مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴
ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضا
بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۵
که بَلی گفتیم و آن را زامتحان
فعل و قولِ ما شهود است و بیان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶
از چه در دهلیزِ قاضی تن زدیم؟
نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟
دهلیز: راهرو
تن زدن: ساکت شدن
✍️این بیتها نشان میدهند که ما اولاً از جنس اَلَست و زندگی هستیم، از جنس حادث نیستیم، ولی شما فرض کردهاید که از جنس حادث هستید. این شما را از جنس شیطان میکند، زیر بار مسئولیت نمیروید، خرابکاری میکنید گردن دیگران میاندازید. بهعلاوه در جبر میافتید، به حالتی میروید که فکر میکنید نمیتوانید کارها را درست کنید، چون دائماً با سببسازی میخواهید درست کنید، شکست میخورید، فضا را باز نمیکنید خود خداوند به شما کمک کند.
حالا که ما از جنس اَلَست هستیم، همین الآن که در این جسم هستیم باید اقرار اَلَست کنیم، وگرنه در «راهرو قاضی» یعنی ذهن خود میمانیم. برای اقرار اَلَست باید فعل و قولِ ما بهوسیلهٔ زندگی صورت بگیرد. نمیشود ما با سببسازی فکر و عمل کنیم، بعد بگوییم که من به اَلَست زنده شدم و فعل و قولم با فعل و قولِ قضا و کُنْفَکان مطابقت دارد.
هر موقع ما منبسط میشویم، به اَلَست اقرار میکنیم، میگوییم بله. هر موقع مقاومت و ستیزه میکنیم، که بیشتر در مقاومت و ستیزه هستیم، هر موقع منذهنی داریم و در خواب ذهن هستیم که مولانا گفته حق ندارید تا زمانی که در جسمتان هستید بخوابید، دراینصورت در راهرو ذهن بیخودی قدم میزنیم و وقت تلف میکنیم.
ما بَلی گفتهایم، ما به خداوند گفتهایم از جنس تو هستیم، الآن در این جسم باید از جنس او شویم و به بینهایت و ابدیت او تبدیل شویم. او دارد امتحان میکند، امتحان موقعی به نتیجه میرسد که فعل و قولِ ما بهوسیلهٔ او بیان شود، نه فعل و قول منذهنی باشد. اشتباه ما این است که با منذهنی فکر و عمل میکنیم و میگوییم اینها مالِ خداوند است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۷
چند در دهلیزِ قاضی ای گواه
حبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه
پگاه: صبح زود، سَحَر
✍️در این راهروِ قاضی یعنی در ذهن چقدر باید زندانی باشی؟ همان اول در دهسالگی، هشتسالگی بگو من از جنس تو هستم، مرتب فضا را باز کن و بله بگو تا این فضا بهاندازهٔ بینهایت باز شود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶٣۵
اجتهادِ گَرم ناکرده، که تا
دل شود صاف و، ببیند ماجَرا
ما اجتهادِ پویا و گرم نمیکنیم تا دلِ ما صاف شود. برای این کار باید از قرین دوری کنیم، حواسمان به خودمان باشد که آیا این لحظه در مرکزِ من حادثها هستند؟ من با علتها سروکار دارم؟ چیزهایی که ذهنم نشان میدهد برای من مهم هستند یا فضاگشایی؟ اجتهاد گرم یعنی حتماً فضا را باز میکنید، باز نگه میدارید. شما میتوانید پایداری کنید؟ همانیدگیها ما را بهسوی دنیا میکِشند. همانیدگیها میگویند که زندگی در ما است. قرینهای بد و جمع ما را تشویق میکنند برویم از همانیدگیها زندگی بگیریم. ببینید مردم دارند سر همانیدگیها خودشان را میکُشند، جنگ میکنند، دارند تلقین میکنند اینها مهم هستند و روی شما اثر میگذارند.
