✍️ما باید لحظهبهلحظه حواسمان به خودمان باشد. اگر منقبض شدیم، مطمئن باشیم که یک حادثی از ذهن به مرکز ما آمده و حادث مهم نیست، باید آن را از مرکزمان بیرون کنیم، فضا را در اطراف آن چیزی که ذهن نشان میدهد، باز کنیم و نمیدانم را پیشه سازیم. لحظهبهلحظه به خود القا کنیم که این چیزی که بهوسیلۀ سببسازی ذهنی میدانیم، این میدانم نیست.
قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ۳۲
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۴
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
✍️در حالت حضور و مرکز عدم، ما حالت فرشتگی داریم. مولانا میگوید فرشته و عقل هر دو یکی بودند. فضاگشاییْ ما را به نهچیزی تبدیل میکند که مولانا نامش را فرشته و عقل میگذارد، عقل کل و عقل خدا. میگوید این دوتا یکی هستند. نَفس ما، منذهنی ما، با شیطان، با نیروی همانیدگی جهان یکی است. فضاگشایی ما از جنس فرشته است. فرشته و عقل کُل یعنی عقل خدا هم یکی هستند، بنابراین اگر از جنس فرشته شویم، فقط به حرف زندگی گوش میکنیم، به حرف سببسازی خود یا دیگران گوش نمیکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
صبر چیست؟
✍️وقتی که در ذهن میخوابیم و از چیزها هویت میگیریم باید دست به عمل واهمانش بزنیم، یعنی هویتمان را از چیزها پس بگیریم. برای این کار فضا را باز میکنیم تا مرکزمان عدم شود. آنگاه دو خاصیت جدید بهنام «شُکر» و «صبر» در ما بروز میکند. صبر یعنی ما از شتاب و عجلۀ منذهنی دست برمیداریم و به زمان «قضا و کُنفَکان» تن درمیدهیم، یعنی ما حداکثر کارمان را میکنیم، تلاش و کوشش میکنیم، ولی برای تغییر عجلهای نداریم و مدام تغییرات خود را اندازه نمیگیریم، اگر اندازه بگیریم، ذهن دارد اندازه میگیرد، پس شتاب ذهن از بین میرود، ذهنی که در سببسازی عجله داشت به جایی برسد، از بین میرود.
پس فضا را باز میکنیم، صبر و شُکر داریم و از اینکه داریم به کمک خداوند از این گرفتاری رها میشویم، شکر میکنیم و ارزشش را میفهمیم، پس شکر فقط این نیست که شما بهخاطر داشتن یک نعمت شکر میکنید. این پوستِ شکر است. شکر این است که شما اکنون فضا را باز میکنید، میگویید این نعمت فضاگشایی و کمک زندگی به من وجود دارد که من به مقصودم برسم. یادمان باشد مقصود ما زنده شدن به بینهایت و ابدیت خداوند است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رو آرَد به من
✍️ما در خواب ذهن، مرده هستیم و هشیاریمان خوابیدهاست. اگر در این تن مُرده، زلزله بیفتد و شما فضا را باز کنید، این جان خداوند است که بهسوی خودش حرکت میکند. ما اینطوری جمع میشویم و بهسوی او میرویم. این کار تکرار و مداومت میخواهد. شما باید به مرکز عدم متعهد شوید. هر موقع دیدید که یک چیز ذهنی و حادث به مرکزتان آمد، باید فضا را باز کنید و به خود تلقین نمایید که این چیز مهمی نیست تا از مرکزتان خارج شده و دوباره مرکزتان عدم شود؛ به این کار تعهد به مرکز عدم میگوییم. شما باید به مدت زیادی، یک، دو یا سه سال بسته به زمان «قضا و کُنفَکان»، صبر کنید، تا آنجا که مقدور است فضا را باز و مرکز را عدم کنید، تا این تبدیل از منذهنی به بینهایت خدا در شما صورت بگیرد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
تا کنی مر غیر را حَبْر و سَنی
خویش را بدخُو و خالی میکنی
حَبر: دانشمند، دانا
سَنی: رفیع، بلند مرتبه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
مردۀ خود را رها کردهست او
مردۀ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
