مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۶۰
چرخِ فلک با همه کار و کیا
گِردِ خدا گَردد چُون آسیا
کار و کیا: کار و بزرگی و اهمیت آن کار، قدرت و سلطنت، توانایی و فرمانروایی
✍️مولانا میگوید، چرخ و فلک یعنی این کائنات، این فضا و هرچه که در آن است، با همۀ عظمت و بزرگیِ کارشان، مانند آسیا گردِ خدا میگردند، بهعبارت دیگر همۀ کائنات، هرچه که ذهن میتواند تجسم کند دور خدا میگردد، باید از خودتان سؤال کنید، نکند من گرد خدا نمیگردم؟! وقتی درست نگاه کنید، میبینید نه، دور خدا نمیگردید، بلکه دور همانیدگیها و چیزها میگردید، وقتی خودمان را زیر نورافکن میگذاریم، یکدفعه متوجه میشویم تمام گردشهای ما منظور مادی دارد، یعنی دنبال هرچه بیشتر بهتر هستیم، هر کاری میکنیم برای این است که همانیدگیهایمان زیادتر شود، از طرف دیگر مولانا میگوید مواظب باش که با منذهنی گردِ خدا نگردی، چون تا بخواهی دور خدا بگردی منذهنی خواهد گفت بگذار من بگردم، من به تو نشان خواهم داد که چطور دور خدا بگردی! پس شما نباید اختیار را به دست منذهنیتان بدهید؛ باید مانند آسیا بگردید و ندانید برای چه میگردید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در هر جلسۀ برنامۀ گنج حضور، یک غزل از مولانا میخوانیم و بین بیتهای غزل ابیات مثنوی و در آخر هم یک تعداد ابیات مثنوی را میخوانیم، به نظر میآید خواندن غزل در ابتدای برنامه حال همۀ ما را خوب میکند و ما را به اوج میبرد و بعد هم مثنوی چون به زبان خِرد نوشته شده، به ما شناسایی میدهد که با چه چیزی همانیده هستیم، چه عیب و نقصی داریم، در این حالت چون حالمان خوب است، هشیاریمان بالاست، میتوانیم عیبِ خودمان را ببینیم و برطرف کنیم.
✍️خواندن غزل مستلزمِ تأمل و تمرکز رویِ ابیات غزل است، یعنی درواقع بیتبهبیت غزل را میخوانیم و تأمل میکنیم که این بیت راجعبه چه صحبت میکند و ارتباطش با من چیست؟ تا زمانی که این موضوع برای من کشف نشده به بیت بعدی نمیروم، چون اگر بروم، فقط ذهنم به معنی سطحی میپردازد و یک چیزی میفهمد و عجله دارد ببیند بیت بعدی چه میگوید، بالاخره تمام کند و کنار بگذارد، اگر بهاینصورت بخوانید فایده ندارد، کار با عقل منذهنی است و به نتیجه نمیرسد. وقتی به نتیجه نرسیم، میگوییم درس مولانا کار نمیکند!
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۶۰
چرخِ فلک با همه کار و کیا
گِردِ خدا گَردد چُون آسیا
کار و کیا: کار و بزرگی و اهمیت آن کار، قدرت و سلطنت، توانایی و فرمانروایی.
✍️تمام کائنات، هرچه که ما میتوانیم بشناسیم، با اینهمه کاری که انجام میدهند، مثلاً میبینیم گرمای خورشید به اندازۀ متعادل به ما میرسد، اگر کمی بیشتر برسد ممکن است بسوزیم، کمتر باشد، منجمد شویم. چه عظمتی در کار است و چقدر هم کارشان دقیق است. چهجوری ما به دور خورشید میگردیم، ماه و بقیۀ سیارات چکار میکنند، میدانید که کار بزرگ و دقیقی است. کار بدن ما چقدر دقیق است، به موقع هر جزوی کارش را انجام میدهد تا بدنمان به کار خودش ادامه دهد. تمام اینها دور یک خرد، یک عقل میگردد و آن عقل کل، یعنی خداوند است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا دارد اشاره میکند که ای انسان هرکه هستی، تو هم مثل بقیه باید دور خدا بگردی، پس این چیزی که تو دورش میگردی، خدا نیست، یعنی بهطور صریح میگوید ما هم باید مثل بقیه، مانند آسیا دور زندگی بگردیم، اینجاست که منذهنی میگوید من میدانم چهجوری بگردم، ولی شما باید یقهاش را بگیرید که تو نمیدانی. مولانا میگوید، شما اختیار را به دست منذهنیتان ندهید، چون نمیداند چهجوری دور خدا بگردد، اصلاً منذهنی خدا را نمیشناسد.