✍️تا دلم صاف نشود نمیتوانم ببینم چه خبر است، دارد چه اتفاقی میافتد، اصلاً من چه کسی هستم، این لحظه مشغول چه کاری هستم، مشغولِ سببسازی و زیاد کردن یک شهوت هستم؟ در حال پرهیز، صبر و شُکر هستم؟ آیا من در حال مانعسازی، مسئلهسازی، دشمنسازی و دردسازی هستم؟ یا نه، دارم خلق میکنم؟ آیا مصنوع برای من مهم است؟ آیا میبینم که روی پایِ ذاتم ایستادهام؟ این لحظه فضا را باز میکنم یا منقبض هستم؟ وقتی منقبض هستم، اگر ذهن نشان میدهد من ناکام شدهام چکار میکنم؟ واکنش نشان میدهم؟ آیا خشمِ مردم مرا خشمگین میکند؟ از جمع تقلید میکنم؟ یا نه، فضا را باز میکنم و از آنها تقلید نمیکنم؟ اینها اجتهادِ گرم است، شما باید انجام بدهید و این ماجرای داستان منذهنی را ببینید که چطوری شما خودتان منذهنی را ساختید، حادثها را اصل گرفتید و به مرکزتان آوردید، منذهنی دارید و زمان مجازی ایجاد کردید و از این لحظه و از زندگی دور شُدید، اینها دیدنِ ماجرا است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
✍️یک لحظه کار است که انتخاب کنیم فضا را باز کنیم، دیگر نبندیم. یک لحظه کار است متوجه شویم که از جنسِ اَلست و زندگی هستیم، و این منذهنی و مُخَلفاتش را بگذاریم و بهسوی زندگی بتازیم و این کار کوتاه را که یک لحظه است برای خودمان یک عمر نکنیم که از ثانیهٔ صفر شروع کردیم وارد شب شدیم، در این شب حق نداریم بخوابیم که همهاش خوابیدیم و مشغول سببسازی شدیم، کارِ کوتاه را دراز کردیم. وقتی ما میمیریم متوجه میشویم آن کسی را که میخواستیم، همیشه با ما بوده، اما متوجه نشدیم، چون سببسازی ذهنمان اجازه نداد ببینیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند با «قضا و کُنْفَکان» فکر میکند و تمام تدبیرش در جهت زنده کردن ما به بینهایت و ابدیت خودش است. ما در ذهن مکر میکنیم، یعنی برحسب همانیدگیها فکر میکنیم، دائماً در محدودیت هستیم، دائماً خودمان را کوچک میکنیم و در فکرهای حاصل از هیجانات مثل ترس و خشم هستیم؛ اینها به چه درد میخورند؟ خداوند دنبال مقصودش است و براساس آن تدبیر میکند، ما هم دنبال مقصودهای منذهنی هستیم. آیا ما نمیخواهیم بفهمیم که این مقصودهای منذهنی یک مقصود تحمیلی و عارضی به ما است و به ما درد میدهد؟ بله، ما این قابلیت را داریم که میتوانیم اینها را بفهمیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️درست است که ما در این جسم هستیم و در خواب ذهن فرورفتیم، ولی زندگی رحمت اندر رحمت است، اگر قرار باشد این رحمت را بگیریم، باید نسبتبه منذهنی صفر شویم، باید پی ببریم که هر چیزی غیر از اصلمان حادث است، جسم ما، منذهنی، همانیدگیها و هر چیزی که ذهن نشان میدهد حادث است، تمام اتفاقات حادث و گذرا هستند، نباید به مرکز ما بیایند، مرکزمان باید عدم باشد، بنابراین به یک رحمت نباید بسنده کنید، شما باید فضا را باز کنید رحمت پس از رحمت را بگیرید تا زندگی به شما کمک کند.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۰
آبِ رحمت بایدت، رو پست شو
وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
فِرو مآ: نایست
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️لحظهبهلحظه از طرف زندگی یک پیغامی از برای ما میآید، ما را بهسوی او میخواند که این اسمش «اِرجِعی» است. ذکر دیگر خداوند فضاگشایی و زنده شدن لحظهبهلحظه به او است، اما اینکه انسان مرکز را عدم کند، ساکت باشد و این ندای برگرد بهسوی من را که از زندگی لحظهبهلحظه میآید بشنود، کار هر حقهباز منذهنی نیست، امّا تو نااُمید نشو، بیا از جنس زندگی شو. فضا را باز کن، اگر از جنس زندگی نشدی، فضا را باز کن در پیِ تبدیل باش. برای این منظور هر دَم طنین میناگرانی مثل مولانا، حافظ و فردوسی را بشنو. شعرشان را بخوان و ارتعاش درونشان را بگیر.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش نیست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۳
لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۴
کیمیاسازانِ گَردون را ببین
بشنو از میناگَران هر دَم طنین
قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس
آیس: ناامید
کیمیاساز: کیمیاگر
میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعابهای رنگین میآراید.