✍️شما دائماً و هر ساعت باید به خود تلقین کنید که حواس من باید به خودم باشد، من نمیتوانم کسی را دانشمند و به راه راست هدایت کنم. فقط باید شمع خودم را روشن نگه دارم. اگر تمرکزم روی کس دیگری برود، حالم خراب شده، «بدخو و خالی» میشوم. من مردۀ خودم را رها نمیکنم، مردۀ یکی دیگر را زنده کنم. اول باید مردۀ خودم را زنده کنم. تا حالا بهعنوان منذهنی، به حال دیگران گریه کردم، بعد از این میخواهم به حال خودم گریه کنم، حواسم به خودم است که خودم را زنده و ایرادهای خودم را پیدا کنم.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرَد یقین در عاقبت
✍️مهمترین قرین ما که دائماً با ما است خودِ خداوند و زندگی است. شما نباید تندتند حرف بزنید که خداوند نتواند در شما حرف بزند. اگر با منذهنی تندتند حرف بزنید، حادثها را به مرکزتان میآورید، سببسازی میکنید، منذهنی را ادامه میدهید و در حرفهایتان گُم میشوید، بنابراین نه حرفهای خود را میفهمید که چه میگویید، نه خداوند میتواند به گوش شما چیزی بگوید. پس در صفتِ حرف زدن بر مهمترین قرینِ خود، خداوند، پیشی نگیرید. اگر این کار را بکنید، حتماً از خداوند جدا خواهید شد. دستور این است که خاموش باشید. اگر آرامتر حرف بزنید و در جایی حرف ذهنی را که از سببسازی میآید، قطع کنید، خداوند هم میتواند به گوش شما چیزی بگوید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱
کار، آن دارد که پیش از تن بُدهست
بگذر از اینها که نو حادث شدهست
✍️آن کار مؤثر است که قبل از این تن بودهاست. وقتی که ما از مادرمان متولد میشویم درست است که این تَن به چشممان دیده میشود، ولی سه بُعد دیگر هم هست: بُعد فکری، هیجانی و جانِ ذهنی ماست. دو جور جان داریم: یکی اینکه این تن جان دارد و دَردَش میآید. این درواقع یکجور جان جسمی است. یک جان دیگر داریم که جان خداییت ماست، آن دردش نمیآید. جان خداگونگی ما اصلاً عین خیالش نیست که شما پولی بهدست میآورید، یا نمیآورید، ولی وقتی این جسم را میسازیم یک جان دیگری در ما تولید میشود که دردش میآید و یا خوشحال میشود، اکنون ما میخواهیم به آن یکی جان قبل از مُردن زنده شویم. آن کسی کارش مؤثر است که با عنصری کارش را انجام میدهد که قبل از تَن، اصل و خداییت ما بوده، و آن «اَلَست» بودهاست. از اینها که از نو حادث شده مثل تَن، فکر و هر چیزی که ذهنت نشان میدهد، بگذر.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲
کار، عارف راست، کاو نه اَحوَل است
چشمِ او بر کِشتهای اوّل است
اَحوَل: لوچ، دوبین
✍️عارف کارِ درست و مؤثری میکند که «اَحوَل» یا دوبین نیست. دوبینی یعنی اگر ما همانیده شویم و بهوسیلۀ منذهنی ببینیم، چون خودمان را جسم میبینیم، برای هر کسی یک جسم دیگر منعکس میکنیم. مثلاً شما بهعنوان منذهنی بالا میآیید، یک منذهنی دیگر هم برای طرف مقابل میسازید، پس این منذهنی شما با آن شخص صحبت نمیکند، با منذهنیای که خودش ساخته صحبت میکند.
او هم یک منذهنی از شما در ذهن میسازد. او با سببسازی فکر و عمل میکند، این تبادل اطلاعات بین منهای ذهنی است و درست نیست. به همین دلیل مولانا میگوید کار، کارِ عارف است که اَحوَل نیست، اینطوری عمل نمیکند. کشت اول در هر کسی همان «اَلَست» است. خداوند خودش را در ما کاشته که بینهایت و ابدیت است، گفته برو در شب دنیا که وارد جسم میشوی باید به بینهایت و ابدیت من زنده شوی، این کِشت اول است و عارف هم مثل مولانا با آن کشت اول صحبت میکند، نه با این چیزهایی که حادث شده مثل جسم و تن ما، یا منذهنی ما.