✍️قبل از ورود به این جهان، ما از جنس خدا و از جنس اَلَست هستیم، فرم نداریم و مثل بقیه موجودات گرد خدا میگردیم. عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از او میگیریم. همینکه وارد این جهان میشویم، چیزهای اینجهانی را با ذهنمان تجسم میکنیم، پدر و مادرمان به ما یاد میدهند که چه چیزی مهم است و با هر چیزی که آنها میگویند مهم است، همانیده میشویم، در اثر همانیده شدن، هشیاری عدم تبدیل به هشیاری جسمی میشود، چیزها به مرکز ما میآیند و ما به جای اینکه گرد خدا بگردیم، دور همانیدگیها میگردیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همانیدن یعنی شکل تصویری یا ذهنی چیزها را در ذهنمان میسازیم و به آنها حس هویت تزریق میکنیم، وقتی حس وجود یا حس هویت تزریق کردیم، آنها مرکز جدید ما میشوند، مرکز قدیم ما که الست و عدم بود، فراموش شده، یا بهعبارتی پوشیده میشود. عدم یعنی هیچ و منذهنی هم هیچ را نمیشناسد. شما نباید با منذهنی یا هشیاری جسمی، بخواهید هیچ یا خدا را بشناسید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️از عبور سریع فکرها از یک همانیدگی به همانیدگی دیگر، یک تصویر ذهنی ایجاد میشود که اسم آن را منذهنی گذاشتیم. ما وقتی چشممان را به این جهان باز میکنیم، درواقع منذهنی را میبینیم و فکر میکنیم منذهنی هستیم، درحالیکه ما یک «منِ» دیگر هستیم که از جنس خداست، منذهنی موقت است، یعنی ما خودمان آن را ساختیم، باید بدانیم که ما منذهنی نیستیم و منذهنی دور خودش و دور همانیدگیها میگردد، یعنی ما بهعنوان هشیاری، بهجای اینکه دور خدا بگردیم، به اشتباه دور همانیدگیها میگردیم، بنابراین وقتی منذهنی میخواهد گرد خدا بگردد، یک خدایی را در ذهنش منعکس میکند و بهصورت جسم دور او میگردد، تمام گردشهایش با منظور است و برای بیشتر کردن همانیدگیها است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما با منذهنی، گرد همانیدگیها میگردیم. مولانا میگوید اکنون شما میتوانید از منذهنی و هشیاری جسمی، به هشیاری حضور تبدیل شوید، برای این کار باید به تسلیم یا فضاگشایی دست بزنید، دوباره مرکزتان را عدم کنید و بهعنوان هشیاری دور عدم بگردید.
✍️وقتی در اطراف چیزی که ذهنمان نشان میدهد، فضا را باز میکنیم، متوجه میشویم که معنای فضاگشایی این است: آن چیزی که ذهنمان نشان میدهد مهمتر از خداوند نیست و همهچیز باید دور او بگردد، ما هم میخواهیم بگردیم، پس میگوییم آن چیزی که ذهنمان نشان میدهد و برایمان مهم بود، حالا دیگر برای ما مهم نیست، بلکه باید فضا را در اطراف آن باز کنیم، مقاومت نکنیم و دور این فضای گشودهشده بگردیم، در این حالت دوباره تبدیل به آن هشیاری اولیه و جنس خدا میشویم و حول خدا میگردیم، درست است که بعضی مواقع نمیگردیم ولی فهمیدهایم که چرا دور خدا نمیگشتیم، برای اینکه در منذهنی منظورهای مادی داشتیم که ذهنمان جلویمان میگذاشت و اگر آن منظورها در ذهنمان برآورده نمیشد، مقاومت میکردیم. دوباره مقاومت سبب میشد که دور اجسام بگردیم. اجسام همان چیزهایی هستند که ذهنمان نشان میدهد و ما با آنها همانیده شدهایم.