهای ما از مهم‌ترین حادث‌ها هستند. کسی که مثلاً به کینه‌ورزی ارتعاش می‌کند، ممکن است کینه‌های گذشته و رنجش‌های ما را بالا آورده و آن را به مرکزمان بیاورد، پس ما باید از قرین‌های بد دوری کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست

یارِ بد خَرّوبِ هر جا مسجدست

خَرّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

✍️مسجد فضای گشوده‌شدهٔ درون ماست که هیچ همانیدگی در آن نباشد، اما اگر من‌ذهنی داشته باشیم، فضای درون ما بسته و مرکز ما انباشته از همانیدگی‌ها است، چون لحظه‌به‌لحظه یک چیز ذهنی به مرکز ما می‌آید، در این حالت ما مسجدی نداریم، ولی اگر جسم ما، من‌ذهنی، ساجد شود، در کار ما دخالت نکند، و نتواند یک چیز ذهنی را به مرکز ما هُل بدهد، دراین‌صورت فضا باز شده و درون ما تبدیل به مسجد می‌شود. اما «یارِ بد»، می‌خواهد من‌ذهنی خودمان باشد یا من‌ذهنی یکی دیگر، «خَرّوب» و خراب‌کنندهٔ هر مسجد است. اگر درون یک انسانی هم فضا باز شده باشد، ممکن است آن را ببندد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۴

یارِ بد چون رُست در تو مِهرِ او

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو

✍️«یارِ بد» یعنی من‌ذهنی؛ می‌خواهد من‌ذهنی خودتان باشد یا من‌ذهنی دیگران، اگر مِهرش در دل شما رشد کند، باید بدون هیچ بحث و گفت‌وگویی از او بگریزید و فرار کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۵

برکَن از بیخش، که گر سَر برزند

مر تو را و مسجدت را برکَنَد

✍️باید من‌ذهنیِ خروب را از ریشه بکَنی، حتی اگر این یار بدِ درونی، من‌ذهنی خودت است، چیزهای ذهنی و حادث‌ را مهم ندان و به مرکزت نیاور. اگر من‌ذهنیِ شخص دیگر است، از او دوری کن، اصلاً دوستی‌ات را با من‌‌های ذهنی قطع کن که اگر این دوستی ادامه داشته باشد، هم وجود تو را، هم مسجدت را که فضای گشوه‌شدهٔ درونت است از جا می‌کَند، پس این چیزی که با خواب در ذهن ساخته‌ایم، اسمش «خَرّوب» و کارش خراب کردن است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هشیاری انسانی با ورود به این جهان در ذهن به خواب فرورفت و من‌ذهنی درست کرد، من‌ذهنی مثل گرگِ درّنده است و این خاصیت را هم دارد که متأسفانه زیرِ بارِ مسئولیت نمی‌رود و می‌گوید دیگران کرده‌اند، پس من اگر به حادث‌ها توجه کنم، قربانیِ آن‌ها می‌شوم، یعنی خاصیت اصلی اَلَستَم را از دست می‌دهم و دیگران را هم ملامت می‌کنم، پس نفْس بد یعنی من‌ذهنیِ من، یقیناً مثل گرگِ درّنده است که من و دیگران را می‌دَرد، نباید بهانه بگیرم که دیگران این کار را می‌کنند.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما از خاصیت‌های خداگونه‌مان که فراوانی، فضاگشایی، رواداشت و جاودانگی است، به‌سوی مرگ می‌گریزیم، به‌سوی این‌که من میرا هستم، به‌سوی حادث‌ها و محدودیت می‌رویم، خسیس و تنگ‌نظر می‌شویم، رواداشت نداریم، نَه به خودمان روا می‌داریم زندگی کنیم، نه به دیگران، اگر ببینیم دیگران خوب زندگی می‌کنند حسادت می‌کنیم. قصدِ ما برای آمدن به این جهان درست کردن من‌ذهنی و به رخ دیگران کشیدن نیست، اما من‌ذهنی این کارها را می‌کند تا خودش را با دیگران مقایسه کند، برتر دربیاید. شما می‌دانید که این بهتر و برتر درآمدن نسبت‌به دیگران، توَهمِ ذهن و بسیار مُخرّب است، چون من‌ذهنی هم ما را تخریب می‌کند هم دیگران را.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️عدم در ما وجود دارد که ما سکوت، فاصلهٔ بین کلمات و جملات را می‌شنویم. چطوری می‌شنویم؟ با همان سکوتی که در درون ما هست. آسمان را نگاه می‌کنیم هم کلاغ‌ها و هم فاصلهٔ بین کلاغ‌ها را می‌بینیم. فاصله را که عدم و خلأ است، چه می‌بیند؟ همان خلأ درونمان.

چون ۹۹/۹۹ درصد بدن ما خالی است، پس زندگی یا خداوند خودش را در ما به‌صورت خلأ نفوذ داده‌است. اگر ما با این ابیات درک کنیم که این من‌ذهنی نیستیم، آن خلأ می‌تواند در ما شروع به صحبت کند، اما ما براساس حادث‌ها من‌ذهنی ساختیم و فکر می‌کنیم، من‌ذهنی هستیم، در صورتیکه حادث‌ها مهم نیستند، ما هم من‌ذهنی نیستیم، چیزهایی هم که من‌ذهنی ساخته عارضی است، یعنی به ما تحمیل کرده‌است، مثلاً وقتی ما با چیز‌ها همانیده می‌شویم، هر همانیدگی به درد منجر می‌شود، وقتی آدم‌ها آن چیزهایی را که می‌خواهیم به ما نمی‌دهند، ما می‌رنجیم، رنجش در ما ذخیره می‌شود. رنجش یک چیز «عارضی» یعنی تحمیلی است، درست مثل این‌که آدم یک مرضی بگیرد، عوارضش را باید تحمل کند.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸

امشب اِستیزه کُن و سر مَنِه

تا که ببینی ز سعادت، عطا

امشب یعنی از ثانیه‌ای که به‌عنوان روح، وارد جسم شدی، تا زمان مرگ، پایداری کن، پایداری همان صبر و شُکر است. فضاگشا باش، فضا را نبند، مرکز را عدم نگه دار و سَر اَلست را از دست نده و در ذهن نخواب تا خداوند به تو سعادت و نیک‌بختی عطا کند. اما اگر مرکزت عدم نباشد، نمی‌توانی هیچ‌چیز از زندگی دریافت کنی.