✍️خصوصیاتی مانند یکتایی، بینیازی، فراوانی، رواداشت، عشق، لطافت، خاصیت فضاگشایی، از جنس عدم بودن، اینها از ذهن نیست، مربوط به خودِ زندگی است و از ما جداشدنی نیست، ولی ما بهعلت خفتن در ذهن و همانیدگی، چیزهای عارضی را بهوجود آوردهایم که البته قابل درماناند و با تربیتْ توسط بزرگی چون مولانا، پاک میشوند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸
جلوهگهِ جمله بُتان در شب است
نشنود آن کس که بِخُفت «اَلصَّلا»
اَلصَّلا: به هوش باشید.
✍️محلِ جلوهٔ همهٔ زیبارویان که به اَلَست شکوفا میشوند، در همین شب جسم است، یعنی بین تولد و مرگ، نه بعد از مردن. کسی که همانیده شده و از طریق همانیدگیها میبیند و در سببسازی ذهن است و حادثها را عینک کرده، این را نمیبیند و نمیشنود. در حوالی چهلسالگی انسان دیگر از داشتنِ فرزند، خانه، همسر، فامیل، یا مهمانی رفتن، پُز دادن، از اینها اصلاً هیچ لذتی نمیبرد و برایش بیمعنی میشود! شما هر سنی که دارید آیا میشنوید که باید اکنون بهعنوان الست و امتداد خدا در فاصلهٔ بین تولد و مردن بدرخشید؟ این فاصله فرصت زنده شدن به بینهایت و ابدیت خداوند است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند هشیاری بیفرم است. اگر درست و با دید خداوند نگاه کنیم ۹۹/۹۹ درصد بدن ما خالی است. درواقع ما نور هستیم که با کِدری که جسم ما است، پوشیده شده. جسم ما به چشم ما جسم میآید، ولی واقعاً خالی است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور ماندهام. همین دو قدم را ما سالها است در ذهنمان برنداشتیم؛ قدم اول درکِ این است که ذهن من به مرکزم نیاید، یک قدم از جهان عقب میکِشم، این کار سبب میشود فضا باز شود. قدم بعدی را زندگی برمیدارد، اگر من بردارم دوباره مشغول سببسازی میشوم. اجازه میدهم زندگی بردارد، منذهنی حرف نزند، عمل نکند و مراقبه کنم، ذهنم ساکت باشد، زندگی به من در آن فضای گشودهشده میگوید چکار کن و من همان کار را میکنم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹
خُطوتَیْنی بود این رَه تا وِصال
ماندهام در رَه ز شَستَت شصت سال
«این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور ماندهام.»
خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام
شَست: قلّاب ماهیگیری
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ تیه
ماندهای بر جای، چل سال ای سَفیه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۹
میروی هرروز تا شب هَروَله
خویش میبینی در اول مرحله
حَرّ: گرما، حرارت
تیه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف
سَفیه: نادان، بیخرد
هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
بُعد: دوری
✍️فاصلهٔ بین ما و خداوند دو قدم است. سیصد سال هم با ذهن بروید، نمیتوانید این راه را طی کنید. چرا؟ برای اینکه عشق منذهنی را دارید. نمیخواهید از او جدا شوید، مانند قوم موسی که چون با ذهن حرکت میکردند، در گرمای بیابان ذهن چهل سال مانده بودند و شب همانجا بودند که صبح بودند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند ما را گرامی داشته و میخواهد به بینهایت و ابدیت خودش در ما زنده شود، روی سرمان «تاج» کرّمنا گذاشته و «طُوق» بخششِ بینهایت فراوانی را آویز ما کردهاست. ما هم شاه هستیم، هم بینهایت فراوانی. این دو خاصیتی است که نمیشود از ما گرفت، ما خودمان از خودمان گرفتهایم. ما بندهٔ همانیدگیها هستیم، ذلیلشدهٔ دَم و افسون منهای ذهنی بیرون هستیم. مردم ما را به واکنش درمیآورند، ما را خشمگین میکنند، چرا ما باید خشمگین شویم؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴
تاج کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طُوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت
طُوق: گردنبند