برنامۀ شمارۀ ۹۹۲ گنج حضور - بخش اول، قسمت پنجم

منتشر شده در 2024/01/26
09:48 | 1 نمایش

✍️هر قبض و انقباضی در شما به‌وجود بیاید، یعنی بی‌مراد شده‌اید و چاره‌اش فضا‌گشایی‌ است. به‌عنوان حضور ناظر به خودتان نگاه کنید و بگویید چرا بی‌مراد شده‌ام؟ این بی‌مرادی باید من را به بهشت یعنی به فضای گشوده‌شده هدایت کند، پس اکنون ببینم چه چیزی من را بی‌مراد کرده‌است؟ بعد می‌فهمم که از کسی چیزی می‌خواستم، توقع داشتم، همین باعث رنجشم شده، همین درک و آگاهی سبب می‌شود که رنجش‌هایم از بین برود.

مولوی مثنوی دفتر سوم بیت ۴۴۶۷

بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حُفَّتِ الجَنّة شنو ای خوش‌سرشت

قَلاووز: پیشاهنگ پیشرو لشکر

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی ما فضا را باز می‌کنیم، دَم خداوند وارد وجود ما می‌شود، او می‌گوید «بشو و می‌شود»، این بشو و می‌شود زندگی موقوفِ علل ذهنی و سبب‌سازی ما نیست، اما وقتی به‌عنوان من‌ذهنی می‌گوییم «من می‌دانم»، درواقع در سبب‌سازی هستیم. ما باید از سبب‌سازی بیرون بپریم. اگر من‌ذهنی با سبب‌سازی دور خدا می‌گردد، یعنی ما در ذهن زندانی هستیم. ما با من‌ذهنی و فکر کردن با ذهن، نمی‌توانیم از ‌ذهن خارج شویم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۴۴

دَمِ او جان دَهَدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر

کارِ او کُن‌فَیکون ‌است نه موقوفِ علل

نَفَخْتُ: دمیدم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰

کرده حق ناموس را صد من حَدید

ای بسی بسته به بندِ ناپدید

حَدید: آهن

✍️خداوند ناموس یعنی حیثیتِ بدلیِ من‌ذهنی را صد من آهن کرده، کسی که به حیثیتِ بدلیِ من‌ذهنی دچار شده باشد، قبول نمی‌کند که نمی‌داند، نمی‌تواند یک نقص را بپذیرد. اگر به او بگویند نقص داری، عصبانی و ناراحت می‌شود. مثلاً اگر به او بگویند این برنامه را گوش کن، مولانا را بخوان، می‌گوید مولانا‌ چه هست؟ من این چیزها را می‌دانم. در ظاهر هم بگوید کار می‌کنم، باطناً این کار را نمی‌کند، برای‌ این‌که به ناموسش برمی‌خورد. همۀ ما باید ناموس من‌ذهنی را صفر کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما اکنون دیگر متوجه شده‌ایم که اگر فضا را در اطراف اتفاق این لحظه یا آن چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد باز کنیم، مرکزمان دوباره عدم می‌شود، دوباره حول خدا می‌گردیم، درواقع فضا وقتی گشوده می‌شود که ما دیگر سعی نمی‌کنیم فضا را ببندیم، واکنش نشان دهیم، خشمگین شویم، یا چیزی از کسی بخواهیم، شکایت کنیم، اگر ما این کارها را نکنیم، یعنی مرتب منقبض نشویم، یک‌دفعه می‌بینیم که درون ما دارد باز می‌شود، زیرا حالت طبیعیِ ما «انبساط» است، بنابراین هر بار که منقبض شویم به جسم خودمان صدمه می‌زنیم، ولی متوجه نیستیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️با فضا‌گشایی‌، به زمانِ اصلی که زمانِ خداوند است و کارها برحسب «قضا و کُنْ‌فَکان» انجام می‌شود، تن می‌دهیم، اصلاً عجله نداریم. مطمئن می‌شویم که پرهیز داریم. میل نداریم مثلاً چیز اضافی بخریم، فقط چیزهای لازم را می‌خریم. چیزی نمی‌خواهیم بخریم که به دیگران نشان بدهیم، چون تمرکزمان روی خودمان است، اگر خانۀ بزرگ می‌خواهیم، می‌خریم، ولی این خانه را نمی‌خریم که به مردم پز بدهیم، این‌ها همه پرهیز است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هرچه بیشتر فضا‌گشایی‌ می‌کنید، آسمان درون بزرگ‌تر می‌شود، فکرهای شما از کهنگی بیرون می‌آید و به این فکرهای کهنه می‌خندید. پس از مدتی می‌بینید که واقعاً زندگی از طریق شما فکرهای جدید می‌سازد. فکرهایتان خلاق می‌شود. این‌که مردم می‌خواهند با فکرهای کهنه مسائل کهنه را حل کنند، برای شما خنده‌دار است و می‌دانید که مسائل به‌این‌صورت حل نخواهند شد. مسائل کهنه فکرهای جدید می‌خواهد. فکرهای جدید از بُعد دیگری می‌آید، از ذهن همانیده نمی‌آید. تا حالا شما دیده‌اید که من‌ذهنی بتواند فکر جدید خلق کند؟ نه، بلکه تمام فکرهای کهنه و پوسیده را تکرار می‌کند، پس وقتی شما فضا را باز می‌کنید، خلاق می‌شوید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی مرکزمان عدم است گِردِ خدا می‌گردیم و متوجه می‌شویم که عنایت و رحمت او واقعاً لحظه‌به‌لحظه به ما می‌رسد، خداوند هر لحظه حواسش به تک‌تکِ ماست که امتداد خودش را بکِشد و ما را از این مخمصه و گرفتاریِ مَجازی و بی‌پایه و بی‌اساس رها کند. مردم در توهم گرفتار هستند، با غم، استرس، بی‌خوابی بدنشان را خراب و بیمار می‌کنند، درحالی‌که خداوند پُر از رحمت است. لحظه‌به‌لحظه لطف و شادی و خرد ایزدی می‌آید و ما را جذب می‌کند می‌بَرد، ولی اگر مرکزمان جسم‌ باشد، نمی‌تواند ببرد.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱

رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر

فِرو مآ: نَایست

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر دیدید مرکزتان عدم نیست و جسم به مرکزتان آمده، یک‌ اتفاقی شما را گرفت، منقبض شُدید، دارید خشمگین می‌شوید، حسود شده‌اید، به هیجانات ذهنی دچار می‌شوید، دراین‌صورت مرکزتان از همانیدگی‌ها پر شده و دیگر مرکزتان عدم نیست. اگر دیدید حواستان به یکی دیگر رفت، پس دیگر در فضای حضور نیستید. قرین بد آمد شما را از این فاز خارج کرد، پس باید مواظب باشید.