مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸
بانگ آید هر زمانی زین رواقِ آبگون
آیتِ اِنّا بَنَیْنَاهَا وَ اِنّا مُوسِعُون
✍️از طرف زندگی لحظهبهلحظه برای ما پیغام میآید که آسمان درونت را ما بنا کردهایم و ما آن را وسعت میدهیم، یعنی تو با سببسازی نمیتوانی آسمان درونت را باز کنی.
قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۴۷
«وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ.»
«و آسمان را قدرتمندانه بنا کردیم و ما البته وسعتدهندهایم.»
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر همانیدگی، آفل و از بین رفتنی است ، ایجاد درد میکند و اضافی است. این خاصیتهای منذهنی که به ما تحمیل شده یا هر چیزی که عارض شده، میتوانیم با عمل به دانش مولانا از آنها خلاص شویم، ولی یک خاصیتهایی داریم که آنها جزو ذات ما هستند که فعلاً پوشیده شده، مثل خاصیت بینیازی. بینیازی ما بینیازی خدا است و با مدتی فضاگشایی خودش را به ما نشان میدهد و ما متوجه میشویم به چیزهای اینجهانی بهصورتی که منذهنی نشان میدهد و ما خودمان را بهخاطر آنها ذلیل و کوچک میکنیم، آنقدر نیازمند نیستیم، ما اصلاً نیازمند نیستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶
پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟
ناامیدی مسّ و، اِکسیرش نظر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۷
ناامیدیها به پیشِ او نهید
تا ز دردِ بیدوا بیرون جهید
اِکسیر: کیمیا
✍️ما چارهای جز پناه بردن به چارهگر که خداوند است، نداریم. این هم با فضاگشایی امکان دارد. با درک اینکه چیزهای ذهنی نباید مرکز ما بیایند، با بیمردای و ناامیدی که خبر خوبی است، البته اگر ما معنیاش را بدانیم. ما میخواهیم با منذهنی زندگیمان را نجات بدهیم، خوب کنیم، بالاخره ناامید میشویم. ناامیدی و بیمردای را اگر شما بهصورت پیغام زندگی بگیرید، به شما کمک میکند. ناامیدیها را با فضاگشایی به پیش او نهید تا از درد بیدوا، یعنی منذهنی بیرون جهید. منذهنی در بیرون دوایی ندارد. نمیتوانید با سببسازی دوا درست کنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳
گرچه نسیان لابُد و ناچار بود
در سبب ورزیدن او مختار بود
✍️انسان صاحب اختیار است، یعنی اینکه درست است که ما آمدیم بدون اختیار خودمان، منذهنی ساختیم، میدانیم ما در جامعه و خانوادهای بزرگ میشویم که نمیدانند منذهنی را نباید اینقدر ادامه بدهند، منذهنی تا دهسالگی است. اگر خانواده، پدر و مادر به عشق زنده بودند، یعنی هر دو به خدا زنده بودند و در آنجا ارتباط اَلَست با اَلَست بود، بچهها میدانستند که بیشتر از دهسالگی نباید منذهنی داشته باشند، اما چون این نیست، پدر و مادر منذهنی داشتند، بچهها هم منذهنی را ادامه میدهند، دچار این مرض میشوند.
اگرچه ما بهناچار در ذهن افتادهایم، اما فراموشی خدا و ادامه دادن به سببسازی و منذهنی را نباید طولانی کنیم. اکنون دیگر ما میتوانیم بفهمیم و درک کنیم که سبب چیست؟ سبب یک حادث است، سببسازی در ذهن است و ما میتوانیم اختیار کنیم که با فضاگشایی زندگیمان را دست «قضا و کُنفَکان» بسپاریم. همهٔ ما باید از این اختیار استفاده کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۴
حسرتِ آن مُردگان از مرگ نیست
زآنْسْت کاندر نقشها کردیم ایست
✍️هر کسی که از این دنیا عبور میکند، یعنی میمیرد، بعد از مردن نمیگوید که کلاه سرم رفت مُردم، چرا مُردم؟ ای کاش زنده بودم، بلکه صد افسوس میخورد برای از دست رفتن فرصت که چرا وقتی زنده بودم و در این جسم بودم مرگ، یعنی مردن به منذهنی را قبله نکردم؟ قبلۀ من باید مردن به منذهنی میبود و این مرگ نسبتبه منذهنی مخزن هر نیکبختی و نوا بوده که من آن را درک نکردم.
همهٔ باورها موقع مردن یکدفعه پاشیده میشود. مولانا از زبان زندگی میگوید حسرت مردگان از این نیست که مردهاند، بلکه از این است که در نقشهای ذهنی که با آنها همانیده بودند، من این هستم، من آن هستم، من رئیس هستم، معلم هستم، استاد هستم، در اینها ایست کردند، یعنی این نقشها را نگه داشتند.
حدیث
«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»
«هیچ کس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاریهایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آن رو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشتهاند.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱
هین ببین کز تو نظر آید به کار
باقیَت شَحْمیّ و لَحْمی پود و تار
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۲
شحمِ تو در شمعها نفْزود تاب
لَحمِ تو مخمور را نآمَد کباب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳
درگداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رُو، در نظر رُو، در نظر
مخمور: مست
شَحْم: پیه
لَحْم: گوشت
✍️چیزی که برای شما الآن کار انجام میدهد با فضای گشودهشده، هشیاری خدایی، نظر است نه هشیاری جسمی، بقیهات پیه و گوشت است. مولانا از زبان زندگی میگوید انسان به هیچ دردی نمیخورد، غیر از اینکه بیاید به بینهایت و ابدیت خدا زنده شود. این گوشتش به درد کباب نمیخورد، پیهاش به درد شمعسازی نمیخورد که بگوییم نور دارد، بنابراین ای انسان، هرچه که ذهنت نشان میدهد اینها را بگداز در بَصَر، در بصیرت، در بینش، بینش برحسب عدم، یعنی همهٔ اینها را بفهم که از جنس حادث هستند و همۀ اینها درست شده تا تو به بینهایت و ابدیت خداوند، به اَلَستت زنده شوی. مشغول اینها نشو. نقشهایت به درد نمیخورند، نقشهایت کف هستند، دریا یک روزی کفها را دور میاندازد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢٨٩
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شَوی خوش چون سمرقند و دمشق
ما خیلی اشتباه کردیم که با هرچه که گیرمان آمده همانیده شدیم. باید نیروی زندگی را از جاهایی که پخش شده بهوسیلۀ عشق جمع کنیم تا مثل سمرقند و دمشق که خیلی در قدیم آباد و شاد بودند، مثل آنها شویم.