برنامۀ شمارۀ ۹۹۳ گنج حضور - بخش اول، قسمت پنجم

منتشر شده در 2024/02/09
09:36 | 1 نمایش

✍️چیزهای حادث سبب می‌شوند شما به سبب‌سازی ذهن بیفتید، درنتیجه شما را از جنس اتفاق و حادث می‌کنند، در‌صورتی‌که شما نمی‌توانید اتفاق بیفتید، چون از جنس خداوند هستید و باید به خداییتتان زنده شوید، پس این‌همه چیزها که مرتب می‌آیند و می‌روند، این‌ها اصلاً مهم نیستند، مهم این است که شما به خداوند زنده می‌شَوید یا نه؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️یکی از عوارضِ من‌ذهنی و در جهنم آن زندگی کردن، پندار کمال است، یعنی هر کسی که به خواب ذهن رفته و من‌ذهنی دارد در ذات من‌ذهنی‌اش فکر می‌کند کامل است، می‌داند بهتر از دیگران است. وقتی خودش را با دیگران مقایسه می‌کند حتماً بهتر و برتر از آن‌ها درمی‌آید.

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال

ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️پندار کمال، ناموس و درد از عوارض همانیدگی است که شما حادث را به‌جای اصل گرفته‌اید. در این جهان ما هرچه می‌سازیم حادث است، غیر از آن سازنده‌ای که این‌ها را می‌سازد، نباید هیچ حادثی برای شما مهم باشد. پول حادث است، این‌ چیزی که مال شماست و از دست شما رفت، حادث است و نباید برای شما مهم باشد، خانه، مقام سیاسی، اجتماعی و علمی شما حادث است، همه‌چیز حادث است غیر از اصل شما که فراموش شده‌است. اصل شما باید مهم‌ترین چیز برای شما باشد نه حادث‌ها، چون آن‌ها موقع مرگ همه از هم می‌پاشند.

✍️وقتی چیزها به شما برمی‌خورَد شما ناموس یعنی حیثیت بدلی من‌ذهنی دارید‌‌. به خداییت شما هیچ‌چیزی برنمی‌خورد. شما فکر می‌کنید به خداوند چیزی برمی‌خورد؟ مثلاَ شما حرف بد بزنید به خداوند برمی‌خورد از آسمان سنگ می‌بارد؟ چنین چیزی نیست. خداوند بی‌نهایت فضاداری است. شما به‌اندازهٔ فضاداری‌تان شبیه خداوند هستید. اگر بی‌نهایت فضاگشا باشید، خاصیت او را پیدا می‌کنید. شما خاصیت او را دارید، این خاصیت کشِ آمدن برای خداوند است. می‌بینید که خداوند هر کسی را به هر صورتی باشد در خود جا داده‌است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️فضاگشایی یعنی هر چیزی که ذهنتان نشان می‌دهد، می‌گویید این مهم نیست، پس نمی‌تو‌اند به مرکزتان بیاید، در این حالت فضا در درونتان گشوده می‌شود. این فضای گشوده‌شده یعنی عدم، مهم‌تر از هر چیز دیگری است که ذهنتان نشان می‌دهد. مهم ندانستن چیزها سبب می‌شود که خودبه‌خود جنسِ سکون و سکوتِ شما باز و بازتر شود. این اصل شماست. چون ما حادث‌ها را مهم دانسته‌ایم و به مرکزمان آورده‌ایم و تندتند این کار را می‌کنیم، نمی‌گذاریم که این جنس عدم، سکون یا سکوتِ ما باز شود، ولی ما دائماُ از آن استفاده می‌کنیم. اگر آن سکون و سکوت نباشد، اصلاً این بدن اداره نمی‌شود، این بدن را خدا ساخته، ولی عجیب است که هشیاری‌ای که این بدن و حادث‌ها را ساخته با همهٔ این‌ها همانیده شده، فکر می‌کند خودش مهم نیست، این حادث‌ها مهم‌ هستند!

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما قدرت انتخاب و تشخیص دارید، بنابراین این خلق‌کننده که شما هستید، یعنی امتداد خدا، مهم‌تر از همه‌چیز و همهٔ حادث‌هاست و این حادث‌ها نمی‌توانند مرکز شما بیایند. اکنون آن چیزی که از همه مهم‌تر است باز می‌شود، به‌عبارتی فضا در درون شما گشوده می‌شود که همان خداگونگیِ شماست و خداوند هم می‌گوید با من فقط با انبساط صحبت کنید نه با انقباض، یعنی فضاگشایی کنید و بگویید برحسب ذهن نمی‌دانم، تا من به شما علم یاد بدهم، پس اگر این لحظه شما یک حادث را به مرکزتان بیاورید، برحسب آن بدانید، حرف بزنید، به سبب‌سازی بیفتید، این دانستن نیست، بلکه جهل من‌ذهنی است.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰

حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط

که بگویید از طریقِ اِنبساط

بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر مرکزتان عدم باشد، فضاگشا باشید، از طرف زندگی یک فکری به ذهن شما می‌رسد، در این حالت زندگی است که صحبت می‌کند. زندگی می‌گوید تو حق نداری انقباض داشته باشی، درحالی‌که ما لحظه‌به‌لحظه در حال منقبض شدن هستیم و این انقباض ما را بی‌مراد می‌کند، با بی‌مراد شدن، دوباره ما منقبض می‌شویم.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

قبض دیدی، چارهٔ آن قبض کن

زآن‌که سَرها جمله می‌رویَد ز بُن

بُن: ریشه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️کسی که فضاگشا باشد قضاوت نمی‌کند. قضاوت موقعی رُخ می‌دهد که ما حادث‌ها را مهم می‌دانیم و برحسب زمان مَجازی ذهنمان و وجودمان را اندازه می‌گیریم. هرکس با بدنش که حادث است، همانیده شده، مرتب دارد محاسبه می‌کند که آیا من از دیگران خوشگل‌تر و قوی‌تر هستم یا نه؟ اگر همانیده نباشد که نباید باشد، دیگر برحسب بدن و برحسب باور، خودش را با دیگران مقایسه نمی‌کند، بلکه خود و دیگران را از جنس اَلَست می‌بیند، در این حالت میل همکاری و کمک به همدیگر به ما دست می‌دهد، سعی می‌کنیم در رسیدن به مقصود اصلی که زنده شدن به خداوند است به هم کمک کنیم، سعی نمی‌کنیم درد ایجاد کنیم، درحالی‌که اکنون همه دارند با انقباض رفتار می‌کنند تا درد عالم بیشتر شود!

------------------------------------------------------------------------------------------------